کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به هنگام فراقت زبان کام ببستم،
زبان دل را چه کنم
کین به فرمان عقل است و کان به ساز خود رقاص
شکرا در خواب و خیالم همه نقشی است از نگارم
ورنه تا شب اشک ریزان به دنبال جرعه ای شرابم
یک بوسه از لبانت،
سرمست باد و هوشیار
نشاید آزرده خاطر، خجالت در میان است
حقا بسان خورشید، زدودن سیاهی
هر دم کنم کاری،
رضایت نگارم
چشم دل را نوری است،
در شب!
سوسو زند هی هی
به امید آن سواری کز دور دستها آید...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
فراتر از این

نمی توانم باشم ...

با پاهایی برهنه

با دست هایی خالی

درجهانی تاریک

در جهانی سرد

در جهان غروب های بی انتها

سپیده دم های بی طلوع

فراتر از این نمی توانم …

نه پل های عابر پیاده

نه جاده ها

نه باریکه راهها

هیچ کدام

به رسیدن نمی انجامد ...

همه دور باطلی است

که مرا

دور سرم

می چرخاند !

دور این همه درخت

که بیهوده روئیده اند ...

این همه خانه

که ویران ازسعادتند !

این همه ابر

که بی باران بی باران

تا سرانجام خود

سراسیمه اند ...

نمی دانم !

روزها کوتاه شده اند

یا عمرها ...

نمی دانم

دست های تو خالی اند

یا چشم های من ...!


آرزو نوري
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب
جمله ميداند خدای حال گردان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناکست و مقصد بس بعيد
هيچ راهی نيست کانرا نيست پايان غم مخور
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مـکـتــوب ِ یــار ؛[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نـیـاورده ســت ؟
[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif].....
[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] ...[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سغر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشانی ________________

من نشاني از تو ندارم عزیزم؟

اما نشاني ام را براي تو مي نويسم:

در عصرهاي انتظار؟

به حوالي بي کسي ها قدم بگذار!

خيابان غربت را پيدا کن.

و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو!

کلبه غريب علی نامی را پرس و جو کن؟

کنار بيد مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهاي رنگي! در نیمه باز یک کلبه هست! بازش کن!

به سراغ پنجره بغض برو!

حرير غمش را کنار بزن!.........

......مرا خواهي ديد با دردهایی کويري؟

که غرق عصاره انتظار٬ پشت ديوار فاصله ها نشسته ام...



 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن ، آواره کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته ، می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه بال زنم تا به نکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سغر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از قشنگترین شعرهایی که تا به حال خوندم

چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم
لختی حریف لحظه های غربتت باشم
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم
از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر
تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
با شعله واری در خمود خلوتت باشم
زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون اینه در خدمتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز صبح هم

پرده ای

ضخیم تر از روزهای پیش

بر پنجره ها آویختم !

نمی دانم

من که تنها روزگاری دور

در همسایگی آفتابگردان ها

زیسته ام ...

چرا

اینچنین

آفتاب سوخته ام ...!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در رگ ها نور خواهم ريخت
و صدا در داد اي سبدهاتان پر خواب سيب آوردم سيب سرخ خورشيد
خواهم آمد گل ياسي به گدا خواهم داد
زن زيباي جذامي را گوشواري ديگر خواهم بخشيد
كور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دوره گردي خواهم شد كوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : آي شبنم شبنم شبنم
رهگذاري خواهد گفت : راستي را شب تاريكي است كهكشاني خواهم دادش
روي پل دختركي بي پاست دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچيد
هر چه ديوار از جا خواهم بركند
رهزنان را خواهم گفت : كارواني آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم كرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشيد دل ها را با عشق سايه ها را با آب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پيوست خواب كودك را با زمزمه زنجره ها
بادبادك ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پيش اسبان گاوان علف سبز نوازش خواهم ريخت
مادياني تشنه سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتي در راه من مگس هايش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر ديواري ميخكي خواهم كاشت
پاي هر پنجره اي شعري خواهم خواند
هر كلاغي را كاجي خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شكوهي دارد غوك
آشتي خواهم داد
آشنا خواهم كرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا چشم کار می کند ،ستاره به زمین سفر می کند ...

ومن... شمردم و...می شمارم ...

تو کدام شب آمدی که من خواب ماندم ؟!!!

ازکدام نفس گذشتی که تورا نشنیدم ؟!

نگاهم را روبه آسمان، صلیب می بندم ...

گناه ،گناه من بود نه این نگاه تیزرو

در لفافه ی نقره ای شب ...

ای هماره ی رفتن !

سوگند به تمامی اشکواره های ابدی

در کوره راههای نگاهت

دوباره می آغازم با خاطرات ردپایت

با گامهای روشن آهت ...

ای ستاره ی دنباله دار !

ای هماره ی رفتن ...

ای ستاره ی دنباله دار ...!
 
  • Like
واکنش ها: floe

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز باران ....باران....باران
شيشه پنجره را شست چه كسي ياد تو را از دل ديوانه من ميشويد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي دفتري از خاطرهاست
يك نفر در دل شب
يك نفر در دل خاك
يك نفر همدم خوشبختي هاست
يك نفر همسفر سختي هاست
چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد
ما همه همسفريم
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من باور دارم

من باور دارم . . .
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم . . .

که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى
نیز همین طور است.

من باور دارم . . .

که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم . . .
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و
دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.

من باور دارم . . .

که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى
داشته باشیم.

من باور دارم . . .

که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.

من باور دارم . . .

که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام

مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.

من باور دارم . . .

که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به
کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.

من باور دارم . . .

که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این
حق را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.

من باور دارم . . .

که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد تا
به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.

من باور دارم . . .

که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که
خودمان هم خودمان را ببخشیم.

من باور دارم . . .

که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز
نخواهد ایستاد.

من باور دارم . . .

که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند امّا من
خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم . . .

که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى
مرا تغییر دهد.

من باور دارم . . .

که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.
من باور دارم . . .
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را
نمى‌شناسیم تغییر یابد.

من باور دارم . . .

که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت
به ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم . . .

که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.

من باور دارم . . .

«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست بلکه کسى است که از
چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.»
من باور دارم . . .
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و
ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بدون شرح
بین دست هایمان فاصله و
بین خانه هامان پرچین و
بین قلبهایمان پرتگاه
آن سوی پرچین دستی است که می توان فشرد
این سوی پرچین قلبی است که می توان بخشید
پرتگاه را اگر نمی توان پر کرد
بر آن پلی می توان ساخت
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به سراغ من اگر مي آييد
پشت هيچستانم
پشت هيچستان جايي است
پشت هيچستان رگ هاي هوا پر قاصدهايي است
كه خبر مي آرند از گل واشده دورترين بوته خاك
روي شنها هم نقشهاي سم اسبان سواران ظريفي است كه صبح
به سرتپه معراج شقايق رفتند
پشت هيچستان چتر خواهش باز است
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود
زنگ باران به صدا مي آيد
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي سايه ناروني تا ابديت جاري است
به سراغ من اگرمي آييد
نرم و آهسته بياييد مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ماه بالاي سر آبادي است
اهل آبادي در خواب
روي اين مهتابي خشت غربت را مي بويم
باغ همسايه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابيده به بشقاب خيار به لب كوزه آب
غوك ها مي خوانند
مرغ حق هم گاهي
كوه نزديك من است : پشت افراها سنجد ها
وبيابان پيداست
سنگ ها پيدا نيست گلچه ها پيدا نيست
سايه هاي از دور مثل تنهايي آب مثل آواز خدا پيداست
نيمه شب بايد باشد
دب اكبر آن است : دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبي نيست روز آبي بود
ياد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم
ياد من باشد فردا لب سلخ طرحي از بزها بردارم
طرحي از جارو ها و سايه هاشان در آب
ياد من باشد هر چه پروانه كه مي افتد در آب زود از آب درآرم
ياد من باشد كاري نكنم كه به قانون زمين بر بخورد
ياد من باشد فردا لب جوي حوله اتم را هم با چوبه بشويم
يادمن باشد تنها هستم
ماه بالاي سر تنهايي است
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز

من ماندنی ام اما
تو فرصت پروازی
از عشق برای من
یک فاجعه می سازی
بگذار خودم باشم
تکراری بی برگشت
یک عاشق تنها که
دنبال دلش می گشت
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سر برداشتم
زنبوري در خيالم پرزد
يا جنبش ابري خوابم را شکافت ؟
در بيداري سهمناک
آهنگي دريا نوسان شنيدم به شکوه لب بستگي يک ريگ و از کنار زمان برخاستم
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشي نشانده بود
در خورشيد چمن ها خزنده اي يدده گشود
چشمانش بيکراني برکه را نوشيد
بازي سايه پروازش را به زمين کشيد
و کبوتري در بارش آفتاب به رويا بود
پهنه چشمانم جولانگاه تو باد چشم انداز بزرگ
در اين جوش شگفتانگيز کو قطره وهم ؟
بال ها سايه پرواز را گم کرده اند
گلبرگ سنگيني زنبور را انتظار مي کشد
به طراوت خاک دست مي کشم
نمناکي چندشي بر انگشتانم نمي نشيند
به آب روان نزديک مي شوم
نا پيدايي دو کرانه را زمزمه مي کند
رمز ها چون انار ترک خورده نيمه شکفته اند
جوانه شور مرا درياب نورسته زود آشنا
درود اي لحظه شفاف در بيکران تو زنبوري پر مي زند
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا