روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا / در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
یاد باد انکه سر کوی توام منزل بودسعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد / که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
از ثبات خودم این نکته خوش امد که بجوردعوي درست نيست گر از دست نازنين/چون شربت شکر نخوري زهر ناب را
سلام
یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاستمن ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی / عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دل نگه دارید ای بی حاصلان / در حضور حضرت صاحبدلانتو را نادیدن ما غم نباشد /که در خیلت به از ما کم نباش
من از دست تو در عالم نهم روی/ولیکن چون تو در عالم نباشد
ترس جاي عشق جولان داد و شك جاي يقيننه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس/که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
تا که بودیم نبودیم کسیترس جاي عشق جولان داد و شك جاي يقين
آبروداري كن اي زاهد مسلماني بس است
يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟
برايش
صادقانه مي نويسم
براي آنکه بايد باشد و نيست
تا گل به زیر سایه بیاسایدش دمی.....خوش باد زیر سایه ی گل استراحتش
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است**************کلاهی دلکش است اما به ترک سرنمی ارزد
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را.....چندان امان نداد که شب را سحر کند
دگر به صید حرم تیغ بر مکش زنهاروزان که با دل ما کرده ای پشیمان باش.....
شهریارا به غزل عشق نگنجد بگذار.......شرح این قصه ی جانسوز دهد ساز به من
نمی خورید زمانی غــــم وفادارانز بـــی وفائی دور زمانه یاد آریـــد...
در خرابات مغان مستان هشیاری که بود......آن به ظاهر مست و باطن هوشیاران را چه شد
دیدم به لب جوی جهان گذران را.......آفاق همه نقش رخ آب برآمددل از من برد و روی از من نهان کردخدا را با که این بازی توان کرد...
دیدم به لب جوی جهان گذران را.......آفاق همه نقش رخ آب برآمد
دلربایی همه ان نیست که عاشق بکشندخواجه ان است که باشد غم خدمتکارش.....
حافظ
شد مست چو من بلبل عاشق به چمنزار.....تا لاله به کف جام می ناب بر آمد
دیدمت دورنمای درو بام ای شیراز.....سرم آمد به بر سینه سلام ای شیرازدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند........
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم.....بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردمدر پس نگاه من!
تو همان کوچه غریبی،
که واژه های غربتت
رسیده تا مهتاب کوچه ام!
می دانمت!
بیا و در پس نگاه خیسم بمان!
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم.....بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |