همه چهار زن دارند

دکتر مهدیه

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشتو او را مدام باجواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزهپذیرایی می کرد.. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچارهخواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند .اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:
"من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بودنزد زن سوم رفت و گفت:
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد
در همین حین صدایی او را به خود آورد
"من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کردهباشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوشکرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقینمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همهما چهار زن داریم
زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
زن سوم که دارایی های ماست .هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند .هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
زن اول که روح ماست.غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.


 

sara-z-a

عضو جدید
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشتو او را مدام باجواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزهپذیرایی می کرد.. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچارهخواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند .اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:
"من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بودنزد زن سوم رفت و گفت:
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد
در همین حین صدایی او را به خود آورد
"من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کردهباشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوشکرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقینمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همهما چهار زن داریم
زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
زن سوم که دارایی های ماست .هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند .هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
زن اول که روح ماست.غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.



خیلی خیلی قشنگ و تکان دهنده بود میسی:gol:
 

senaps

عضو جدید
کاربر ممتاز
مزخرفه!!!!
ادمی که بخواد به خودش برسه(به روحش برسه!) و زیاد برا بدنش و ثروتش زحمت نکشه، به هیچ جا نمیرسه....
شخصا، همیشه فکر میکردم که مهم نیست که چه لباسی می‌پوشی و بدنت چقدر خرجش شده که میای بیرون.... ولی وقتی همه‌ی مردم حتی اگر هم نخوان، از رو قیافه‌ی تو قضاوت میکنن، بهتره نقد رو بچسبی.... بهتره تنت رو براش خرج کنی..... مبایل بسیار گران قیمت و کت و شلوار و لباس های بسیار گران.... ژل موی سر گران تر و ادکلن های 1 میلیونی بزنی..... اونوقت همه باهات با احترام حرف میزنن و اینجوری روحت هم اروم میشه و خوشحال!!!!


مزخرفه!! فک و فامیل ادم، فقط دنبال سود بردن ازش هستن... هیچ نیازی نیست که بهشون برسی.... ولی اگر نرسی، همه‌ی عالم و ادم بدون اینکه بدونن داستان چیه بر میگردن میگن فلانی چی شده و چرا اینجوری میکنی با فامیلات؟! تو مگه تو دنیا کی رو داری؟! غیر از اینه که اگر اتفاقی بیوفته، همین فامیلا ولت میکنن؟! و اینا....؟؟؟؟ بهتره برا خر کردن مردم و تامین ارامش روحی روانی خودمون، با فامیل خوب رفتار کنیم و دوست اونها باشیم تا لااقل مشکلی برامون پیش نیاد!

شما اگر عارفی گران قدر هم باشی، بدون پول هیچ پوخی نیستی!!!! وقتی دست زن/دوست دخترت رو گرفتی و تو بازار چرخیدی و هوس کردی هزار تا چیز براش بخری، ولی کسی به علم یا شپش های تو جیبت، جواب سلام هم نمیده، دیگه انگار هیچ کاری نکردی.... دیگه زندگی معنایی نداره.... وقتی عشقت رو ببری رستوارن و همش نگران باشی که اخرش چقد پول باید پیاده بشی برا ناهاری که داری میخوی پس بهترین ناها رو بهش ندی.....
دیگه زندگی چه ارزشی داره؟!!!

اصلا روح کدوم خریه؟!!!!!!! وختی ما همه‌ی زندگیمون پوله؟! وقتی پول و ثروت داشته باشی و تمام تلاشت بدست اوردن اون باشه، میتونی راحت بری هر کاری دلت میخواد بکنی و موجبات خوشحالی و اسودگی خودت و عزیزت رو فراهم کنی...

این متن ها هم توسط استکبار جهانی برای گمراه کردن ماها نوشته شده!
 

havij139

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسیییی قشنگ بود:w27:

به نظرم باید به فکر پول و خانواده و جسم بود و همه ی اینها رو خرج روحمون کنیم . ینی اینها مطیع و دراختیار روحمون باشن
 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی محشر بود مهدیه جون
خیلی مررررررررررررررررررررررررررسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییییییی
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واي عالي بود عالي بي نهايت قشنك بود واقعا درسته مرسي دوست من:victory::w11:
 

mehrdad2012

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا عالی وزیبا بود . واقعا مرسی از این متن پرمعناو تاثیر گذار .
 

mina***

عضو جدید
بزن دست قشنگ رو به افتخار مهدیه جان عزیز خیلی جالب بود بسیار ممنونم
 

shakibam

عضو جدید
کاربر ممتاز
واااااااااااای خیلی قشنگ بود.مرسی.
واقعا حرف نداری...
 

amir_4475

عضو جدید
مزخرفه!!!!
ادمی که بخواد به خودش برسه(به روحش برسه!) و زیاد برا بدنش و ثروتش زحمت نکشه، به هیچ جا نمیرسه....
شخصا، همیشه فکر میکردم که مهم نیست که چه لباسی می‌پوشی و بدنت چقدر خرجش شده که میای بیرون.... ولی وقتی همه‌ی مردم حتی اگر هم نخوان، از رو قیافه‌ی تو قضاوت میکنن، بهتره نقد رو بچسبی.... بهتره تنت رو براش خرج کنی..... مبایل بسیار گران قیمت و کت و شلوار و لباس های بسیار گران.... ژل موی سر گران تر و ادکلن های 1 میلیونی بزنی..... اونوقت همه باهات با احترام حرف میزنن و اینجوری روحت هم اروم میشه و خوشحال!!!!


مزخرفه!! فک و فامیل ادم، فقط دنبال سود بردن ازش هستن... هیچ نیازی نیست که بهشون برسی.... ولی اگر نرسی، همه‌ی عالم و ادم بدون اینکه بدونن داستان چیه بر میگردن میگن فلانی چی شده و چرا اینجوری میکنی با فامیلات؟! تو مگه تو دنیا کی رو داری؟! غیر از اینه که اگر اتفاقی بیوفته، همین فامیلا ولت میکنن؟! و اینا....؟؟؟؟ بهتره برا خر کردن مردم و تامین ارامش روحی روانی خودمون، با فامیل خوب رفتار کنیم و دوست اونها باشیم تا لااقل مشکلی برامون پیش نیاد!

شما اگر عارفی گران قدر هم باشی، بدون پول هیچ پوخی نیستی!!!! وقتی دست زن/دوست دخترت رو گرفتی و تو بازار چرخیدی و هوس کردی هزار تا چیز براش بخری، ولی کسی به علم یا شپش های تو جیبت، جواب سلام هم نمیده، دیگه انگار هیچ کاری نکردی.... دیگه زندگی معنایی نداره.... وقتی عشقت رو ببری رستوارن و همش نگران باشی که اخرش چقد پول باید پیاده بشی برا ناهاری که داری میخوی پس بهترین ناها رو بهش ندی.....
دیگه زندگی چه ارزشی داره؟!!!

اصلا روح کدوم خریه؟!!!!!!! وختی ما همه‌ی زندگیمون پوله؟! وقتی پول و ثروت داشته باشی و تمام تلاشت بدست اوردن اون باشه، میتونی راحت بری هر کاری دلت میخواد بکنی و موجبات خوشحالی و اسودگی خودت و عزیزت رو فراهم کنی...

این متن ها هم توسط استکبار جهانی برای گمراه کردن ماها نوشته شده!

منم با اینجور داستانای خیالی و روح واین چیزا مخالفم داستانش اولاش خوب بود ولی تعمیم دادنش به بدن و ثروت و روح مزخرفه !!!!!
 

Similar threads

بالا