بچه بودیم کتاب خوندیم زیاد..........
در حال که همیشه شاگرد اول بودم کلا درس هم نخوندم ؛ البته تا امسال ؛ آخه کنکور دیگه شوخی نداره......
یکسره فوتبال بازی میکردیم تیم ساختمون ما همیشه میباخت تا وقتی که من رفتم اونجا ، از همه شون بچه تر بودم ولی بهتر از همه ، یادمه ساختمون 8 یه محمد داشت بهش میگفتن ممد ببتو تو یه بازی دوتا لایی بهش زدم دیگه بعد اون نتونست مث قبل بازی کنه آخه اون وقتا لایی خوردن خیلی افت داشت، یا استخر بودیم و باشگاه فوتبال ... میخواستم زیدان بشم ( یاد رئال بخیر ، زیدان و فیگو و رائول)..... وای که چه آرزوهایی داشتیم.
کلا شر نبودم ؛ شیطون بودم خیلی هم مهربون بودم ؛ با همه هم دوست بودم ، یه ذره بزرگتر هم شدم رفتم باشگاه رزمی و که میخواستم هادی ساعی بشم و قهرمان المپیک ......

تو دبیرستان هم(خصوصا سال 2و سوم) هر اتفاقی میوفتادبرای کلاس302 همیشه پای مرتضی گیر بود....
ولی هیچوقت نتونستم اون جوری که میخواستم معلمامونو به خاطر پدرم اذیت کنم
