گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

آدمی نیستم که گِله کنم و از این وضعیت و تنهایی ها شکایتی ندارم،
هرکسی به اندازه ی خودش تنهایی داره...
حتی میتونم شرایط رو بفهمم و دلیل تنهایی ها و ناسازگاری های من با بعضی افراد رو درک میکنم..
تنها چیزی که من رو ناراحت میکنه و فکر میکنم خیلی خیلی غم انگیز و ناراحت کننده است
اینه که تو طول روز به اینهمه انسان و اطرافیان خودم نگاه میکنم
و توی وجود این افراد نکته ایی پیدا نمیکنم که ارزش دوست داشتن داشته باشن.
:razz:
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

روزگار "غریبیست"...!!
آدمها یک روز "دورت" میگردند
روزی دیگر "دورت" میزنند...!!!
یک روز ازت "دل" می بَرند
روزی دیگر "دل" می بُرند...!!!
یک روز "تنهاییت" را پر میکنند
وقتی خوب "وابسته ات" کردند....
به جای اینکه "درکت" کنند
"ترکت" میکنند...
واقعا روزگار "غریبیست"...!!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خستـــــم از خــــــــــودم...
از خـــــودم ڪہ فقـــــط ادعـا دارم ڪہ میتـــــونم تنہـــــایـــــے از پسہ
زندگـــــیم بر بیـــــام...
فقـــــط ادعـــــا دارم ڪہ نسبت ب اطـــــرافیانم بـــے
تفـــــاوتم...
ادعـــــا دارم ڪہ دلـــــم سنگـــــے شده...
نشـــــده...بخـــــدا نـــــشده..
مـــــن فقط خستـــــم...
بـــــے حوصلـــــم...
حٺے حـــــوصلہ خودمم نـــــدارم...
حـــــوصلہ هیچــــــــــیو...
فقـــــط بعضے شـــــبا ڪہ دیـگہ ظرفیتـــــم تڪملیل میـــــشه...
همہ خستـــــگیمو...
دلتنــــــــــگےهامو...
تنهــــــــــایے هامو...
سره چــــــــــشام خالے میڪنم...
تهہ زندگیــــــــــم همینہ...
دقیــــــــــقا مثہ هرشب...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تمام کارهایی که واسه پیدا کردن خودم بهم کمک می کنن رو انجام دادم.
بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو پوشیدم، به آن خیابان همیشگی رفتم
و زیر باران پیاده روی کردم، بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم،
آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم و لا به لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب های مختلف دنبال خودم گشتم،
اما هیچ کدوم از اون ها دیگه کارایی گذشته رو نداشتن.
حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته، حسیه بین تنهایی و بی کسی.
اگه می تونستم از این گمشدگی خلاص شم، بدون شک بی کسی رو انتخاب می کردم،
بی کسی خیلی صادقانه تره، اما تنهایی نه، تنهایی مدام این فکر رو می اندازه تو سرت که شاید کسی از راه برسه.
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به دانشمندی ریاضیدان گفتند خوشبختی چیست؟ گُفت

حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است
هرچه صورت نسبت به مخرج بیشتر بشه .
جواب بزرگتر میشه
حالافرض کُنید توقّع به صفر نزدیک بشه .
خوشبختی میره رو به بینهایت
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من دختری نیستم که⬇️
وقتی ناراحتم
داغونم
سیگار بکشم
مشروب بخورم
مست کنم
لش کنم
بی حس بشم
رگ بزنم
خود زنی کنم
خودکشی کنم
یا هرچیه دیگه

من اون دختریم
که وقتی داغونم دلم شکسته
میرم تو اتاقم
اتاقی که محرم همه دردامه
همه گریه هام ضجه زدنامو شنید دید
میرم رو تختم سرمو میزارم رو بالشتم
بالشتی که همیشه اشکامو پاک کرده
صدامو خفه کرده
اره من وقتی داغونم خودمو تو اتاقم حبس میکنم
من اینم دردام تو خودمه
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل آدمی به هنگام بهار
زمستان را می‌خواهد
و به وقت زمستان بهار را

دلتنگ می‌شود
برای هر آنچه که دور است
آیا باید همیشه به‌هم رسید؟

بیخیال شو!
بعضی چیزها
وقتی که نیستند
زیبایند!
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
¨ دَرِ اُتاق بَستـهِ
تِکیـه به دَر
آرومـ آرومـ میشینیـ ـو
خیره میشیــ
کمـ کمـ اَشکاتـ جاری میشَنـ بِدونِ اینکـه حِسِشونـ کُنیـ!
جلو دَهنتو میگیریـ که صِداتـو نشنوَنـ
تُند تُند نَفَسـ میکِشیـ... با گِریـه!
آرومـ تر که شُدی اَشکاتـ ـو پاکـ میکَنیـ و
لَبخنـد و رو صورتِتـ تنظیمـ میکُنیـ
دَر باز میشـهِ و میری بیرونـ از اُتاقـ!
تظاهـُر... تظاهُـر به خوبیـ
اِدامـهِ میدیـ...
یـَنیـ بایَد اِدامـهِ بِدیـ!
اینجا هَمـهِ چیـ بایَدیـهـ!
اِدامـه بده...
اَلَکیـ خوبـ باشـ!
تظاهر آدمو داغون میکنه:cry:
 
آخرین ویرایش:

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهم ترین نگرانی وقتی است که..

می خواهی به کسی از ته دل بگویی دوستت دارم...

میگویی ولی افسوس که مانند ندای چوپان دروغگو به نظر
میرسد. بااین تفاوت که تو داری چوب چوپان دروغگو هایی را
میخوری که..
ندای دروغشان همه چیز را خراب کرده...
افسوس که حرمت "دوستت دارم" را شکسته اند ...


کدامین چشمه سمی شد که آب از آب میترسد
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد!!

گرفته دامن شب را سکوتی آنچنان مبهم
که چشم از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنج اتاق، آرام نشسته ام
جوانی ام چنگی به دل نمی زند
مادر، برخیز، کفش هایم را پاک کن

کیف و کتابم را بردار
می خواهم به کودکی برگردم....
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره #عشق قرارمان را
در گذرگاهِ گریه‌ها گذاشت!


آنجا که بغض
اینهمه رفت و آمد می‌کند،
چگونه با تو حرف بزنم؟!
چگونه صدایم را بشنوی؟


اصلاً بیا از اینجا
به خلوت خنده‌ها برویم؛
آنجا که چشم‌ها صاف
و حرف‌ها بند می‌آید؛
و آغوش آفتابی‌ات
ابرهای گریه‌ام را کنار می‌زند...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیھودہ ورق میخورند تقویم ھای جھآن
روزھای من „ھمہ یک روزَند
شنبہ ھایی کہ فقط
پیشوندشآن عوض میشود
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیچاره دلم....
از پسِ تمامِ دوستت دارم هائى
كه برايش سوزاندم
نميدانم...
او برايم دعا كرده است
يا به تمسخر گرفت
همه ىِ عشق بى مثالم را...
وقتى كه گفت؛
" خدا شفات بده "
حالا من مانده ام گيج
ميان تيمارستان هاىِ خالى از مجنونُ
امام زاده هاىِ دخيل بسته شده...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ذهن که پر شود از روزمرگی ها ، منتظر میمانی تا دوباره جمعه ایی دیگر از راه
برسد ، آنوقت مثل هر جمعه چای دارچین دم میکنم و کنارت می نشینم و از حیاط
خانه پدری برایت حرف میزنم ، از درخت نارنجی که بعد رفتنت لج کرد و دیگر گل
نداد ، از یاسهای روی نرده ها ، از دیــــــــوارهای کاهلی توی ذهنم ، از
نرگســــهای توی رویاهایم ، روی میز ، که عطرش فضای خانه را پر میکند حتی وقتی " تو " نیستی ،
وقتی خانه تنهاست . چایت را که خوردی ، فنجان خالی را
برمیــــدارم و با نگاه پر از حسرتت خداحافظی میکنم ، این یک وجب راه رویا را ،
صد سال راه میروم ، هزار سال زندگی میکنم ، رویا میبـــــــافم تا برسم خانه ،
فنجان چای را میشورم و تنها میشینم کنار پنــــــجره و با این غروب دلگیر جمعه همکلام میشوم...
ایـــن روزها چشم انتظار آمدن اردیبهشتم ،
یادت هست گفتم من از تمام اردیبهشت های بی تو می ترسم
و از تمام جمعه های بی تو هم...
میخواهم بدانی من دیگر از هیچ چیز نمی ترسم ، دیگر از هیچ چیز نمی ترسم...
:cry:
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستهایم را که بتکاند
از هر انگشتم
دردی بزرگ میریزد
که آرام روی خطوط پیشانیم شعر میشود
ببین
هنوز جوانی اش از لابه لای چین های صورتم پیداست
ببین
دود از سر اجاق بلند میشود
وقتی که مادرم سفره ی دلش را پهن میکند و
حرفهای تازه میچیند
وقتی که سالهاست
بهشت
با قدم های مادرم
به فرش های خانه تبعید شده
هنوز فکر میکنم
مادرم
شاعری است بزرگ
که هرروز صبح
شعر های تازه دم میکند ...
عادل_دانتیسم
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ڪﺂﺷڪﮯ ﯾِﮧ ﺭﻭﺯ ﺑِﺘﻮﻧم ⇝ ¡

ﺧُﻮﺩﻣﻮ➧ﺍَﺯ ﺩُﻧﯿﺂﮮ ﻣَﺠﺂﺯﮮ ﭘَﺲ ﺑِﮕﯿﺮﻢ ⇝

ﺑﮯ ﺍَﺭﺯِﺵ ﺑﻮﻭﺩ ....➧ ﺩﺁﺩﻥ ﺯِﻧﺪﮔﮯ ﻭﺁﻗﻌﮯ ⇝

!¡۞ ⇜ ﺩَﺭ ﺍِزﺍﮮ ﻵﯾڪُ ڪﺂﻣِﻨﺖ:cry:
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
♔ وقتی داغونے ♚

♔ هرڪے ازراه میرسہ میگہ:حقتہ ♚

♔ صدباربھت گفتم این ڪارونڪن.... ♚

♔ سرڪوووفت...... ♚ ♔ دادوبیداد..... ♚

♔ تیڪه های الڪے... ...... ♚

♔ قرص .... ♚♔ درد... ... ♚♔ تنهایے... ♚

♔امامحض رضاے خدایڪے نیس بزنہ روشونت وبگہ.... ♚

♔درڪت ♚ ♔ میکنم ♔ :cry:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا