کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند يک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ي تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت يک پرده تور
که تو هر روز آن را
به کناري بزني
دل من ساکن ديوار و دري
که تو هر روز از آن مي گذري
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغچه بود
که تو هر روز به آن مي نگري
دل من را ديدي؟
ساکن کفش تو بود...
يادت هست؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه نرفته بودی جاده پر از ترانه


کوچه پر از غزل بود به سوی تو روانه


اگه نرفته بودی گریه منو نمی برد


پرنده پر نمی سوخت


آیینه چین نمی خورد


اگه نرفته بودی و اگه نرفته بودی ...


شبانه های بی تو یعنی حضور گریه


با من نبودن تو یعنی


وفور گریه...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
گذشت لحظه های با تو بودن

و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
- سهم ما از زندگي اين نيست
- بيچاره دلي كه خوش به باران باشد
- سوگوارم در ماتم گلي كه در مرداب روييد
- مثل يك انسان مي مانم اگر سرنوشت بگذارد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ من پايانی است بر قصه تو و من
و آغازی است بر غصه تو
من خود را از تو ميگيرم تا ديگر
وجودی نباشد تا تو او را موجود کنی
و قلبی نباشد تا برايت بگريد
و اين آخرين انتقامم است
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا بارانی کردی
تازه در يک شب بارانی فهميدم
آری ؛ شانه هايت را گم کرده ام
روزها زير بار زندگی به دنبال نگاهت می گردم
شبها برای يافتنت غرق در سيل به خواب می روم
آری ؛ شانه هايت را گم کرده ام
در روز به دنبال پناهی بودم ، اما پناهی نيافتم
ای پدر ، ای کوه ، من گناهکارم
گناهانم را با باران قلبت بشوی
ای پدر ، زندگی را بر من آسان گردان که سخت نيازمند کمک هستم

باران را به خاطر بسپار
چون پناهی جز او نخواهی يافت
آن روز را به خاطر بسپار
آن روز زير باران با تو بودم ، من خيس و تو با چتری به رنگ سرخ
چشمانم پر از اشک و نگاهان تو ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مي‌گم بهم نگاه کن
تو مي‌گي که جون فدا کن

من مي‌گم چشمات قشنگه
تو مي‌گي دنيا دو رنگه

من مي‌گم دلم اسيره
تو مي‌گي که خيلي ديره

من مي‌گم چشمات‌و واکن
تو مي‌گي من‌و رها کن

من مي‌گم قلبم‌و نشكن
تو مي‌گي من مي‌شكنم من؟

من مي‌گم دلم رو بردي
تو مي‌گي به من سپردي؟

من مي‌گم دلم شكسته است
تو مي‌گي خوب مي‌شه خسته است

من مي‌گم بمون هميشه
تو مي‌گي ببين نمي‌شه

من ميگم تنهام مي‌ذاري؟
تو مي‌گي طاقت نداري؟

من مي‌گم تنهايي سخته
تو مي‌گي اين دست بخته

من مي‌گم خدا به همرات
تو مي‌گي چه تلخه حرفات

من مي‌گم که تا قيامت
برو زيبا به سلامت

من مي‌گم خدا به همرات
تو مي‌گي چه تلخه حرفات

من مي‌گم که تا قيامت
برو زيبا به سلامت
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگرچه نزد شمـــــــــا تشنه سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنـــــگ می شود آری
همیشه بی خبر از حــال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم ســــــــــلام هایم را
هر آنچه شیــــــفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را
اشاره ای کنم انگار کوه کـــــــــن بودم
من آن زلال پرستم در آب گــند زمان
که فکر صافی آبی چنین لــــــــجن بودم
غریب بودم و گشتم غریــــــــــــب تر
دلم خوش است که درغربت وطن بودم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفته بودم سر حوض
تا ببينم شايد عكس تنهايي خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهيان مي گفتند
هيچ تقصير درختان نيست
ظهر دم كرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشويه نشست
و عقاب خورشيد آمد او را به هوا برد كه برد
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب
برق از پولك ما رفت كه رفت
ولي آن نور درشت
عكس آن ميخك قرمز در آب
كه اگر باد مي آمد دل او پشت چين هاي تغافل مي زد
چشم ما بود
روزني بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي همت كن
و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است
باد مي رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا مي رفتم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در نگاه پیرمرد
به گوشه‌ی اسکناس
هزاران سال تاریخ پنهان است
به توپ بستن مجلس
ملی شدن نفت
انقلاب
جنگ
لای طرح‌های کثیف‌اش پیداست
کافی‌ست از محل چسب خورده تا شود
جلوی نور
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین که زن فرق داشته باشد
خوب است
می‌شود دست کرد لای موهایش
فال گرفت:
تحرکات مرزی مشکوک در خطوط تنت
کــه محو می‌شــود آرام زیر پیرهنـــت

همین حرکت‌ها خوب است
که قبل بازی گل می‌دهند به هم
ماچ می‌کنند
گل که می‌زنند زیر لباسشان شعر نوشته:
« فدای پیرهن چاک ماهرویان باد »
هر آنچه که تَتو کردی شعار بر بدنت

همین که زن آدم
آشپزی نبیند خوب است
آرایشگری نبیند
یانگوم نبیند
همین که فال بگیرد شب یلدا ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر من حرف است
حرف من خستگی سینه پر درد من است

شعر من حرف دلی است که در ان چشمه جوشان محبت جاریست
این شعر دلی است که در ان شاخه ی افسرده غمگین خاطر
چشم بهاری دارد

کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کرده
باشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بست
__________________
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
توی این خلوت شب ، منم و حس غریب

دل عاشقم چرا از همه خورده فریب

من توی جاده ی عشق دیگه پا نمی ذارم

دلمو پیش کسی دیگه جا نمی ذارم



از کجا باید شروع کرد ، درد دل که گفتنی نیست

قصه ی من خیلی وقته ، که دیگه شنیدنی نیست

تو خودم دارم می پوسم ولی هیچ کس نمی دونه

چه قدر سخته که آدم با خودش تنها بمونه



یه روزی خیال می کردم ، عشق علاج همه درداست

عشقو فریاد می زدم که ، آبیه ، به رنگ دریاست

من ساده با نگاهی ، دلمو ارزون فروختم

ریشمو خودم سوزوندم ، واسه ی همیشه سوختن
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا خورد نشی ؛ بدون تنها محرمت " خدا " بوده !
حالا هم اگه دلت شکسته و بغض تنهایی خفت کرده ؛ شک نکن تنها مرهمت "خداست" که ؛ از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت گیر آورده !
آخه می دونی ؟ : " خدا " خیلی تنهاست ...
[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا خورد نشی ؛ بدون تنها محرمت " خدا " بوده !
حالا هم اگه دلت شکسته و بغض تنهایی خفت کرده ؛ شک نکن تنها مرحمت "خداست" که ؛ از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت گیر آورده !
آخه می دونی ؟ : " خدا " خیلی تنهاست ...
[/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پنجره را به پهناي جهان مي گشايم
جاده تهي است درخت گرانبار شب است
نمي لرزد آب از رفتن خسته است تو نيستي نوسان نيست
تو نيستي و تپيدن گردابي است
تو نيستي و غريو رودها گويا نيست و دره ها ناخواناست
مي آيي : شب از چهره ها بر مي خيزد راز از هستي مي پرد
ميروي : چمن تاريک مي شود جوشش چشمه مي کشند
چشمانت را مي بندي ابهام به علف مي پيچد
سيماي تو مي وزد و آب بيدار مي شود
مي گذري و آيينه نفس مي کشد
جاده تهي است تو بار نخواهي گشت و چشم به راه تو نيست
پگاه دروگران از جاده روبرو سر مي رسند رسيدگي خوشه هايم را به رويا ديده اند
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
سازهاي غربت ، سازهاي ناكوك
شعر، بادامي تلخ ، سوگوارِ دلپوك
برگها زردِ زرد ، وقتي هوا نيست
بوسه سردِ سرد ، صدا صدا نيست
زخم هم چه بيهوش ، هيچ كس با ما نيست
شب چنان تيره ، كه شب پيدا نيست
شب هم پيدا نيست،...
شب هم پيدا نيست....
عشق اما پيداست
عشق اما پيداست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين ببين که : دختر خورشيد صبحگاه
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

