گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
قرن ها نالیدن بس است.می خواهم فریاد کنم. اگر نتوانستم .سکوت کنم. خاموش مردن بهتر از نالیدن است
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما را از کودکی

به جدایی ها عادت داده اند

همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند:

خوب ها / بدها
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی با سکوتش
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا بازگردان
مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدتهاست مجازی میخندیم،
مجازی شادیم،
مجازی عاشق میشیم،
مجازی همدیگه رو دلداری میدیم،
اما
... ... ... ... .
.
.
.
واقعی تنهاییم!
واقعی درد میکشیم!
واقعی از عشقهای مجازی لطمه میبينيم.
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه دلت واسه کسی که از دنیا بیشتر دوسش داری و حاضری واسش بمیری و تو این دنیا هم هست ، تنگ بشه و دیگه هم نمیتونی داشته باشیش چیکار میکنی ؟ کسی میتونه جواب درست و قانع کننده ای بهم بده ؟
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
میشنوی صدای تپش قلبم را؟
قلبم به عشق تو میتپد!
میبینی اشکهای روی گونه ام را؟
این اشکها برای تو میریزد!
ببین که چقدر برایم عزیزی !
ببین که چقدر دوستت دارم !
بیا در کنارم بنشین و برایم از عشق بگو ،
یک بار بگو دوستم داری تا برایت بمیرم ،
یک لحظه به چشمانم نگاه کن ،
تا چشمهایم را فدای آن نگاه مهربانت کنم!
حس میکنی که چه احساسی نسبت به تو دارم؟
خودت بهتر از من میدانی که دیوانه وار دوستت دارم!
نگیر از من این لحظه های زیبا را ، تکرار کن آن حرفهای شیرینت را!
با من بمان برای همیشه ، از عشق بگو تا زنده بماند قلبم تا همیشه!
میدانی که چقدر دوستت دارم؟
به اندازه ی تپشهای قلبم ، قطره قطره اشکهایی که از گونه ام میریزد،
به اندازه ی تو که برایم یک دنیا با ارزشی دوستت دارم!
تا به حال دیوانه ای مثل من دیده بودی؟
حالا مرا ببین که دیگر دیوانه تر از من نخواهی دید!
دیوانه ای که از عشق تو مجنون شده ،
تا چشمهایت را دیده عاشقت شده !
حس میکنی گرمی دستانم را؟ اگر تو نباشی این دستها سرد سرد است!
میشنوی صدای تپش قلبم را ؟ اگر تو نباشی …
چند نقطه و دیگر هیچ ، اگر تو نباشی جای من در این دنیا نیست!
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوش كن...
دورترين مرغ جهان مي‌خواند.
شب سليس است ؛ و يكدست...
و باز..
شمعداني‌ها
و صدا دار ترين شاخه فصل ،
ماه را مي‌شنوند.
پلكان جلوي ساختمان؛
در فانوس به دست؛
و در اسراف نسيم...
گوش كن... جاده صدا مي‌زند از دور قدمهاي تو را
چشم تو زينت تاريكي نيست...
پلكها را بتكان...
كفش به پا كن و بيا...
و بيا تا جايي
كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد ؛
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو...
و مزامير شب، اندام تو را
مثل يك قطعه آواز به خود جذب كند.
پارسايي ست در آنجا كه تو را خواهد گفت :
" بهترين چيز رسيدن به نگاهي‌ ست كه از حادثه عشق تر است "
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز

وقتی کسی حالش بده بهش نگید
ای بابا اینم می گذره ،
نگید درست می شه،
نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش
نمی خواد بخنده.
... خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟ غصه.
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.
از انرژی مثبت و مثبت باش و
به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.
وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.
شما در حقیقت باید حرف نزنید.
باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید.
تو چشم هاش نگاه کنید.
براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.
بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.
هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.
فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.
شما جای اون آدم نیستید.
شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید.
پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.
بله. دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.
اگه دلش خواست خودش حرف می زنه.....



 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه ...

چشمانم شور نبود ؛

اگر آخر کارمان ندامت شد ....

دست هایم بی نمک بود
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي قلم اي يار كوچك يار خوب
واژه هايم را كنار هم نچين
خيره بر اين در نشو همراه من
رفتنش را از كنار من نبين
دفترم را پر نكن از شعرها
اي قلم در دست من آرام گير
اين همه از او نوشتي،خوب چه شد؟
رفته صياد و شده آهو اسير

بي سبب خود را نغلتان اي قلم
بر سفيدي هاي كاغذهاي من
من تهي از او شدم بس كن دگر
نيستي آخردمي تو جاي من

مي نويسي نام او را با غرور؟
در خيالت او همين نزديكي است؟
دل خوشي با نام او روي ورق؟
روزگارت خالي از تاريكي است

خط بزن نامش دگر از دفترم
مي فريبد نام او ذهن مرا
مي كشاند سوي خود افكار من
مي كند ناگه مرا تنها رها

خوش به حالت اي قلم اي يار من
مثل من اين گونه تنها نيستي
روي كاغذهاي من مي غلتي و
لحظه اي هم فكر فردا نيستي

روزگاري دست او در دست من
تكيه مي كردم به بازوهاي او
حال دستم را تو در دستت بگير
پر شود شايد برايم جاي او
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی …

بند نمی آید..

دوست داشتن ات ..
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافته
آنوقت به او میگفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای
که بغضهایم را نمیتوانم فرو بدهم
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدت هاست احساس میکنم کر و لال شدم
این روزها صدای احساساتم رو
فقط صفحه ی کیــــــــبوردم میشنود !!!
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما بدهكاریم
به كسانی كه صمیمانه ز ما پرسیدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتیم
چونكه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است..


"حسین پناهی"
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي:
"دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..."
"ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..."
"تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نميدانم چرا رفتي ؟ نميدانم چرا؟ شايد خطا كردم
و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي
نميدانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟
ولي رفتي.....
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي‌باريد
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد بزرگی شده این شب نخوابی‌های بی دلیل...

جوهر خودکارم دیگر تاب این همه درد را ندارد..!!!

بس که سیاه می‌کند این کاغذ‌های بی زبان را
... ....
رهایم کنید شاید برای رسیدن به سپیده ته مانده آرزویی باشد

هرچند که هیچ آرزویی مرا به تو نمی‌ رساند

این خوابِ غفلتی که مرا با خود برده است...


 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز شب شد و من تنهایم / آهسته تو را شیدایم
باز شب شد و این تاریکی / مشت کوبید به رویاهایم
باز شب شد و من تا به سحر / خیره در ماه تو را می یابم
باز شب شد و من چون کولی / در تب آمدنت بی تابم

گفته بودی که شبی می آیی / امشبم منتظرت می مانم
پشت این پنجره و این ظلمت / باز شعرهای تو را می خوانم
نکند باز نیایی و دگر / هرشب این قصه به تکرار کنم
نکند این دل بیمارم را / پشت این پنجره تیمار کنم
باز شب شد و من بار دگر / می روم پنجره را بگشایم
باز شب شد و این تاریکی / مشت کوبید به رویاهایم
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ستاره ي نازنين من
شيشه ي تلخ سکوتم رو مي شکنم
با فرياد رساي دوست داشتنم

اگه لحظه اي ، فقط لحظه اي
تو آسمان دلم بدرخشي
بي درنگ پلي از شبنم و شب بو مي سازم
مي آيم و آرام در کنار تو
پرنده ي آزاد نگاهم را
به دام چشم هاي تو مي بازم

ستاره ي نازنين من
شب و روز تو آسمون دلم
فقط تو هستي تو
آخه ماه و خورشيد و پروينم
فقط تو هستي تو

مي دونم آسمون دلم

تو قفس تنگ سينه ام اسيره
اما اگه تو
تو آسمون دلم بتابي
اين قفس رو مي شکنم
با دست هاي دوست داشتنم
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیمه گـُمشده ام نیستی ...که بـا نیمه ی دیگــر به جُستجویت برخیزم... تو… تمام گُمشده منی! تمـام گمشده ی مَن…!
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما دو تن خاموش
بار قهر كهنه‌اي بردوش
باز هم از گوشه‌ي چشمان نمناكت

من درون خاطرات روشنت را، خوب مي‌بينم

باز هم اي خوب من، ياد همان ايام زيبايي
آه مي‌بينم تو هم
افسوس آن لبخند شيرين را،
به دل داري

خوب مي‌دانم تو هم مانند من از قهر بيزاري
باورش سخت است
بعد از آن همه احساس ناب و پاك
من با تو...
و تو با من...
لب فرو بسته به كنجي
قــــهر؟!
آه
بيش از اين، دل را توان بي تو بودن نيست
راست مي‌گويم
مرا با قهر، كاري نيست
اما
اين شروع از كه؟
كلام مهرباني را كه آغازد؟
من يا تو؟
سلام آشتي، با كيست؟
و گام اولين را سوي پيوند دوباره
و لبخند محبت يا نگاه گرم
اول از تو بايد يا كه من؟
پس بيا با هم براي آشتي
يك... دو... سه...
بشماريم
خب... شروع...
يك... دو...
واي صد افسوس
اين سه... بر زبان ما نمي‌آيد
ما دو تن خاموش
بار قهر كهنه اي بر دوش
هردومان مغرور
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمـــی دانم چــــرا ؟!
این روزهــــا
در جـــواب هـــركــــه از حـــالم مـــی پرســــد
تـــا مــــی گویــــم ... " خوبــــــــم "
چشمـــــانم
خیس مــــی شـــــود ... !
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
پر كن پياله را ،
كاين آب آتشين، ديريست ره به حال خرابم نمي‌برد. اين جامها كه در پي هم مي‌شود تهي... درياي آتشست كه ريزم به كام خويش، گرداب مي‌ربايد و آبم نمي‌برد. من با سمند سركش و جادويي شراب تا بيكران عالم پندار رفته‌ام : تا دشت پرستاره انديشه‌هاي گرم... تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي... تا كوچه‌باغ خاطره‌هاي گريز پا... تا شهر يادها... ديگر شراب هم، جز تا كنار بستر خوابم نمي‌برد! هان اي عقاب عشق.... از اوج قله‌هاي مه الود دور دست، پرواز كن به دشت غم‌انگيز عمر من، آنجا ببر مرا كه شرابم نمي‌برد. آن بي‌ستاره‌ام كه عقابم نمي‌برد! در راه زندگي... با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي، با اينكه ناله مي‌كشم از دل كه : آب ! آب ! ديگر فريب هم به سرابم نمي‌برد.
پر كن پياله را... پركن پياله را .......
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
زخمی عمیق بر پهلویم است,

روزگار نمک می پاشد

و من پیچ و تاب می خورم

و همگان گمان می کنند که من... مستم و می رقصم.!.. :razz:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا