کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
رسیدن به این سایه سار ساده نبود!

روزگاری رازِ زیبایی زنبق ها را نمی دانستم!
دستم به دستگیره ی دل سپردن نمی رسید!
چشم چکامه هایم ضعیف بود!
پس با عینک ِ عشق به آسمان نگاه کردم!
به باغ و بلوغ ِ بوسه و بی حصاری ِ آواز!
به پولک ِ سرخ ماهی تنگ!
به جهره ام در اینه ترک دار!
نگاه کردم و دانستم!
دانستم که جهان،
کوچکتر از کره در س جغرافی دبستان است!
دانستم که کلید ِ تمام قفلهای ناگشوده ی دنیا،
همه این سالها در جیب من بود و بی خبر بودم!
دانستم که می شود با یک چوب کبریت،
خورشید ِ عظیمی را در آسمان روشن کرد!
دانستم که گذشتن از گناه ِ روزگار آسان است!
بخشیدن ِ خشم ِ شعله بر پرِ پروانه
و آمرزش ِ زنبورهای گزنده ی عسل آسان است!
حالا از پس همین عینک به زندگی نگاه می کنم!
در پس همین عینک چشم به راه تو می مانم!
در پس ِ همین عینک می گریم
و روزی،
در پس ِ همین عینک خواهم مرد!
ای!
قاریان ِ خاموش ِ گریه های من!
دیگر از دوری ِ دستهای و ستاره ها زاری نکنید!
من در تاب و تاب این ترانه های تنهایی،
به جای تمام شما گریه کرده ام!?


يغما گلرويي
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي کرانه ما خنده گلي در خواب دست پارو زن ما را بسته است
در پي صبحي بي خورشيديم با هجوم گل ها چه کنيم ؟
جوياي شبانه نابيم با شبيخون روزن ها چه کنيم
آن سوي باغ دست ما به ميوه بالا نرسيد
وزيديم و دريچه به آيينه گشود
به درون شديم و شبستان ما را نشناخت
به خاک افتاديم و چهره ما نقش او به زمين نهاد
تاريکي محراب آکنده ماست
سقف از ما لبريز ديوار از ما ايوان از ما
از لبخند تا سردي سنگ خاموشي غم
از کودکي ما تااين نسيم شکوفه باران فريب
برگرديم که ميان ما و گلبرگ گرداب شکفتن است
موج برون به صخره ما نمي رسد
ما جدا افتاده ايم و ستاره همدردي از شب هستي سر مي زند
ما مي رويم و آيا در پي ما يادي از درها خواهد گذشت؟
ما مي گذريم و آيا غمي بر جاي ما در سايه ها خواهد نشست ؟
برويم از سايه ني شايد جايي ساقه آخرين گل برتر را در سبد ما افکند
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دانستم زود می روی !

بی تو ...

بهشت خدا خیلی سوت و کور بود ...

...

حالا

دیدن تو

بهانه خوبی است

برای همه خوبی ها !

به خدا می سپارمت ...

...

تا روزی که باران ببارد ...

تا روزی که گندم... جوانه بزند

بر سفره های خالی کودکان سرزمین داغ ...

تا روزی که آفتاب نسوزاند

و ابر بهانه ای نباشد برای گریستن ...

...

تا روزی که هیچکس

سیاه نباشد ... سفید نباشد ...

...

تا تو ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و تو با هميم اما دلامون خيلي دوره
هميشه بين ما ديوار صد رنگ غروره
نداريم هيچ كدوم حرفي كه باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خيلي وقته سوت و كوره
من و تو
من و تو
من و تو
هم صداي بي صداييم ، با هم و از هم جداييم
خسته از اين قصه هاييم ، هم صداي بي صداييم
نشستيم خيلي شب ها قصه گفتيم از قديما
يه عغمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تمام وعده ها رو داديم و حرفا رو گفتيم
ديگه هيچي نمي مونه براي گفتن ما
من و تو
من و تو
من و تو
هم صداي بي صداييم ، با هم و از هم جداييم
خسته از اين قصه هاييم ، هم صداي بي صداييم
گل هاي سرخمون پوسيده موندن توي باغچه
ديگه افتاده از كار ساعت پير رو طاقچه
گل هاي قالي رنگ زرد پاييزي گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نازلی! بهار...
نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.
دست از گمان بدار!
گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!

با مرگ نحس پنجه میفکن!
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن، خاصه در ...
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...

نازلی! سخن بگو
نازلی! سخن بگو
نازلی سخن نگفت،
نازلی ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت.
دندان کینه بر جگر خسته بست و رفت.

نازلی! سخن بگو
نازلی! سخن بگو
نازلی سخن نگفت،
نازلی بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: که زمستان گذشت
و رفت...
دندان کینه بر جگر خسته بست و رفت.


احمد شاملو
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يک روز
چيزي پس از غروب تواند بود
وقتي نسيم زرد
خورشيد سرد را
چون برگ خشکي از لب ديوار رانده است
وقتي
چشمان بي نگاه من از رنگ ابرها
فرمان کوچ را
تا انزواي مرگ
ناديده خوانده است
وقتي که قلب من
خرد و خراب و خسته
از کار مانده است
چيزي پس از غروب تواند بود
چيزي پس از غروب کجا مي رودم ؟
مپرس
هرگز نخواستم که بدانم
هرگز نخواستم که بدانم چه مي شوم
يک ذره
يک غبار
خاکستري رها شده در پهنه جهان
در سينه زمين يا اوج کهکشان
يا هيچ ! هيچ مطلق ! هر گز نخواستم که بدانم چه مي شوم
اما چه مي شوند
اين صدهزار شعر تر دلنشين که من
در پرده هاي حافظه ام گرد کرده ام
اين صدهزارنغمه شيرين که سالها
پرورده ام به جان و به خاطر سپرده ام
اين صدهزار خاطره
اين صد هزار ياد
ايننکته هاي رنگين
اين قطه هاي نغز
اين بذله ها و نادره ها و لطيفه ها
اين ها چه مي شوند ؟
چيزي پس از غروب
چيزي پس از غروب من آيا
بر باد مي روند ؟
يا هر کجا که ذره اي از جان من به جاست
در سنگ در غبار
در هيچ هيچ مطلق
همراه با من اند ؟
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم گرچه میدانم كه عمری در غریبی زیستم . مثل رودی بستر این خاك را طی كرده ام . تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم . در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق . لب شكست از خشكی اما همچنان می ایستم . دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود .گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم . ای فریماه شب تار یاریم كن تا بدانم سایه گمگشته ای از كیستم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو نيستي که ببيني
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است
چگونه ژس تو در برق شيشه ها پيداست
چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندي ايوان به باغ مي نگري
درخت ها و چمن ها و شمعداني ها
به آن ترنم شيرين به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مي نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا مي کنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج
کنار باغچه
زير درخت ها لب حوض
درون آينه پاک آب مي نگرند
تو نيستي که ببيني چگونه پيچيده است
طنين شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نيستي که بيبني چگونه مي گردد
نسيم روح تو در باغ بي جوانه من
چه نيمه شب ها کز پاره هاي ابر سپيد
به روي لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نيمه شب ها وقتي که ابر بازيگر
هزار چهره به هر لحظه مي کند تصوير
به چشم همزدني
ميان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب مي ماند
تنها به خواب مي ماند
چراغ آينه ديوار بي تو غمگينند
تو نيستي که ببيني
چگونه با ديوار
به مهرباني يک دوست از تو مي گويم
تو نيستي که ببيني چگونه از ديوار
جواب مي شنوم
تو نيستي که ببيني چگونه دور از تو
به روي هرچه ديرن خانه ست
غبار سربي اندوه بال گسترده است
تو نيستي که ببيني دل رميده من
بجز تو ياد همه چيز را رهاکرده است
غروب هاي غريب
در اين رواق نياز
پرنده ساکت و غمگين
ستاره بيمار است
دو چشم خسته من
در اين اميد عبث
دو شمع سوخته جان هميشه بيدار است
تو نيستي که ببيني
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
با توام ، با تو که دستت
دست دنیا ساز رنجه
با توام با تو که بغضت
معنی آواز رنجه
اگه یخ باد ستمگر
پی قتل عام برگه
اگه این باغ برهنه
باغ تاراج تگرگه
اگه بی پناهی گل
رنگ بی پناهی ماست
دستتو بذار تو دستم وقت پیوند درختاست
رو تن سخت درختا
بنویس و دوباره بنویس
که شکست یک شقایق
مرگ باغ ، مرگ بهار نیست ..
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حريق خزان بود
همه برگ ها آتش سرخ
همه شاخهها شعله زرد
درختان همه دود پيچان
به تاراج باد
و برگي که مي سوخت ميريخت مي مرد
و جامي ساوار چندين هزار آفرين
که بر سنگ مي خورد
من از جنگل شعله ها مي گذشتم
غبار غروب
به روي درختان فرو مي نشست
و باد غريب
عبوس از بر شاخه ها مي گذشت
و سر در پي برگ ها مي گذاشت
فضا را صداي غم آلود برگي که فرياد مي زد
و برگي که دشنام مي داد
و برگي که پيغام گنگي به لب داشت
لبريز مي کرد
و در چشم برگي که خاموش خاموش مي سوخت
نگاهي که نفرين به پاييز مي کرد
حريق خزان بود
من از جنگل شعلهها مي گذشتم
همه هستي ام جنگلي شعله ور بود
که توفان بي رحم اندوه
به هر سو که مي خواست مي تاخت
مي کوفت مي زد
به تاراج مي برد
و جاني که چون برگ
مي سوخت مي ريخت مي مرد
و جامي سزاوار نفرين که بر سنگ مي خورد
شب از جنگل شعله ها مي گذشت
حريق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگي که خاموش مي سوخت گفتم
مسوز اين چنين گرم در خود مسوز
مپيچ اين چنين تلخ بر خود مپيچ
که گر دست بيداد تقدير کور
ترا مي دواند به دنبال باد
مرا مي دواند به دنبال هيچ
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي آشنا

مرا صدا كن

تا از شبستان تاريكي هايم شاخه گلي برايت بفرستم

كه زيبايي آن به وسعت بزرگي ات باشد

صدايم كن

تا از وراي غم هايم پيامي برايت بفرستم

كه معناي آن به اندازه راز چشمانت باشد.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی
بهار من گذشته شاید
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من
چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من
بهار من گذشته شاید
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو را چه حاجت نشانه من
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آن که نشنوی ترانه من
نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی
بهار من گذشته شاید
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غمت چو کوهی به شانه ی من
ولی تو بی غم از غم شبانه ی من
چو نشنوی فغان عاشقانه ی من
خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری
به یاد عمر رفته گریم ، کنون که شمع بزم غیری
بهار من گذشته شاید
[/FONT]​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چنان فشرده شب تيره پا که پنداري
هزار سال بدين حال باز مي ماند
به هيچ گوشه اي از چارسوي اين مرداب
خروس آيه آرامشي نمي خواند
چه انتظار سياهي
سپيده مي داند ؟
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزای عجيبی‌ان اين روزا
عجيب و غليظ و عميق
ذهن‌ام مثه يه سونای بخار، خيس و سنگين و مه گرفته‌ست
دم‌کرده و مرطوب
تو يه غلظت عجيب شناورن حس‌هام
من که يه عمر آدمِ خوابيدن رو سطح آب بودم
اين روزا دارم ته استخر شنا می‌کنم
تهِ تهِ استخر

اکسيژن نيست اين‌جا که منم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف يعني فاصله
و با دو حرف شروع شد
گفتگوي نگاه

آ مثل آرامش
چيدن تاب سكوت
با نوازش‌ ِ تابش

رويش سبز خاك
پيچش نرم دو گل
افسوس دور...
دور خود پيچيديم

ب مثل بارش
و حرف هاي ناتمام
چرا؟
 

winner_021

عضو جدید
اگر با ديگرانش بود ميلي
چرا دست مرا بشكست ليلي

تو هرگز نازنين صادق نبودي
به فكر اين دل عاشق نبودي

دل پاكي كه حكم كيميا داشت
به تو دادم ولي لايق نبودي

دل غمديده درماني ندارد
سر شوريده ساماني ندارد
 

winner_021

عضو جدید
اگر تو درد عاشقي را ميكشيدي
تو هم زجر جدايي را به تلخي ميچشيدي

اگر چون من به مرگ آرزو ها ميرسيدي
پشيمان ميشدي از اينكه عشق را آفريدي
:gol::cry::gol:
 
آخرین ویرایش:

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر شب که می خواهم بخوابم

می گویم

صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ

وانمود می کنم

هیچ دلتنگ نبوده ام ...

صبح که بیدار می شوم

می گویم

شب٬ با چمدانی بزرگ می آید !!!

و دیگر

نمی رود ...!
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرگ موج

آن شب که آسمان شکوفه‌ساز بود
آن شب که ماه نقره‌ای
گيسوان در آينه زمين شانه می‌کرد
و تارتار موی را
بر فتاده تخته‌سنگ
بر موجهای رام می‌آويخت
آن شب که مرغ شکارگر خسته از روز
بيدار نشسته بود
آن شب که تار و پود سوخته مرد ماهيگير
بر پيکر ساحل پيچيده بود
آن شب که قايق چوبی پير
بسته بر تيرکی استوار
همچنان
زير ماسه‌های مرطوب ساحل
قلب پاک يک ماهی نقره‌ای
محکوم به تپيدن بود.
آن شب روی شن‌فرش کرانه دريا
زير سقف ابر
ماهی نقره‌ای رقص مرگ و موج می‌كرد
موج مرگ
مرگ موج
دست كشدار دريا
تا گردن يار سنگی حلقه زد
ماهی نقره‌ای به شيب ملايم گونه دلدار
پای‌كوبان گريخت
فرياد رشك‌آميز ماه نقره‌ای
از پس ظلمت اندوه
فرار موج در موج كبودی‌رنگ آب نرم
بر قامت زبر ساحل
گريز مرگ ماهی نقره‌ای
به ژرف سيه‌فامی چشم موج‌ يار
مرغ سپيد بال‌گشای
از اوج كوه سنگی مغرور
پيام‌آور مرگ ماه نقره‌ای
مرگ موج
با هدايائی از مرغهای زرد زندگی
برای زن زائوی لگدمال زخمي.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باران قصيده واري
غمناک
آغاز کرده بود
مي خواند و باز مي خواند
بغض هزار ساله دردش را
انگار ميگشود
اندوه زاست زاري خاموش
ناگفتني است
اين همه غم ؟
ناشنيدني است
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي کيست
گفتند اگر تو نيز
از اوج بنگري
خواهي هزار بار ازو تلخ تر گريست
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بریید ابرای پائیز ما دیگه بارون نمی خواییم گلدونا تشنشون نیست
لیلی و مجنون نمی خواییم
بریید دیگه نمونده واسه شما بهونه
نگاه کنید اون پائین دیگه پرنده ای نیست تا باز آواز بخونه
بریید ابرا می دونم دلاتون پُر درده مرگ زرد درختها بغضهارو پاره کرده ... اما نبار پائیزم ما قلبمون یخ زده
قطره های خیس نمی خواییم یه چشمه آتیش بیار
نبار ای ابرپائیز برو واسه همیشه
دعا بکن یه روزی قد همه کویرا دلا برات تنگ بشه
ابرا میشن دوره دور با ناله های حزین
می گن به خورشید داغ مواظبشون باشین .


حديث اصغري زاده
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يادش به خير
عهد جواني
که تا سحر
با ماه مي نشستم
از خواب بي خبر
اکنون که مي دمد سحر از سوي خاوران
بينم شبم گذشته
ز مهتاب بي خبر
اين سان که خواب غفلتم از راه مي برد
ترسم که بگذرد ز سرم آب بي خبر
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاهش داستان برداز چندین چند دلتنگیست
و لبخندش -که همچون آن ستاره ی آسمانی که آگهان گویند...
قرن ها باید نشستن ها
که تا یکدم گذارش... آی٬ گر ممکن شود...
افتد به چشم ما-
طلوع زندگی در پهنه ای تا بیکران٬ آبی است.
محال اندیش و پر در اوج
که هرگز در نیفتاده است
-همچون من و یا همچون دوصد چون ما-
به قعر چاه بی پایاب ژرف "چشم قربان" ها.
...
پریزادی است٬ می دانم٬ یقین دارم.
...
و از خوبیش اینش بس
که تسکین آفرین دردهایم -وه چه بسیار- است و خود
دیریست چون غم خانه ی درد است.
و از خوبی همینش بس!
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]توبه مي کنم[FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot]ديگر کسي را دوست نداشته باشم [FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]حتي به قيمت سنگ شدن [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]توبه مي کنم ديگر براي کسي اشک نريزم [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]حتي اگر فصل چشمانم براي هميشه زمستان شود [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]چشمانم را مي بندم [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]توبه مي کنم ديگر دلم برايت تنگ نشود [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]حتي چند لحظه قول مي دهم [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]نامت را بر زبان نمي آورم [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]لبهايم را مي دوزم [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]توبه مي کنم ديگرعاشق نشوم [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]قلبم را دور مي اندازم [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]براي هميشه [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]و به کوير تنهايي سلام مي کنم[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ما بدهکاريم
به کساني که صميمانه ز ما پرسيدند
معذرت مي خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتيم
چونکه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيمكرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشمعاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گلپرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد باخزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگينباران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش ميشد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقابشوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
درجواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا