بعد از اینکه چهار سال تو یه شهر دیگه یه زندگی کاملا مستقل داشتم ، بعد از اتمام دوره ی کارشناسی برگشتم خونه...با دستانی پر!!
با یه دل خجسته صبح روز پس از رسیدن زود از خواب بیدار شدم که برم کمی ورزش کنم و بدوام
خلاصه بیدار شدم و با توجه به شناختی که از پدرم داشتم گشادترین مانتوم رو پوشیدم و حجاب کامل تازه کلاه هم گذاشتم که کسی قیافمو نبینه
جلو آینه داشتم آخرین نگاها رو به خودم میکردم که دیدم دَدَمی یانی...!!! بابام کله صبح از خواب بیدار شد
اومدم سریع برم تا منو ندیده که دیگه دیر شده بود
منو دید و با چهره ی خواب آلوده گفت کجا کله ی صبح؟!
با لبخندی دلبرانه گفتم میرم بدوام...
گفت بله؟! نمیخواد بری
گفتم بابااااااا
گفت خب پس واستا برسونمت!!!
قیافه ی من: کجا برسونی بابا؟! میخوام بدوام
گفت خو باشه میرسونمت پارک بانوان وایمیستم بدوای بعد برت گردونم خونه...
دیگه گریه ام گرفته بود گفتم من با این بابا برنامه دارم... کلی پشیمون شدم که چرا اینهمه درسم زود تموم شده..!!!
خلاصه مامانم به دادم رسید و من تونستم بیام بیرون از خونه و هوای تازه با اجازه ی پدر استنشاق کنم...
شمام با پدرتون از این مشکلات داشتین؟!
در برابر تفکراتشون چی کار میکنین؟!
آیا بهشون حق میدین؟!
با یه دل خجسته صبح روز پس از رسیدن زود از خواب بیدار شدم که برم کمی ورزش کنم و بدوام
خلاصه بیدار شدم و با توجه به شناختی که از پدرم داشتم گشادترین مانتوم رو پوشیدم و حجاب کامل تازه کلاه هم گذاشتم که کسی قیافمو نبینه
جلو آینه داشتم آخرین نگاها رو به خودم میکردم که دیدم دَدَمی یانی...!!! بابام کله صبح از خواب بیدار شد
اومدم سریع برم تا منو ندیده که دیگه دیر شده بود
منو دید و با چهره ی خواب آلوده گفت کجا کله ی صبح؟!
با لبخندی دلبرانه گفتم میرم بدوام...
گفت بله؟! نمیخواد بری
گفتم بابااااااا
گفت خب پس واستا برسونمت!!!
قیافه ی من: کجا برسونی بابا؟! میخوام بدوام
گفت خو باشه میرسونمت پارک بانوان وایمیستم بدوای بعد برت گردونم خونه...
دیگه گریه ام گرفته بود گفتم من با این بابا برنامه دارم... کلی پشیمون شدم که چرا اینهمه درسم زود تموم شده..!!!
خلاصه مامانم به دادم رسید و من تونستم بیام بیرون از خونه و هوای تازه با اجازه ی پدر استنشاق کنم...
شمام با پدرتون از این مشکلات داشتین؟!
در برابر تفکراتشون چی کار میکنین؟!
آیا بهشون حق میدین؟!