anahita.m
عضو جدید
امتحان پایان ترم رسم فنی....
گفتم که این درس واسه بچه ها شده بود ومصیبت همه شب امتحان تو سر زنون داشتن همون شبم بچه های سال بالا ترمون با همین استاد فرداش امتحان استاتیک داشتن که اونا هم تو سر زنون داشتن چون استادش واقعا از بیخ عرب بود...خلاصه ما یه صفحه کتاب می خوندیم 10تا صلوات می فرستادیم ...دوباره یه صفحه کتابو می خوندیم...یکی از دوستامم که با یکی از پسرای کلاس رفیقن زنگ زد از احوالات خوابگاه پسرا پرسید اونم گفت اینجا همه دور فلانی جمع شدن که بهشون یاد بده(این فلانی از همه بهتر بلد بود )...خلاصه شد اخر شب و بچه ها دیدن نمیشه فاییده نداره ...بنابراین امار تماس های تلفنی به اقای فلانی ناگهان چندین برابر شد..همه واسه فردا التماس دعا داشتن....
صبح شد و ما رفتیم سر جلسه و این اقای فلانی به اندازه ی کل بچه ها با خودش برگه دیمتریکو ایزومتریکو پوستی و خلاصه از همه جورش اورده بود...سر امتحان یه نگاه می کردی می دیدی همه بیکارن یا دارن تو برگه هاشون چشم و ابرو می کشن و این آقا به سرعت مشغوله کشیدنه اول واسه خودش کشید یعد از رو انداخت عین دستگاه زیراکس فقط می کشید صحنه ی خنده داری بود....بیچاره وقت نداشت یه دقیقه سرشو بیاره بالا فقططط می کشید ....و در آخر هم اسم همه رو بالای برگه ها نوشت و با یک صحنه سازی در آخر امتحان جوری وانمود کرد که انگار برگه ها رو از بچه ها جمع کرده....
البته یک مقیاس 2برابر رو ندید و همون 1برابر کشید که به خاطرش تا چند وقت هرکی رو میدید عذر خواهی می کرد که به خدا ندیدمش....لیست نمره ها رو که دیدیم از 30نفر نزدیک 17-18نفر شده بودن 16 ....البته من تقلب نکردم...خودم کشیدم و 18 شدم...آخه من همیشه بچه ی خوبی بودم!!!!!!!!
گفتم که این درس واسه بچه ها شده بود ومصیبت همه شب امتحان تو سر زنون داشتن همون شبم بچه های سال بالا ترمون با همین استاد فرداش امتحان استاتیک داشتن که اونا هم تو سر زنون داشتن چون استادش واقعا از بیخ عرب بود...خلاصه ما یه صفحه کتاب می خوندیم 10تا صلوات می فرستادیم ...دوباره یه صفحه کتابو می خوندیم...یکی از دوستامم که با یکی از پسرای کلاس رفیقن زنگ زد از احوالات خوابگاه پسرا پرسید اونم گفت اینجا همه دور فلانی جمع شدن که بهشون یاد بده(این فلانی از همه بهتر بلد بود )...خلاصه شد اخر شب و بچه ها دیدن نمیشه فاییده نداره ...بنابراین امار تماس های تلفنی به اقای فلانی ناگهان چندین برابر شد..همه واسه فردا التماس دعا داشتن....
صبح شد و ما رفتیم سر جلسه و این اقای فلانی به اندازه ی کل بچه ها با خودش برگه دیمتریکو ایزومتریکو پوستی و خلاصه از همه جورش اورده بود...سر امتحان یه نگاه می کردی می دیدی همه بیکارن یا دارن تو برگه هاشون چشم و ابرو می کشن و این آقا به سرعت مشغوله کشیدنه اول واسه خودش کشید یعد از رو انداخت عین دستگاه زیراکس فقط می کشید صحنه ی خنده داری بود....بیچاره وقت نداشت یه دقیقه سرشو بیاره بالا فقططط می کشید ....و در آخر هم اسم همه رو بالای برگه ها نوشت و با یک صحنه سازی در آخر امتحان جوری وانمود کرد که انگار برگه ها رو از بچه ها جمع کرده....
البته یک مقیاس 2برابر رو ندید و همون 1برابر کشید که به خاطرش تا چند وقت هرکی رو میدید عذر خواهی می کرد که به خدا ندیدمش....لیست نمره ها رو که دیدیم از 30نفر نزدیک 17-18نفر شده بودن 16 ....البته من تقلب نکردم...خودم کشیدم و 18 شدم...آخه من همیشه بچه ی خوبی بودم!!!!!!!!

چون در آینده ای نزدیک اگه عمری بود تعریف میکنم که چوگونه خودم همون آزمایشگاه رو به آتش کشیدم
تونستم قبل از اینکه کسی پای کامپیوتر بره . دیسکتم رو بردارم. استادم کلی نصیحت کرد که جونی چرا اینقدر بی توجهی می کنی .اگه پیر بشی چیکار می کنی
(وا رفتیم حالا می خواستیم راضیش کنیم بمونیم دانشگااه که دیگه قبول نکرد و راهی شدیم)

داشتم توی ارلن مایری که به مبرد وصل بود تولوئن رو میجوشوندم تا یه ماده ای رو توش حل کنم..بعد از چند ساعت دیدم نمازم داره قضا میشه..به هم پروژه ایم که داشت با یه دوست دیگه مون که اونا هم داشتن آزمایش های پروژه شون رو انجام میدادن صحبت میکرد گفتم من میرم نماز بخونم...البته اصلا کار خاصی نمیخواست..چون منم توی طول اون چند ساعت(سه ساعت) کار چندانی جز نگاه کردن نکرده بودم.
surprised:چه جسارتی آخه استاد پشت سرم بود)بعد خورد تو سر استادمون و بعدش افتاد جلو پای من
بعدشم گفت فقط به کسی نگین که اون روز بچه هارو
(آخه این دوستان عزیز برای مدت یک ربع از شنیدن اهنگ های شاد و فرح بخش و بالا پایین پریدن دور مونده بودن)هرچند که تا تونستن خندوندنمون

واقعا کار وحشتناکیه






)دو تا دوست دیگمون قرار بود خونه باشن اما وقتی رسیدیم پشت در متوجه شدیم که رفتن بیرون حالا حالا هاهم قصد اومدن ندارن

منم تنها کسیم که شکلهارو میکشیدم و بقیه هم امیدشون به من بود
بعد از ناهار همه ولو شده بودیم که گوشی اینجانب زنگ زد
(تو خوابگاه خلاف بود مثلا
) همون اولای ترم بود نزدیک 12 نفری بودیم که گرد نشسته بودیم و شروع کردیم حالا دیگه شلوغ هم می کردیم وسطاش تو اتاق صدا به صدا نمیرسید که یه دفعه سرپرستمون در اتاق رو زد که بیاد تو ببینه این همه شلوغی واسه چیه
حالا ما رو میگیدر یک ثانیه تمام ورق ها شوت شد زیر تختا و من یه جزوه درسه فیزیک پشتم بود گذاشتم وسطمون
محترمانه گفتم:اجازه بدین توضیح میدم.
رسیده بود.واسه خودم هم جالب بود دلم میخواست کامل بگم
دهنم رو باز میکردم توضیح بدم سوالش رو تکرار میکرد
