گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم پُر است
پُـــرِ پُـــرِ پُـــر.... .
آنقــــــد ر که گاهی اضافه اش، از چشمانم می چـــــکد...
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بودم تو

و یک عالمه حرف...

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!

کاش بودی و

می فهمیدی

وقت دلتنگی...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه حقیرند... مردمانی...

که نه جرات دوست داشتن دارند...

نه اراده ی دوست داشتن...

با این حال...

مدام شعر عاشقانه می خوانند.
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر دو دنبال یک چیزیم
تو به دنبال کوه‌های بلند
من به دنبال روح‌های رفیع.
دنیا شبیه چشم‌های توست
از مهر و قهرش
هیچ کس سر در نیاورده‌ست.
سبک معماری روح من
از نگاهت ریشه می‌گیرد
این ترک‌ها را
چه استادانه در روحم رها کردی!
به ستوه آمده روحم اینجا
گردبادی دارد در قفسم می‌پوسد
می‌روم پیرهنم را در باد...
آن سوی پنجره‌ام
کوه، افراشته قد
جنگل، انداخته بر پایش سر
کاش در منظره من بودم و تو!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو نیستی و من به دنبالت می گردم ...

آنقدر به دنبالت گشته ام که فراموش کرده ام ...

آیا روزی با من بوده ای یا همه این ها خیالی بیش نبوده است ...!


 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعتها به این می‌اندیشم

كه چرا زنده ام هنوز؟

مگر نگفته بودم كه بی تو می‌میرم؟

خدا یادش رفته است مرا بكشد

یا تو قرار است برگردی!!!!!؟!!!!!!
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست به صورتم نزن

می ترسم بیفتد..

نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد ..

سیل اشک هایم تو را با خود ببرد ..

و باز ..

من بمانم و تنهایی . . .
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
هر چه زدم بی تو دلم وا نشد

جز تو کســی باب دل ما نشد

هر چه پرسـتو شدم و پر زدم

هم نفســی مثل تــو پیــدا نشد
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام..

با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد...
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
می نویسم باران ! می نویسم سرما ! می نویسم غم و اندوه و نفس ! می نویسم احساس ، تا بدانی دل من بی تو گلم میمیرد و بدان دل سرد است و کمی بارانی ، غم سراسر دل من پر کرده ، کاش اینجا بودی
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، كه هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را كه، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شكست و نه گرفت !
بلكه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد كشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت ،
تا بگويد كه هنوز، پر امنيت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داري و من
هر شب و روز ،
آرزويم ، همه خوشبختي توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن
كارآن هايي نيست ، كه خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره عشق ، زمين خورد و شكست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا كن
وبگو با دل خود ،كه خدا هست ، خدا هست !
او هماني است كه در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد
نشانم مي داد ...
او هماني است كه هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ،
غرق شادي باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معني خوشبختي ،
بودن اندوه است ...!
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه ! ميوه يك باغند
همه را با هم و با عشق بچين ...
ولي از ياد مبر،
پشت هركوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز كسي مي خواند ،
كه خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آدم های ساده را دوست دارم!
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند!
همان ها که برای... همه لبخند دارند!
همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند!
آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛
... ... ... ... عمرشان کوتاه است!!
آدم های ساده را دوست دارم!
بوی ناب “ آدم ” می دهند
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟
شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟
اجازه هست بیای پیشم یه كم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم
بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی كسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟
اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کُما رفته اند

حرف می زنند... راه می روند...نفس ...می کشند ...

اما چیزی حس نمی کنند

هیچ چیز!

فقط فکر میکنند و

فکر می کنند و

فکر می کنند ...


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين شعر

يك زير سيگاري ست

مرا

در آن خاموش كرده اند

به همين خاطر

خاكسترش مايل به خون است

يك نفر

مرا مثل سيگاري

روي لبش گذاشت و

تا انتها كشيد...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم
از تو که با یک نگاهت زیرو رو شد روزگارم
دارم از تو مینویسم ... دارم از تو مینویسم
موقع نوشتنو.... وقت اسم گذاشتنو
کسی رو جز تو نداشتم .... اسمی جز تو نمیذاشتم
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست
 