بنشين مرو هنوز به کامت نديده ام
بنشين مرو هنوز ز کلامي نگفته ايم
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بنشين که با خيال تو شب ها نخفته ايم

بنشين مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مکوش
يکدم کنار دوست نشستن گناه نيست

بنشين مرو حکايت وقت دگر مگو
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج ازين در چه مي بري

بنشين مرو صفاي تمناي من ببين
امشب چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين مرو مرو که نه هنگام رفتن است

اينک تو رفته اي و من ازره هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه
مي بينمت نخفته بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه

درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو ازخواب در گريز
ياد منت نشسته بر ابر پريده رنگ
با خويشتن به خلوت دل مي کني ستيز
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مادربزرگ
گم کرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته آسمون نميتونم گريه کنم


شکنجه ميشم از خودم نميتونم شکوه کنم


انگاري کوه غصه ها رو سينه من امده


آخ داره باورم ميشه خنده به ما نيومده


دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم


تو روزگار بي کسي يه عمر که دربدرم


حتي صداي نفسم ميگه که توي قفسم


من واسه آتيش زدن يه کوله بار شب بسم


دلم گرفته آسمون يکم منو حوصله کن


نگو که از اين روزگار يه خورده کمتر گله کن


منو به بازي ميگيره عقربه هاي ساعتم


برگه تقويم ميکنه لحظه به لحظه لعنتم


آهاي زمين يه لحظه تو نفس نزن


نچرخ تا آروم بگيره يه آدم شکسته تن
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خوش برانیم جهان در نظر راهروان[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آسمان کشـتی ارباب هنر می‌شکند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او[/FONT]
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.[/FONT]​
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترا من چشم در راهم شباهنکام
که میگیرند در شاخ «تلاجن*» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
………………………… در گلستانه

دشت‌هايي چه فراخ !
……………. کوههايي چه بلند !
…………………………در گلستانه چه بوي علفي مي‌آمد !
من در اين آبادي، پي چيزي مي‌گشتم ،
……………………………….پي خوابي شايد،
…………………………………………….پي نوري ، ريگي ، لبخندي .
پشت تبريزي‌ها
…………..غفلت پاكي بود، كه صدايم مي‌زد .
پاي ني‌زاري ماندم، باد مي‌آمد، گوش دادم ،
………………………………..چه كسي با من، حرف مي‌زد ؟
……………………………………………………….سوسماري لغزيد
………………………………………………………………….راه افتادم .
……………….يونجه زاري سر راه،
………………………………بعد جاليز خيار، بوته‌هاي گل رنگ
……………………………………………………..و فراموشي خاك
…………………………………..*****
لب آبي
…..گيوه ها را كندم، و نشستم، پاها در آب :
من چه سبزم امروز
………………و چه اندازه تنم هشيار است !
……………………………نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه .
چه كسي پشت درختان است !
…………………….هيچ! مي‌چرد گاوي در كرد .
ظهر تابستان است .
………….سايه ها ميدانند، كه چه تابستاني است .
…………………………………………..سايه هايي بي لك ،
…………………………..گوشه‌اي روشن و پاك
…………………………………………..كودكان احساس! جاي بازي اينجاست .
زندگي خالي نيست :
………………..مهرباني هست، سيب هست ، ايمان هست .
………………………………………..آري!!
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد .
در دلم چيزي هست، مثل يك بيشهء نور، مثل خواب دم صبح
……………………….و چنان بي‌تابم، كه دلم مي خواهد
……………………………………..بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه .
………………………………………..دورها آوايي است، كه مرا مي‌خواند .
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا