گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

با تو هستم ای مسافر ای به جاده تن سپرده
ای که دل تنگی غربت منو از یاد تو برده
هنوزم هوای خونه عطر دیدارتو داره
گل به گل گوشه به گوشه تورو یاد من میاره
با تو من چه کرده بودم که چنین مرا شکستی
بی وداع و بی تفاوت سرد و بی صدا شکستی
به گذشته بر می گردم به سراغ خاطراتم
تازه می شود دوباره از تو داغ خاطراتم
به تو می رسم همیشه در نهایت رسیدن
هر کجا باشی و باشم به تو بر می گردم حتما
این تویی همیشه من توی آینه تقدیر
با همه شکستم از تو نیستم از دست تو دلگیر
با تو من چه کرده بودم که چنین مرا شکستی​
بی وداع و بی تفاوت سرد و بی صدا شکستی
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون شب یادم نمیره
اون قطره های اشک تو
می رقصیدن توی چشات
نمی شه از یادم بره
می گفتی من دوستت دارم
محال بی تو زندگی
هر چی دارم با تو دارم
هر چی دارم با تو دارم
می گفتی عشقت واسه من
مثل هوای نفس
دارم بی تو جون می کنم
دوری دیگه واسم بسه
می گفتی بی تو می میرم
اگه به دادم نرسی
تموم لحظه هام شده
پر از غم و دلواپسی
تو اون شبای بی کسی
که خام حرفات می شدم
ندونستم فریبی
بازیچه اشکات شدم
دوستت دارم برای تو
حکم یه بازی رو داشت
یه بازی پر ادعا
که تنها زمی جا می ذاشت
شاید که من دلم می خواست
اسیر حرفات می شدم
تو رویاها با تو برم
شاهزاده دنیا بشم
نمی دونم که چی بگم
نمی دونم به کی بگم
اما دیگه تو رو خدا
تو رو به هر چی قسم
هیچ کسی رو بازی نده
فکر نکن آدم کم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی‌هوده عمری در انتظار بوده‌ام
و خورشیدِ من طلوع کرده بود، در آخور گوسپندانی
که خود به نیرنگ
گرگانی بوده‌اند، میش پوش و من به‌خطا

آنک خطِ بی‌انتهای آهن
و این صدا‌های ممتد
که انتظارِ من‌را تصویر می‌کنند
بی حضورِ مقطوعِ من
بی‌هوده عمری در انتظار بوده‌ام
دو خط موازی هرگز به‌هم نمی‌رسند
و در آخورِ گوسپندان هنوز
ردِ خون بر‌جاست.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما رسیدیم و کمی به هم نگاه کردیم

شاید خیلی بیشتر از کمی !

سپس ابرها آمدند، نمی دانم

من نبودم یا، تو رفته بودی ...

وبه همین سادگی

داستان ما تمام شد ...

شاید خیلی بیشتر از ساده

و من منتظر طلوع آفتاب ماندم ...

.

.

.


 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد
سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم
دمی به بالش دامان تو غنوده نشد
لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود
ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد
نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس
هوای خاطرم امروز مشکسوده نشد
به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم
نمای ناب تماشای تو نموده نشد
یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم
که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
چه چیز تازه در این غربت است ؟ کی ؟ چه زمان
غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد ؟
همین نه ددیدنت امروز - روزها طی گشت
که هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد
غم ندیدن تو شعر تازه ساخت . اگر
به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
نسیم وزان گردبادی دمان گشت .
ولی ذره سرمست ،
به یک جست
بالاشدازنردبان گردباددمان را .
ودرچرخش خویش بربام آن برج دوارپنداشت
که درگردش آورده است آسمان را .
و زیر و زبر کرد
زمین و زمان را .

برآن شد که تامرزخاوربپرد ،
و تیغ آزد و پرده وار افق رابدرد .
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شاعر مرده های شهر خود هستم مرده هایی که برای خوردن استخوان هایم زنده می شوند
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب تنهايي تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...

حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!

و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم! می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.

لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای زني ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد . نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید...



 
آخرین ویرایش:

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوتنهایی

تو را با خودت تنها مي گذارم،و خودم با خودم تنها مي شوم...
اين يك احتياج است!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته از این کابوس

بادبادکی را باد می کنم

رویش می نویسم

دوستت دارم !

به دست باد می سپارمش

به آسمان می رود

بالا بالا بالاتر ...

کاش به او برسد

کاش رویش را بخواند

خدا را می گویم ...

او را میشناسی ؟!...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه دردی است در میان جمع بودن
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
وقتی به يک نفر - نه بيشتر - بگويم:
" خيلی تنهايم "!
نه تنها با لبهايش ، با چشمهايش ، با خطوط چهره اش ؛
بلکه حتی:
با خونش ، با رگها و مويرگهايش
به حرفم نخواهد خنديد ؛
آنوقت به او می توانستم گفت:
" تنهائی
از شکنجه تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد ؛
از موريانه تحقيری که رگهايت را می جود اما غرورت بتو فرمان سکوت مى دهد:
وحشتناک تر است "
 

Asemane Barani

عضو جدید
منتظر باش

منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
تا ببوسم جای دستان تو را
روی قفل آهنین خانه ات
*
منتظر باش کبوتر بشوم
بپرم تا آشیان سبز تو
تو ندانی من که هستم من ولی
خیره باشم در دو چشم مست تو
*
منتظر باش که پاییز شوم
خالی از سر سبزی و رنگ بهار
تا بماند روی گلدان های تو
دست هایم زردو خشک و بی قرار
*
منتظر باش که یک خواب شوم
روی ذهن تو بچرخم مثل باد
چشم هایت خسته تر، مستانه تر
روی یک خمیازه پرامتداد
*
منتظر باش که یک بغض شوم
تا بپیچم روی فریادی بلند
در گلوی خود مرا احساس کن
دست و پایم را نبند
*
منتظر باش که یک لاله شوم
سرخِ سرخ ِسرخ در دامان خاک
هر کجایی باش ، من هم مانده ام
تا گذاری پای بر این خاک پاک
*
منتظر باش که یک اشک شوم
نرم و آهسته به روی گونه ات
جای من در لای مژگان تو بود
می چکم اما ز چشم روشنت
*
منتظر باش که یک حرف شوم
تا بیایم روی لب های تو باز
تو مرا تکرار کن، تکرار کن
می شوم آماده آواز باز
*
منتظر باش که خورشید شوم
تا بتابم بر تن و بر دست تو
گرمِ گرمِ گرم از رویم شود
راهها و کوچه بن بست تو
*
منتظر باش که یک شب بشوم
ساده و تاریک و غمگین و سیاه
من می ایم روی بام خانه ات
می نشینم تا طلوع یک نگاه
*
منتظر باش که یک عکس شوم
روی دیوار اتاقت جای من
یا شوم یک پنجره در گوشه ای
که تو بنشینی شبی در پای من
*
منتظر باش که یک شعر شوم
در میان صفحه های دفترت
یا شوم خودکار در دستان تو
یا ستاره ای شوم من در شبت
*
منتظر باش که یک عطر شوم
تا بیاویزم به سرتاپای تو
یا شوم راهی که اید سوی تو
یا نسیمی در شب زیبای تو
*
منتظر باش که یک ابر شوم
تا شوم مهمان پاییزی تو
منتظر باش که یک پرده شوم
یا شوم نقشی به رومیزی تو
*
منتظر باش که یک سیب شوم
تا که بنشینم به روی ظرف تو
منتظر باش که یک آه شوم
در میان انتظار حرف تو
*
منتظر باش که یک سایه شوم
پابه پای تو به هر جا می روی
منتظر باش که یک برف شوم
در زمستان های سرد بی کسی
*
منتظر باش که یک پله شوم
رد پای تو برایم آرزو
منتظر باش که یک شاخه شوم
از کنار پنجره سر کرده تو
*
منتظر باش که یک قصه شوم
قصه اسطوره های عاشقی
منتظر باش که یک دشت شوم
پر شوم از شاخه های رازقی
*
منتظر باش که یک رنگ شوم
روی هر روز تو تکرار شوم
منتظر باش که یک نامه شوم
حسرت لحظه دیدار شوم
*
منتظر باش که یک فکر شوم
تا فراموشت نگردد یاد من
آشنای انتظار و خستگی
این تویی آغاز این فریاد من
*
منتظر باش که یک فرش شوم
روز و شب اما به زیر پای تو
این من و این خستگی هایم ببین
هیچ کس در دل ندارد جای تو
*
منتظر باش که یک گل بشوم
غنچه غنچه روی خاک خانه ات
منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
...

منتظر باش
...
فریبا شش بلوکی
 

Asemane Barani

عضو جدید
فاصله

نردبانیست میان من و تو
و تو از آن بالا
نور می پاشی به من
مهر می بخشی به من
*
پله پله می روم
راه من دشوار است
زحمتم بسیار است
نورتابیده به من
*
و به دستم دارم
سبدی از گل سرخ
دامنم رنگ سپید
و سوالی دارم
*
که چرا مهر به من می بخشی؟
*

مهر تو حلقه زنجیر شده است
که ندارم ره برگشتن از این پله عشق
به کجا می کِشی ام؟
نور تابیده به من
*
و به موهای من است
جای دستان تو باز
روی سرشانه من
کوله باریست به سنگینی عمر
*
ردّ پاهای مرا خوب ببین
که شبیه است به تنهایی من
عطر بی تابی من پیچیده است
نور تابیده به من
*
و چه لذت دارد
لحظه پیوندِ...
دست های من و تو
روی آن بام بلند

که به اندازه عشق من و تو جا دارد
*
چه تماشا دارد!
دست من خواهد کاشت
گل خوشبختی من را
به زمین دل تو...
و من از این پایین
غنچه های گل خوشبختی خود را دیدم
*
کمکم کن!
کمکم کن!
که حقیقت بشود
فاصله کمتر و کمتر بشود
...
نور تابیده به من
نور تابیده به من
...
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
من محتاج توام
من محتاج توام
از عشق که....نه....

اما از عاقبت بی عقوبت! این همه فاصله،

از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله!،

چرا.........می ترسم!......


من از لحظه ای که چشم های تو،

بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند!

من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد،

می ترسم!

اما اگر راستش را بخواهی!

نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه ی بی جواب!

می ترسم یا نه؟!

فقط می دانم که.....محتاجم!



محتاج سکوت ستاره!

محتاج لطافت صبح!

محتاج صبر خدا!

من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم!

من محتاج واژه های ساده و بی تکلفم

واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد!

من محتاج نگاهی از جنس آب و لبخندی از جنس صداقتم
!

من محتاج عطر یک احساس باران زده ی نمناکم!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
یک شیشه فاصله بود بین ما ... فقط چند میلیمتر
بعد ... همین چند میلیمتر هم از بین رفت
... بهم رسیدیم
شیشه شکست تا فاصله ها از بین رفت
.
بهم رسیدیم ... فاصله ای دیگر نبود اصلاً
یکی شدیم ... یکی شدن را تجربه کردیم
و دانستیم چه شیرین است در آغوش گرفتن یک آرزو
.
شیشه شکست تا یکی شدیم و فاصله بین ما یک دل شد
.
حالا فاصله بین ما یک دل است ... دلی که شکست...

.
شیشه شکست و بهم رسید ... دل شکست تا ... :w05:

 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجایم ... بر تلّی از خاکستر ... پا بر تیغ می کشم و به فریب هر صدای دور دستمال سرخ دلم را ... تکان می دهم.

از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه ازدور برایم حل نشده است . آری از شوق به هوا می پرم و خوب می دانم ... سال هاســـــت که مُـــرده ام .:gol:




 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به دنبال دلی می گردم

که پر از عشق و سخاوت باشد

که پر از حرف نگفته

که برای دو کبوتر شاید

لانه ای از سر ایمان باشد

من به دنبال دلی می گردم

که نگوید: ای کاش

که نگوید: ای وای

که نگوید: ای داد

من در این جست وجوهای بی حاصل

دل پر درد کسی را دیدم

من دلی را دیدم

تیک تیک کرده بجای ضربان

من دلی را دیدم

که درونش همه زرد

و هوایش همه سرد
 

جاذبه

عضو جدید
تنهایی بخون!!

تنهایی بخون!!


زانوهامو بغل كرده بودمو نشته بودم كنار ديوار

ديدم يه سايه افتاد روم

سرم رو آوردم بالا

نگاه كرد تو چشمام، از خجالت آب شدم

تمام صورتم عرق شرمندگي پر كرد



گفت:تنهايي

گفتم:آره



گفت:دوستات كوشن؟

گفتم: همشون گذاشتن رفتن



گفتي: تو كه مي گفتي بهترين هستن!

گفتم:اشتباه كردم



گفتي: منو واسه اونا تنها گذاشتي

گفتم:نه



گفتي:اگه نه،پس چرا ياد من نبودي؟

گفتم:بودم



گفتي:اگه بودي،پس چرا اسمم رو نبردي ؟

گفتم:بردم، همين الان بردم



گفتي:آره،الان كه تنهايي،وقت سختي

گفتم:.....(گر گرفتم از شرم-حرفي واسه جواب نداشتم)

-سرمو اينداختم پايين-گفتم:آره



گفتم:تو رفاقتت كم آوردم،منو بخش

گفتي:ببخشم؟



گفتم:اينقدر ناراحتي كه نمي بخشي منو؟ حق داري

گفتي:نه! ازت ناراحت نبودم! چيو بايد مي بخشيدم؟

تو عزيز تريني واسم،تو تنهام گذاشتي اما تنهات نذاشته بودمو نمي ذارم



گفتم:فقط شرمندتم



گفتي:حالا چرا تنها نشستي؟

گفتم:آخه تنهام



گفتي:پس من چي رفيق؟

من كه گفتم فقط كافيه صدا بزني منو تا بيام پيشت

من كه گفتم داري منو به خاطر كسايي تنها مي ذاري كه تنهات مي ذارن

اما هر موقع تنها شدي غصه نخور،فقط كافيه صدا بزني منو

من هميشه دوست دارم،حتي اگه منو تنها بزاري،

هميشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودي،منو فراموش كردي تو اين خوشي

اما من مواظبت بودم،آخه رفيقتم،دوست دارم



ديگه طاقت نياوردم،بغض كردمو خودمو اينداختم بغلت،زار زدم،گفتم غلط كردم

گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نكن كه تو خودم گم بشم

گفتم دوست دارم...



گفتم: داد مي زنم تو بهترين رفيقيييييييييييييييي

بغلت كردم گفتم:تو بن بست رفيقي

يك كلام،خدا تو بهتريني



زانوهامو بغل كرده بودمو نشته بودم كنار ديوار

ديدم يه سايه افتاد روم

سرم رو آوردم بالا

نگاه كرد تو چشمام، از خجالت آب شدم

تمام صورتم عرق شرمندگي پر كرد



گفت:تنهايي

گفتم:آره



گفت:دوستات كوشن؟

گفتم: همشون گذاشتن رفتن



گفتي: تو كه مي گفتي بهترين هستن!

گفتم:اشتباه كردم



گفتي: منو واسه اونا تنها گذاشتي

گفتم:نه



گفتي:اگه نه،پس چرا ياد من نبودي؟

گفتم:بودم



گفتي:اگه بودي،پس چرا اسمم رو نبردي ؟

گفتم:بردم، همين الان بردم



گفتي:آره،الان كه تنهايي،وقت سختي

گفتم:.....(گر گرفتم از شرم-حرفي واسه جواب نداشتم)

-سرمو اينداختم پايين-گفتم:آره



گفتم:تو رفاقتت كم آوردم،منو بخش

گفتي:ببخشم؟



گفتم:اينقدر ناراحتي كه نمي بخشي منو؟ حق داري

گفتي:نه! ازت ناراحت نبودم! چيو بايد مي بخشيدم؟

تو عزيز تريني واسم،تو تنهام گذاشتي اما تنهات نذاشته بودمو نمي ذارم



گفتم:فقط شرمندتم



گفتي:حالا چرا تنها نشستي؟

گفتم:آخه تنهام



گفتي:پس من چي رفيق؟

من كه گفتم فقط كافيه صدا بزني منو تا بيام پيشت

من كه گفتم داري منو به خاطر كسايي تنها مي ذاري كه تنهات مي ذارن

اما هر موقع تنها شدي غصه نخور،فقط كافيه صدا بزني منو

من هميشه دوست دارم،حتي اگه منو تنها بزاري،

هميشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودي،منو فراموش كردي تو اين خوشي

اما من مواظبت بودم،آخه رفيقتم،دوست دارم



ديگه طاقت نياوردم،بغض كردمو خودمو اينداختم بغلت،زار زدم،گفتم غلط كردم

گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نكن كه تو خودم گم بشم

گفتم دوست دارم...



گفتم: داد مي زنم تو بهترين رفيقيييييييييييييييي

بغلت كردم گفتم:تو بن بست رفيقي

يك كلام،خدا تو بهتريني


 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا