یک سوال شرعی عجیب و تکان دهنده

Body Guard

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یکى از علماى جامع و کامل و عارف و فیلسوف که همه شما او را مى‏ شناسید، ایشان مى‏ فرمودند: براى دیدن یکى از اقوام به شهرمان در یک منطقه سردسیر کشاورزى رفتم.

وقتى وارد خانه ‏اش شدم، گفت: آقا! اول یک مسأله شرعى دارم، این را جواب بدهید. گفتم: بفرمایید. گفت: امسال تا زانوى ما در این منطقه برف آمده است.

پنج و نیم، شش صبح تازه هوا روشن شده بود، من آمدم بیل و پارو برداشتم که به باغ بیایم داخل آلاچیق دیدم یک گرگ قوى آمده و زیر آلاچیق خوابیده، من و بیل و پاروى من را که دید، اصلاً عکس العمل نشان نداد، نترسید، ولى من ترسیدم جلو بروم، خیلى گرگ قویى بود. فکر کردم بیابان پر برف است، چیزى گیرش نیامده است، به اینجا پناه آورده. برگشتم و مقدارى نان و گوشت شب مانده بود، مقدارى شیر، این‏ها را داخل سینى گذاشتم و راه افتادم، گفتم: نزدیکش که شدم، اگر قیافه عصبى گرفت، سینى را مى‏اندازم و فرار مى‏ کنم. اگر عکس العملى نشان نداد، جلو مى‏ روم.

کنار باغ هم آغل گوسفندهایم بود، جلو آمدم، دیدم نه، عکس العملى نشان نمى‏دهد، زنده هم هست، نمرده، نزدیک او رسیدم، دیدم مقدارى شکمش را بلند کرد و زیر شکمش چهار پنج تا بچه گرگ است که تازه آنها را زاییده بود.

هیچ چیزى گیرش نیامده بود، گرسنه، بچه‏ ها یک مرتبه شروع به ناله کردن کردند، و حالت چشم این گرگ برگشت، مثل این که مى‏ خواست با چشمش به من بگوید: دستت درد نکند، ما بیچاره بودیم، من تازه زاییدم، بچه‏ هایم گرسنه هستند. سینى را گذاشتم. گرگ لقمه لقمه برداشت و اول در دهان بچه‏ هایش گذاشت، مادر است.

خدا فرمود: محبت کل مادرهاى عالم را از انسان و جن و حیوان را جمع کنند، یک ذره محبت من را نشان نمى‏دهد. من محبتم به بندگانم اگر صد باشد، یکى‏اش را در کل عالم پخش کردم، نود و نه تاى آن را گذاشتم که قیامت خرج آنها کنم.

گرگ هم غذا را خورد و بهار شد، گرگ همانجا ماند و نرفت. کجا برود؟ نمک خورده اینجا بود، محبت و احسان دیده، کجا برود؟

حمیدى در جمع بین صحیحین گفته است: " اسیرانى را نزد پیامبر آوردند ناگاه زنى از میان ایشان دوان دوان در پى کودکى برآمد. طفل خویش را در میان اسیران یافت، به سینه گرفت و شیر داد. پیامبر فرمود: آیا گمان دارید این زن فرزند خود را در آتش بیفکند؟ یاران پیامبر پاسخ گفتند: نه به خدا سوگند. پیامبر فرمود: خداوند نسبت به بندگانش مهربان تر از این زن به فرزندش است."

در همان کتاب از رسول خدا روایت شده که خداوند صد رحمت دارد که یکى از آنها را نازل فرموده و به آن رحمت میان جن و انسان و درندگان و حشرات، دوستى و مهر افکند که به واسطه آن با هم انس مى‏ گیرند و ددان توله‏ هاى خود را پاس مى‏ دارند. نود و نه رحمت باقیمانده ذخیره‏اى است که پروردگار به وسیله آن در قیامت بندگان خود را با آن مورد ترحم قرار مى‏ دهد.

درخت‏ ها شکوفه کردند و بچه گرگ ها هم بزرگ شدند و روزها با همدیگر بازى مى‏ کردند، کم کم دیدم مادرشان دیگر غذا قبول نمى‏ کند، پشت یک درخت مخفى شدم، دیدم از دیوار کوتاه آخر باغ بیرون مى‏ رود و عصر برمى‏ گردد و غذا مى ‏آورد.

یک روز صبح گرگ رفت، این سه چهار تا بچه گرگ با همدیگر رفتند داخل آغل و یک بره را خفه کردند و داخل آلاچیق کشیدند و شروع به خوردن کردند.

گفتم: عیبى ندارد، عصر بود، دیدم سر و صدا بلند شد، از اتاقم بیرون آمدم، دیدم گرگ برگشته بود، چشمش به این بره من افتاده که بچه‏ هاى او کشته بودند، دیدم این بچه‏ ها را مى‏ گرفت و چهار پنج بار به زمین مى‏ کوبید؛ که بى‏ مروت ‏ها! آخر چهار ماه است به ما محبت کرده، بره او را چرا پاره کردید؟

ما که پنجاه سال است نان خدا را مى‏ خوریم و کفران مى‏ کنیم.

گرگ، بچه ‏ها را زد و بعد هم هر چهار پنج تا را غروب جلو انداخت و برد، پشت دیوار انداخت و خودش روى دیوار نشست و به من نگاه کرد و چشمش پر از اشک شد که من شرمنده و خجالت زده هستم.

حالا سؤال شرعى من این است که گرگ رفت و دیگر نیامد، چهار پنج روز بعد آمد، دیدم یک بره کوچک آورده است، از آن طرف دیوار به این طرف دیوار انداخت و خودش هم روى دیوار نشست که من به جاى آن بره‏اى که بچه ‏هایم خوردند، این را براى تو آوردم. نمى‏ دانم هم از چه گله ‏اى گرفته و آورده، آیا این بره حلال است یا نه؟

انسان عاقل و فهمیده! کسى که خدا براى تو پیغمبر و على و حسین علیهم‏ا السلام را فرستاده است! خانم‏ هایى که برایتان فاطمه علیها السلام را فرستاد! چه چیزى بیاوریم که تلافى گناهان گذشته خودمان را بکنیم؟

باز معرفت گرگ که رفت و یک بره پیدا کرد و آورد، ما برایت چه بیاوریم؟ ما همان حرف امام على علیه‏ السلام را مى‏ زنیم:

" ارحم من رأسُ ماله الرجاء و سلاحهُ البکاء " ما غیر از گریه سرمایه‏ اى نداریم.


برگرفته از سخنان استاد حسین انصاریان

 

محمودپور

عضو جدید
کاربر ممتاز
تلاش برای قانع کردن برخی بی شک امری است بیهوده، پس اجازه دهید در کلبه تاریک خود بمانند. فقط زمانی کلبه روشن خواهد شد که خود را در سرمای آلونک به استیصال بیابند و فقط برای گریز از مرگ پنجره ای باز کنند. این خورشید نیست که نور خود را از آنها دریغ می کند بلکه دیوارهای آلونکی است که خود به دست خود ساخته اند با بی رحمی و ظلم.

خداوند یاری گر همه ماست اما برخی از ما یاری حتی خودمان هم نیستیم.


--------------------------------------------------------------------------------

داستان را با واقعیت این جهان تناقضی نیست ، چیز عجیبی در آن نمی بینم.
 
آخرین ویرایش:

hasan_g2002

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی ...
بسیار جالب بود ...
به نطر من مفهوم داستان جای تامل داره ...
 

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
چرا خنده داره؟ چون حضرت عالی خندت گرفته یا چون خدا هستی و حرام و حلال رو تعیین می کنی؟

به فرض اینکه این داستان خنده دار واقعی باشد، حرام است.

چرا فکر می کنید باید پاسخ همه رو بدید؟

میخاین بحث کنیم که ایا گرگ میشه اینکارو کنه یا اینکه گوسفند رو چکارش کنیم؟
ول کنید بابا! معرفت گرگ بچسب!
 

Sina.Taheri

عضو جدید
عجب سئوال شرعی عجیب و تکان دهنده ای بود.
این گرگ به من درس زندگی داد.

خواهشا برای روزهای بعد، داستان های خرس مهربون، مورچه سخنگو، بره ناقلا و.... و اعترافات هولناک و تکان دهنده اونهارو برای ما قرار بدین.
اینجا شب ها خیلی کودک زیاد داره و برای خواب کردن کودکان چی بهتر از قصه های عجیب و تکان دهنده. :gol:
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب سئوال شرعی عجیب و تکان دهنده ای بود.
این گرگ به من درس زندگی داد.

خواهشا برای روزهای بعد، داستان های خرس مهربون، مورچه سخنگو، بره ناقلا و.... و اعترافات هولناک و تکان دهنده اونهارو برای ما قرار بدین.
اینجا شب ها خیلی کودک زیاد داره و برای خواب کردن کودکان چی بهتر از قصه های عجیب و تکان دهنده. :gol:
اینا واسه ما بچه هاست:child:شما اینجا چیکار داری؟:surprised:
استارتر این منو یاد اون بچه گرگه میندازه:cry:
 

Body Guard

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عجب سئوال شرعی عجیب و تکان دهنده ای بود.
این گرگ به من درس زندگی داد.

خواهشا برای روزهای بعد، داستان های خرس مهربون، مورچه سخنگو، بره ناقلا و.... و اعترافات هولناک و تکان دهنده اونهارو برای ما قرار بدین.
اینجا شب ها خیلی کودک زیاد داره و برای خواب کردن کودکان چی بهتر از قصه های عجیب و تکان دهنده. :gol:

چشم حتما دفعه بعد داستان Sina.Taheri مهربون رو می ذارم
 

Sina.Taheri

عضو جدید
اینا واسه ما بچه هاست:child:شما اینجا چیکار داری؟:surprised:
استارتر این منو یاد اون بچه گرگه میندازه:cry:

مرسی من یکم اشکم دراومد...

اوخییی، شما همون بع بعی کوچولوهای قصه هستین که بچه گرگه اومد خوردشون؟ :cry:

یه روز سینا خرگوشه رسید به آشنا موشه، زئوسه گفت اخ.
وایسا وایسا کارت دارم من خرگوش بی آزارم. :confused:
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوخییی، شما همون بع بعی کوچولوهای قصه هستین که بچه گرگه اومد خوردشون؟ :cry:

یه روز سینا خرگوشه رسید به آشنا موشه، زئوسه گفت اخ.
وایسا وایسا کارت دارم من خرگوش بی آزارم. :confused:
مگه من بع بعی نبودم؟!شمام همون بچه گرگه:D(تمثیلای قشنگی از آب درمیاد:))
 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی
اگه واقعیت باشه ..
چه قدر عجیب
دهنم باز موند اخه مگه میشه ............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

Body Guard

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
متن به شعر و ورهای حاج آقا پناهیان شبیه بود.
ضمناً یکی رو معرفی کنید که هم عارف باشه هم فیلسوف.
فعلا که داریم شعر و ور رو در گفته ها و نوشته های شما پیدا می کنیم
تعریف فیلسوف رو میشه بفرمایید چیه؟

اوخییی، شما همون بع بعی کوچولوهای قصه هستین که بچه گرگه اومد خوردشون؟ :cry:

یه روز سینا خرگوشه رسید به آشنا موشه، زئوسه گفت اخ.
وایسا وایسا کارت دارم من خرگوش بی آزارم. :confused:

جنگل یه جای دیگست جناب سینا خرگوشه !!!
اینجا باشگاه مهندسانه ...
 

Similar threads

بالا