تنهایی مطلق....
تنهایی مطلق....
خدایا من گناه کارم ،
 مرا ببخش ،
 تو را می خوانم ،
 تو را می خواهم ،
 تو را می پرستم
 ولی هنوز از بت پرستی دست بر نداشته ام
 هنوز نتوانسته ام خود را به تو قانع کنم .
 هنوز از مطلقیت تو می ترسم و می گریزم .
 هنوز کودکم
 هنوز به دنبال شی می گردم ،
 هر لحظه بتی می سازم و تصورات خویش را می پرستم.
 خدایا به من ظرفیت بخشش عطا کن
 به من ظرفیت ده که مطلقیت تو را بپرستم ،
 بت ها را با تو اشتباه نکنم .
 خدایا مرا به نعمت تنهایی غنی گردان ،
 بگذار در عالم تنهایی با تو انیس و آشنا گردم ،
 بگذار عشق تو ، جمال تو ، کمال تو آن قدر روح و دلم را جذب کند که دیگر عشقی برای هستی باقی نماند .
 خدایا گاه گاهی از تنهایی خسته می شوم ،
 گاه گاهی در زیر بار درد و غم خمیده می شوم ،
 گاه گاهی مثل آتش فشان منفجر می گردم .
 آنگاه راه فرار می گزینم ،
 دست نیاز به سوی بت ها دراز می کنم ،
 درمان درد خود را از کسانی می طلبم که خود عاجز و درمانده اند.
 خدایا این ها دلیلی جز ضعف و کم ظرفیتی من ندارد ،
 من ضعیفم ،
 من کم ظرفیتم مانند کودکی که از مدرسه می گریزد
 من نیز دچار وسوسه می شوم که از بارگاهت بگریزم .
 می سوزم ،می سوزم ،می سوزم
 بگذار بیشتر بسوزم ،
 بگذار خاکستر شوم
 بگذار محو و نابود شوم ،
 بگذار کسی نام مرا نداند ،
 کسی اسم مرا نبرد ،
 کسی مهر مرا در دل خود نپرورد ،
 بگذار تنها باشم ،
 فقط با تو باشم .
 اما ای خدای من حتی تو هم مرا تنها بگذار
 اگر می خواهی تو هم مرا از بارگاهت بران ،
 تو هم مرا طرد کن ؟
 تو هم مرا به دست فراموشی بسپار ،
 گله نمی کنم ،
 بگذار تنهایی خود را از مطلقیتت شروع کنم ،
 بگذار با مطلق آشنا شوم ،
 بگذار در تنهایی مطلق آنقدر فرو روم که حتی شعله های سوزان قلبم به من نرسد ،
 حتی نور شمع وجودم در ظلمت تنهایی محو شود و به جایی نرسد...
  
 
	