کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگار ديگر روياهايم صداي شب بخيرهايت را نمي شنود !

گاه فراموش مي كنم شب هاي باراني و دلتنگي ام را ...

حتي درست به خاطر ندارم نگاهت را !

اما صدايت

صدايت هنوز هم گاه برايم نجوا مي كند ...

حتي از پشت حصارهايي فولادي !

حتي ........


ا.ا.شاپرك
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سحر که نسترن سرخ باغ همسايه
فرستد از لب ايوان به آفتاب درود
و اوج سبز درختان به کوچه ميريزد
و خانه از نفس گرم ياس لبريز است
ن از سرودن يک شعر تازه مي آيم
که ذره ذره وجودم در آن ترانه تلخ
به هاي هاي غريبانه اشک ريخته اند
کنار نسترن سرخ باغ همسايه
من از ستره شفاف صبح مي پرسم
تو شعر ميداني
ستاره جاي جواب
به بي تفاوتي آفتاب مي نگرد
تو هيچ مي بيني
دوباره مي پرسم
ستاره اما از دشت بي کرانه صبح
به من چو گمشده اي در سراب مي نگرد
نگاه کن
مرا مصاحب گنجشک هاي شاد مبين
مرا معاشر گلبرگهاي ياس مدان
که من تمامي شب
در آن کرانه دور ميان جنگل آتش
ميان چشمه خون
به زير بال هيولاي مرگ زيسته ام
و تا سپيده صبح
به سرنوشت سياه بشر گريسته ام
تو هيچ مي گريي ؟
باز از ستاره مي پرسم
ستاره اما با ديدگان اشک آلود
به پرسشي که ندارد جواب مينگرد
بگو
صداي من به کسي مي رسد در آن سوي شب
بگو که نبض کسي مي زند در آن بالا
ستاره مي لرزد
بگو
مگر تو بگويي
در اين رواق ملال
کسي چون من به نماز شکايت استاده است
ستاره مي سوزد
ستاره مي ميرد
و من تکيده و غمگين به راه مي افتم
آفتاب همان گونه سرکش و مغرور
به انهدام خراب مي نگرد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


این صورتی است که هیچگاه آن را تغییر نمی دهم !

این امتحان جسم وروح است ...

این پایانیست که پایانی ندارد ...

این دیگر صدای خاموشی نیست ...!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق بر من سر نخواهد آمدن
پا از این گل برنخواهد آمدن

گرچه در هر غم دلم صورت کند
کز پی‌اش دیگر نخواهد آمدن

من همی دانم که تا جان در تنست
بر دل این غم سر نخواهد آمدن

برنیاید چرخ با خوی بدش
صبر دایم برنخواهد آمدن

عمر بیرون شد به درد انتظار
وصلش از در درنخواهد آمدن

چون به حسن از ماه بیش آمد به‌جور
زاسمان کمتر نخواهد آمدن

گویمش حال من از عشقت بپرس
کز منت باور نخواهد آمدن

گویدم جانی کم انگار انوری
بی‌تو طوفان برنخواهد آمدن
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرم‌سار ِ ترانه‌های بي‌هنگام ِ خويش.


و کوچه‌ها
بي‌زمزمه ماند و صدای پا.


سربازان
شکسته گذشتند،

خسته
بر اسبان ِ تشريح،

و لَتّه‌های بي‌رنگ ِ غروری

نگون‌سار
بر نيزه‌های‌شان.





تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامي که
هر غبار ِ راه ِ لعنت‌شده نفرين‌ات مي‌کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت

که با ياس‌ها
به داس سخن گفته‌ای.


آن‌جا که قدم برنهاده باشي

گياه
از رُستن تن مي‌زند

چرا که تو

تقوای خاک و آب را
هرگز

باور نداشتي.





فغان! که سرگذشت ِ ما
سرود ِ بي‌اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود

که از فتح ِ قلعه‌ی روسبيان
بازمي‌آمدند.

باش تا نفرين ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سياه‌پوش
ــ داغ‌داران ِ زيباترين فرزندان ِ آفتاب و باد ــ

هنوز از سجاده‌ها
سر برنگرفته‌اند!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مرا عمري به دنبالت کشاندي
سرانجامم به خاکستر نشاندي
ربودي دفتر دل را و افسوس
که سطري هم از اين دفتر نخواندي
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشي هم فشاندي
گذشت از من ولي آخر نگفتي
که بعد از من به اميد که ماندي
مرا عمري به دنبالت کشاندي
سرانجامم به خاکستر نشاندي
ربودي دفتر دل را و افسوس
که سطري هم از اين دفتر نخواندي
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشي هم فشاندي
گذشت از من ولي آخر نگفتي
که بعد از من به اميد که ماندي
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خود را در دستان تو رها کردم

چشم هایم را بستم

افتادم !

هزار بار افتادم !

از دستان تو ...

تویی که ..... !

و اکنون

می نویسم ...

تنها بود !

تو را دوست داشت .......

تنها تر شد !

و این بود عشق ................... !

با هزار نقطه چین ! ! ! !

و هزارو یک علامت تعجب ..........

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساقی ِهمیشه تشنه ام



یک جرعه از جامت بده



امشب توای نامهربان در خلوتت راهم بده



این را شبی گفتم به تو با چشم های خسته ام



آه از غرور تلخ تو امشب دگر شکسته ام



امروز ای مست از غرور تنها تر از شقایقم



فردا که آیی به برم در دست طوفان است تنم



فردا که آیی نزد من، دیگر نخواهمت شناخت



گویم به تو دیراست دگر، باید که سوی حق شتافت



دستم مگیر و اشک مریز روزی که دیگر مرده ام



پا برغرورت مگذار روزی که دیگر رفته ام



بر روح پوسیده ی من، کوک مزن، کوک مزن



بر پاره پاره قلب من، وصله مزن، وصله مزن



بر رخ فرسوده ی من رنگ جلای عشق مزن



برو دگر ای بی وفا دم از صفا وعشق مزن
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من از کوچ بگو
و حیایی که معنا میکند مرا
چشم که میبندم
این تویی
عبور لمسی گرم
از تک تک هجاهای من
امروز به اثبات رسیده ام ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آفتاب است و، بيابان چه فراخ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نيست در آن نه گياه و نه درخت.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غير آواي غرابان، ديگر[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بسته هر بانگي از اين وادي رخت.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]***[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در پس پرده اي از گرد و غبار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نقطه اي لرزد از دور سياه:[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چشم اگر پيش رود، مي بيند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آدمي هست كه مي پويد راه.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]***[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تنش از خستگي افتاده ز كار.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر سر و رويش بنشسته غبار.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شده از تشنگي اش خشك گلو.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پاي عريانش مجروح ز خار.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]***[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هر قدم پيش رود، پاي افق[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چشم او بيند دريايي آب.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اندكي راه چو مي پيمايد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مي كند فكر كه مي بيند خواب[/FONT]​
 

نرگس313

عضو جدید
شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی تورا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس
تورا از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
وتو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران وسرگردان چشمانیست رویایی.......
ومن تنها برای دیدن زیبایی ان چشم،تورا در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم.
همین بود اخرین حرفت.......ومن بعد از عبور تلخ وغمگینت
حریم چشم هایم را به روی ابری از جنس غروب ساکت ونارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی.....شاید خطا کردم وتو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا؟....تا کی؟....برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
وبعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
وگنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
وبعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران باردر هر لحظه خواهم مرد
وبعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد........کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
ومن با انکه میدانم تو هرگز نام من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز اشفته چشمان زیبای توام.........!!!
برگرد..........
ببین که سر نوشت انتظار من چه خواهد شد
وبعد از این همه طوفان وهم پرسش وهم تردید
کسی از پشت قاب پنجره ارام وزیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو:
در راه عشق و انتخاب او خطا کردم
ومن در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمیدانم چرا؟.........شاید به رسم وعادت پروانگیمان باز
برای شادی و پر برگی باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم!!!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر ثانیه که می گذرد


چیزی از تو را با خود می برد
زمان غارتگر عجیبی است
همه چیز را بی اجازه می برد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند
حس دوست داشتن تو را
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من چنان تاريكم كه همه ستاره ها هر شب به چشمانم كوچ مي كنند!

من هنوز عاشقم !

عاشق درياي طوفاني كه سرد وبي مهر است ...

عاشق چشمهايي كه هميشه گريانند ...

و

قلبي كه سالهاست خاك گرفته !

من مي خواهم به روشنايي روزهايت ايمان پيدا كنم ...

من مي خواهم به باران وياس دل خوش كنم ...

عشق چيزيست كه هرگز نمي توانم دركش كنم !

نمي دانم بايد از آن بترسم وبگريزم يا اعتماد كنم و بمانم !

و اين دو راهي تا به كي روزگارم را تهديد خواهد كرد؟! نميدانم ...!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در كلاس روزگار
درسهاي گونه‌گونه هست
درس دست‌يافتن به آب و نان
درس زيستن كنار اين و آن

درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
درس با سرشك غم ز هم جدا شدن

در كنار اين معلمان و درس‌ها
در كنار نمره‌هاي صفر و نمره‌هاي بيست
يك معلّم بزرگ نيز
در تمام لحظه‌ها ، تمام عمر
در كلاس هست و در كلاس نيست

نام اوست : مرگ
و آنچه را كه درس مي‌دهد
« زندگي »ست

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
عقربه های ساعت
روی بيست و چهار ِدلتنگی ِ من ،
تن و تب
اشارتی ست همسو
با اين دقيقه های گيج ،
از شعله ای که عشق
به بالا مي کشد.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
آی سهراب کجایی که ببینی حالا

دل خوش مثقالی است

دل خوش نایاب است

توسوالت این بود

دل خوش سیری چند

من سوالم این است

معدن این دل خوش

تو بگو ای سهراب
در کدامین کوه است

در کدامین صحرا

در کدامین جنگل

راستی این دل خوش میوه ی زیباییست؟

من شنیدم این دل

بوی خوبی دارد

مثل خون دل آن آهوها

راستی ای سهراب

نکند این دل خوش

مثل آن مشک ختن

نافه ی آهوییست

شاید اصلادل خوش

بوده یک افسانه

چون در این عهد ندیدم دل خوش

دم هر عطاری عده ای منتظرند

مرد عطار به ایشان گفتست

دل خوش می آید

قیمت مثقالش

جانتان میطلبد

مردهامیگویند

جان ما را تو بگیر

دل خوش را به عزیزانمان ده

مرد عطار فرورفته به فکر

او چنین قیمت گفت
تا کسی در پی این افسانه

به در دکانش

ننشیند شب و روز

خود مرد عطار

فکر می کرد ، دل خوش مثل

نغمه های ققنوس

بوده یک افسانه

آی سهراب بگو ، تو اگر میشنوی

بکجا باید رفت ، تادل خوش را دید

عده ای می گویند ، دل خوش ، مال و منال دنیاست

دیگران می گویند ، دل خوش اینجانیست ، دل خوش آن دنیاست

من بلاتکلیفم

دل خوش گر پول است

مردم ثروتمند ، پس چرا نالانند

لب آنها خندان ، چشمشان گریان است

آی سهراب تو از این دنیا ،رفته ای گو تو به ما

دل خوش آنجابود ؟!

چند بود ارزش آن

مزه اش چیست بگو – مشتاقیم –

حیف بین من وتو سخنی ممکن نیست

ما ندیدیم دل خوش اما ، در پی اش می گردیم

اگر آن را دیدیم ، ما به او میگوییم درپی اش می گشتی

آی سهراب ... توهم .... اگر او رادیدی

نبری از یادت مردم عهد مرا

گو به این عهد سری هم بزند

شاید اینجا ماند و ، دل ما هم خوش شد

آی سهراب بخواب

سرد وآرام و خموش

چون که آرامش تو ،پر از زیباییست

ما ولی می گردیم ،ما ولی می جوییم....
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
خون ما
می شکفد بر برف
اسفندی
خون ما
می شکفد بر
لاله
خون ما
پیرهن کارگران
خون ما
پیرهن دهقانان
خون ما
پیرهن سربازان
خون ما
پیرهن
خاک
ماست
نم نم باران
با خون ما
شهر آزادی را
می سازد
نم نم باران
با خون ما
شهر فرهادها را
سازد
خون ما
پیرهن کارگران
خون ما
پیرهن دهقانان
خون ما
ییرهن
سربازان
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دلم گرفته آسمون نمی تونم گریه کنم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]شکنجه میشم از خودم نمی تونم شکوه کنم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]انگاری کوه غصه ها رو سینه ی من اومده[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]تو روزگار بی کسی یه عمره که دربدرم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دلم گرفته آسمون یه کم منو حوصله کن[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]منو به بازی میگیرن عقربه های ساعتم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]نچرخ تاآروم بگیره یه آدم شکسته تن[/FONT]​







 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب در چشمان من است
به سياهي چشمهايم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفيدي چشمهايم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهاي من نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهاني در ظلمات فرو خواهد رفت
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو دلتنگم
تو معنای خوشبختی ام هستی .اشکهای تنهای ام را برای تو می ریزم وچشمهای همیشه بارانی ام به یاد توست.تو پرنده ای هستی برای من که مرا به اسمان خوشبختی می بری
. دلم بی قرار توست. میدانی که برایت دلتنگم و لحظه های با تو بودن را هر گز فراموش نمیکنم...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با درودی به خانه می آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می گویی
ای سازنده!
لحظه ی ِ عمر ِ من
به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست:
این آن لحظه ی ِ واقعی ست
که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد.
نوسانی در لنگر ساعت است
که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد.
گامی است پیش از گامی دیگر
که جاده را بیدار می کند.
تداومی است که زمان مرا می سازد
لحظه ای است که عمر ِ مرا سرشار می کند.
احمد شاملو
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن شب که برف می بارید

و سرما برای هم آغوشی اجازه نمی خواست

رویای دیرینم را آتش زدم

و پلک های خسته ام را

لحظه ای قبل از به خواب رفتن باز نگه داشتم

و در خاطرم

دخترک کبریت فروش

_بانوی آرزوهای سرما زده _

آخرین کبریت بی رمقی را روشن کرد

و من آنچنان با لبخند شعله آن در آمیختم

که سنگینی شیرینی کم کم

پلک هایم را فرا گرفته

گویا

که نگاهم در آن دیدار

هیچ چیز را جستجو نمی کرد ...


 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا