ehsan alavi
عضو جدید
دانشجو رو باش !
دانشجو رو باش !
یکی از خاطراهام سوتی یی بود که فکر کنم هیچکی به اندازه خودم باهاش حال نکنه !
من آزاده واحد تهران جنوب می خونم اتوبان افسریه بلوار ابوذر . هفته اول که می خواستم بیامو برم دانشگاه واقعا تاریخیه !
موقع رفتن از رسالت سواره ماشینای افسریه میشدم سر بلوار پیاده میشدم و با یه ماشین دیگه میرفتم دانشگاه موقعه برگشتنم دوباره با یه ماشین می رفتم سر بلوار بعد سوار ماشینای پیروزی میشدم بعد می رفتم رسالت !
بعد یه هفته فهمیدم از رسالت مستقیم ماشین داره واسه دانشگاه ! کلی حال کردم که دیگه مستقیم میرم اما موقعه برگشت باز می رفتم سر بلوار بعد پیروزی بعد رسالت !!
چند روزم اینجوری میرفتمو میومدم ! بعد چند روز که توی تاکسی بودم به خودم گفتم خب اگه از رسالت به دانشگاه ماشین داره خب باید از دانشگاه به رسالتم داشته باشه دیگه !!!
وقتی رسیدم دانشگاه دیدم همون تاکسی هایی که 3متری در دانشگاه هستنو همیشه به زحمت از وسطشون رد میشدم تا برم اونور خیابون سواره ماشینای سر بلوار بشم تاکسی های رسالت بودن !!
خدایی مهشرم خودم خبر ندارم !!
دانشجو رو باش !
یکی از خاطراهام سوتی یی بود که فکر کنم هیچکی به اندازه خودم باهاش حال نکنه !
من آزاده واحد تهران جنوب می خونم اتوبان افسریه بلوار ابوذر . هفته اول که می خواستم بیامو برم دانشگاه واقعا تاریخیه !
موقع رفتن از رسالت سواره ماشینای افسریه میشدم سر بلوار پیاده میشدم و با یه ماشین دیگه میرفتم دانشگاه موقعه برگشتنم دوباره با یه ماشین می رفتم سر بلوار بعد سوار ماشینای پیروزی میشدم بعد می رفتم رسالت !
بعد یه هفته فهمیدم از رسالت مستقیم ماشین داره واسه دانشگاه ! کلی حال کردم که دیگه مستقیم میرم اما موقعه برگشت باز می رفتم سر بلوار بعد پیروزی بعد رسالت !!
چند روزم اینجوری میرفتمو میومدم ! بعد چند روز که توی تاکسی بودم به خودم گفتم خب اگه از رسالت به دانشگاه ماشین داره خب باید از دانشگاه به رسالتم داشته باشه دیگه !!!
وقتی رسیدم دانشگاه دیدم همون تاکسی هایی که 3متری در دانشگاه هستنو همیشه به زحمت از وسطشون رد میشدم تا برم اونور خیابون سواره ماشینای سر بلوار بشم تاکسی های رسالت بودن !!
خدایی مهشرم خودم خبر ندارم !!
)بعدش گفت گروه های دونفری بشید و انجامش بدید، اون روز هم من کلی کار داشتم به هم گروه ایم گفتم بیا یه خطی بکشیم و جیم بشیم بریم..ما هم خط کشیدیم و بردیمش پیش استاد که تاییدش کنه و بریم...شانس کج ما... اون روز استاد هم سر حال بود و گیر داد که نه اصلا قابل قبول نیست، کلی هم حرف بارمون کرد فکر کردید من بچه هستم؟ برید برید درست کار کنید.. و مطمئنم حالا حالا نمی تونید یه خط درست بکشید.... من پیش خودم گفتم اره اگه من تو رو امروز رنگ نکردم...حالا ببین این خط این هم نشون...(توی دلم گفتم
احسنت بر شما گل پسر.. خودت کار کردی؟ بابا غیرت... منم گفتم دیدی چطوری رنگت کردم... خلاصه جیم شدیم و رفتیم
خدا رو شکر تلفات جانی نداشتیم فقط چند تا ظرف ناقابل آزمایشگاهی شکشت و به اضافه این که لباس سپیده هم یه کم سوخت که فدای سر ما.این شد که ما تصمیم گرفتیم تو کلاس از این به بعد با استاد باشیم تا لااقل وقتی گرم صحبتیم استادمون مراقب ما باشه تا....
من و دوستم هم تنها کسایی بودیم که ماکتمون تموم شده بود و بقیه رو مسخره میکردیم و اذیت که نمیرسین تموم کنین بابا.خیلی سخته ...
یکی از پسرای کلاس اومد با ما کل کل کنه که اگه تموم کردیم چی؟ناگهان دادش دراومد

ولي اميدوارم بقيه اش اتفاقاي خوبي بيفته و بيام براتون تعريف كنم.
داشت تحقیقشو ارائه میداد منم که میز اول نشسته بودم(یکم هم خواستم لجشو در بیارم