[FONT="]پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت[/FONT]
[FONT="]از آغوشی که این روزها خیلی هوایش را کرده[/FONT]...
[FONT="]از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش،[/FONT]
[FONT="]از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش[/FONT]...
[FONT="]برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند[/FONT]!
[FONT="]هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود[/FONT]...
[FONT="]پسر[/FONT]:
[FONT="]بــہ سلامــــتـﮯ خو[/FONT][FONT="]כ[/FONT][FONT="]مـــــ و خو[/FONT][FONT="]כ[/FONT][FONT="]ت كــہ بهمــــ اســ امـــ اســ ميــ[/FONT][FONT="]כ[/FONT][FONT="]ا[/FONT][FONT="]כ[/FONT][FONT="]يم كہ : اےِ كاش الان پيش همــــــ بو[/FONT][FONT="]כ[/FONT][FONT="]يمــــــ ... ولےِ هيــچ مـــوقع بهمــــــ نرسيــ[/FONT][FONT="]כ[/FONT][FONT="]يمــــــ.... [/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]
[/FONT][FONT="]برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]آوردم[/FONT][FONT="]…!
[/FONT]