TELLI

عضو جدید
به تو عادت کرده بودم 
اي به من نزديک تر از من 
اي حضورم از تو تازه 
اي نگاهم از تو روشن 
به تو عادت کرده بودم 
مثل گلبرگي به شبنم 
مثل عاشقي به غربت 
مثل مجروحي به مرهم 
لحظه در لحظه عذابه 
لحظه هاي من بي تو 
تجربه کردن مرگه 
زندگي کردن بي تو ...​
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي به من آموخت چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت چگونه زندگي کنم ...زندگي به من آموخت درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت چگونه تحملش کنم ...زندگي به من آموخت بي صدا گر يستن را ...پس تا هست زندگي بايد کرد ...تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد …تا دوستي هست ... دوست بايد داشت …تا دل هست ... بايد باخت …تا اشک هست ... بايد ر يخت... تا لب هست ... بوسه بايد زد…تا بوسه هست ... بايد زد …تا معشوق هست ... عاشق بايد بود …تا شب هست ... بيدار بايد بود …تا هستي ... بايد بود
 

رامیز دایی

عضو جدید
روشنی من گل آب

ابری نیست
بادی نیست

می نشینم لب حوض

گردش ماهی ها روشنی من

گل
آب
پاکی خوشه زیست

مادرم ریحان می چیند

نان و ریحان و پنیر

آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد

پشت لبخندی پنهان هر چیز

روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست که نمی دانم

می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد

می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه از پل


از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست
 

رامیز دایی

عضو جدید
در قير شب
ديرگاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است
.

بانگي از دور مرا مي خواند،

ليك پاهايم در قير شب است


.

رخنه اي نيست در اين تاريكي



:

در و ديوار بهم پيوسته



.

سايه اي لغزد اگر روي زمين

نقش وهمي است ز بندي رسته


.

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است


.

روزگاري است در اين گوشة پژمرده هوا

هر نشاطي مرده است


.

دست جادويي شب

در به روي من و غم مي بندد


.

مي كنم هر چه تلاش،

او به من مي خندد


.

نقش هايي كه كشيدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود


.

طرح هايي كه فكندم در شب،

روز پيدا شد و با پنبه زدود


.

ديرگاهي است كه چون من همه را

رنگ خاموشي در طرح لب است


.

جنبشي نيست در اين خاموشي



:
دست ها، پاها در قير شب است
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
پریشان سنبلان پرتاب مکه........ خمارین نرگسان پرخواب مکه
براینی ته که دل از مابرینی ..........بر
ینه روزگار اشتاب مکه
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
میدانی چه میشود وقتی تمام احساسات و عشقت را جمع می کنی و همه را به یک نفر هدیه کنی ؟

مایه نشاطش باشی , تمام تلاشت شاد نگه داشتن او باشد

امـــــــــــــــــــــــــــــــ ا .... اما

او بی اعتنا باشد و بی تفاوت !

این چنین است که لحظه های خاموشی جان میگیرد !!!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
میدانم که برای تو بهترین نبودم ، اما هر چه بود عاشقترین بودم .
میدانم که عشق رویاهای تو نبودم ، اما هر چه بود برایم عزیزترین بودی.
اگر لایق تو نبودم مرا ببخش ، هر چه بودم یک دلداده بودم .
کسی بودم که شب و روز به یاد تو لحظه های سرد دور از تو بودن را با تمام سختی هایش گذراندم.
نمیخواهم بگویم برای تو اشک ریختم ، این اعتراف تلخیست اما بدان که دیگر اشکی در چشمهایم نمانده که برای تو بریزم.
شاید در دلت بگویی که من لیاقت عشق تو را نداشتم ، بی رحم نباش ، اگر میدانستی آنگاه که با تو بودم در قلبم چه میگذشت تا ابد از حرف خویش پشیمان میشوی .
میدانم روزی خواهد آمد که در حسرت عشقم بنشینی و با خود بگویی ای کاش قدرش را میدانستم ، اما آن روز دیگر خیلی دیر است.
 

کمال1400

عضو جدید
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر
خدایاروزهای سپید و سبز می گذرند و او نیامد. آآآآآه این انتظار و تنهایی کی به پایان می رسدمحبوب من؟
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
کم باش ، اصلا هم نگران گــُــم شــــدنت نباش اونی که اگه کــــم باشی گـُــمت کنه
همونیه که اگه زیاد باشی حیفت میکنه.....................
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا