هر کی سوتی داده تعریف کنه!

emperatoretanhai

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آقا چند وقت پیش یه بنده خدایی با خواهر مادرش اومده بودن خونمون واسه امر خیر ..
بعد من چای گذاشتم دم بکشه .... هرچی منتظر شدم مامان اینا ندا نمیدادن که بیا ..منم چاییا رو ورداشتم گذاشتم رو بخاری گفتم حالاحالاها ندا نمیدن ..کم کم دم بکشه:d خودمم نشستم کلاه قرمزی ببینم :ی

یهو مامانم ندا دادوردار بیار این چاییا رو اینا یه کم عجله دارن ( خیلی نشسته بودن آخه :D) ... آقا چشمتون روز بد نبینه ....چاییا رو ریختم ، ینی چایی به این ضایعی تو عمرم درست نکرده بودم .. یَک رنگ ضایعی داشت مثه چی بگم! :w15::w15: دیگه به هیچ عنوان فرصت برگشت هم نبود :d
ورداشتیم بردیم گذاشتیم جلو مهمونا :biggrin: خودمم رفتم مبل روبرو نشستم ، نور افتاده بود تو چاییا همون یه ذره رنگشونم رفته بود ....آب جوش شده بود ازون زاویه:w15: داشتم از خنده می مردم خیلی خودمو نیگر داشتم خدایی ... داشتم تو دلم میگفتم مامان اینا یه چی نگن من ضایع شم ...یهو بابای عزیزتر از جونم که همون زاویه منو از چایی داشت :D اومد درستش کرد گفت : ما همیشه چایی کم رنگ میخوریم واس همین دخترم طبق عادتش عمل کرده :D
بعد مامان طرف خیلی جدی گفت : آره ما هم همیشه کم رنگ میخوریم ..دختر خانومتون میدونسته سلیقه ما رو ..چاییش عالیه:w15: بعد یهو همه برگشتن یه نیگاه معنی داری بهم انداختن ..ینی من داشتم میپکیدماااااااااااا:w15:
خخخخخخخخخخ
ایول به خودت
ایول به بابا ومامانت
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
چند سال پیش رفته بودم نمایشگاه پاییزه
میخواستم یه کلاسور بگیرم
یهو هل شدم به خانومه گفتم ببخشید سوراخ دار دارید !!!!
یهو منو نگاه کرد گفت چند سوراخه
گفتم چهار سوراخه میخوام
یهو هردوتا زدیم زیر خنده
گفتم منظورم کلاسور چهار سوراخه بود
اونم گفت : اها کلاسور نداریم
زیر لب میخندید
 

beso

اخراجی موقت
عاقا رفتم سبزی فروشی
ی هو از دهن پریده گفتم
ببخشید کلم بروسلی دارین
فروشنده ترکید از خنده
خودمم بیشتر
دیگه هیچ وقت اون سبزی فروشی نرفتم و نخواهم رف

خخخخخخخخخخخخخخخ
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاقا رفتم سبزی فروشی
ی هو از دهن پریده گفتم
ببخشید کلم بروسلی دارین
فروشنده ترکید از خنده
خودمم بیشتر
دیگه هیچ وقت اون سبزی فروشی نرفتم و نخواهم رف

خخخخخخخخخخخخخخخ


پیشنهاد ما اینه که کلا شهر سکونتتون رو تغییر بدید:biggrin:
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یه چن تا خاطره بگم از اون زمانا (اون قدیما:دی)
اون وقتا (قبل از اینکه مدرسه برم) دنبال بابام را میفتادم شبا میرفتیم مسجد، بعضی شبا که چه های دیگه نبودنحوصلم تو مسجد سر می رفت، این اقایون که سجده می رفتن منم نامردی نمی کردم پشت همشونو نیشگون می گرفتم:D(البته بجز بابای نازنینم::thumbsup2:)

__________________
دوباره همون وقتا (یذره بعد ترش) کلاس اول بودم.معلم سره کلاس بهمون سر مشق میداد،این دوست ما وقتی مینوشت و میخواست بره نشون معلم بده مدادشو میذاشت روی میز پاکنشو میذاشت جلوش که قل نخوره بیفته زمین
عاقایی که شوما باشین ،طبق معمول نامردی تو کار من نبود پاکنو از جلوی مدادش برمیداشتم مدادش میفتاد زمین و سپس پاکن را در مکان قبلی قرار میدادم :dاون بنده خدا هر دفعه میومد میدید مدادش رو زمینه،هیچ وقت نفهمید چه.... کنارش نشسته.

________________
همون وقتا:کلاس اول بودم یه دختره میز جلویی من مینشست تا مشقاش تموم میشد با کلی ناز و عشوه میگفت: من تموم کردم
منم ناراحت:( میگفتم: به من چه. بعد جواب میداد: هرچه زودتر بهتر... عاقا ما ضایع میشدیم:w00:
یه روز زد و من زودتر تموم کردم خواستم انتقام تمام کنفی هامو ازش بگیرم تا من گفتم من تموم کردم جواب داد هرچه دیرتر بهتر....:wallbash:
 

misento

عضو جدید
یه چن تا خاطره بگم از اون زمانا (اون قدیما:دی)
اون وقتا (قبل از اینکه مدرسه برم) دنبال بابام را میفتادم شبا میرفتیم مسجد، بعضی شبا که چه های دیگه نبودنحوصلم تو مسجد سر می رفت، این اقایون که سجده می رفتن منم نامردی نمی کردم پشت همشونو نیشگون می گرفتم:D(البته بجز بابای نازنینم::thumbsup2:)

__________________
دوباره همون وقتا (یذره بعد ترش) کلاس اول بودم.معلم سره کلاس بهمون سر مشق میداد،این دوست ما وقتی مینوشت و میخواست بره نشون معلم بده مدادشو میذاشت روی میز پاکنشو میذاشت جلوش که قل نخوره بیفته زمین
عاقایی که شوما باشین ،طبق معمول نامردی تو کار من نبود پاکنو از جلوی مدادش برمیداشتم مدادش میفتاد زمین و سپس پاکن را در مکان قبلی قرار میدادم :dاون بنده خدا هر دفعه میومد میدید مدادش رو زمینه،هیچ وقت نفهمید چه.... کنارش نشسته.

________________
همون وقتا:کلاس اول بودم یه دختره میز جلویی من مینشست تا مشقاش تموم میشد با کلی ناز و عشوه میگفت: من تموم کردم
منم ناراحت:( میگفتم: به من چه. بعد جواب میداد: هرچه زودتر بهتر... عاقا ما ضایع میشدیم:w00:
یه روز زد و من زودتر تموم کردم خواستم انتقام تمام کنفی هامو ازش بگیرم تا من گفتم من تموم کردم جواب داد هرچه دیرتر بهتر....:wallbash:
میزدی دفتر مشقشو پاره میکردی بعد میگفتی هرچه پاره تر بهتر :biggrin:
 

okanava

عضو جدید
کاربر ممتاز
داشتم تلفنی با دوستم صحبت می کردم گفتش : آبجیم اینجاست سلام میرسونه بهت
می خواستم بگم از طرف من ببوسش
گفتم : منو ببوس

ذهن یاری نکرد !!:redface:
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از دوستام با دوستش داشته حرف میزده.دوستش راجع به فوت مادرش با دوستم صحبت میکرده.آخرش که حرفاشون تموم میشه دوستم خواسته بگه خدا بیامرزدش ذهنش یاری نکرده گفته ایشالا خدا رحمتش کنه.دوستش گفته در اینجور مواقع میگن خدا بیامرزه.
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی از دوستام با دوستش داشته حرف میزده.دوستش راجع به فوت مادرش با دوستم صحبت میکرده.آخرش که حرفاشون تموم میشه دوستم خواسته بگه خدا بیامرزدش ذهنش یاری نکرده گفته ایشالا خدا رحمتش کنه.دوستش گفته در اینجور مواقع میگن خدا بیامرزه.

مخش پارازیت گرفته یحتمل :هه
 

etnn

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز رفته بودم یه مراسم عقدی ...از اقوام درجه 2مون ....آقا من بعد 4-5 سال یه خانومه از اقواممون رو ندیده بودم ، همسن مامانمه تقریبا ..آخر که جشن تموم شد رفتم خدافظی کنم ..خانومه برگشت گفت : ایشالله تو هم خوشبخت بشی دخترم ، نمیدونم یهو چی شد یهو جواب دادم : ممنون ..ایشالله خودتونم خوشبخت شید:w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15:
 

misento

عضو جدید
عاغا من یه سوتی دادم اصلا خیلی ناجور :w47:
پسرداییم تو گوشیش یه کلیپ داشت که یه ماشین بنزی میاد رد میشه هی ، گیر داده بود این سمند هستش ، من و پسرخاله ام هم میگفتیم خنگ این کجاس شبیه سمنده این بنزه ! اونم برگشت گفت پشتش شبیه سمنده ببین ، منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم پشت که مهم نیس مهم جلو هستش ... :w22:
حالا این دوتا نفهمیدن من چی گفتم و چون کلا بساط خنده و غش به راه بود من و دخترداییم اول یه نگاه کردیم بهم بعد مردیم از خنده :w15::w15::w15:
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاغا من یه سوتی دادم اصلا خیلی ناجور :w47:
پسرداییم تو گوشیش یه کلیپ داشت که یه ماشین بنزی میاد رد میشه هی ، گیر داده بود این سمند هستش ، من و پسرخاله ام هم میگفتیم خنگ این کجاس شبیه سمنده این بنزه ! اونم برگشت گفت پشتش شبیه سمنده ببین ، منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم پشت که مهم نیس مهم جلو هستش ... :w22:
حالا این دوتا نفهمیدن من چی گفتم و چون کلا بساط خنده و غش به راه بود من و دخترداییم اول یه نگاه کردیم بهم بعد مردیم از خنده :w15::w15:

جلو بنز مگه چی داره که جلو سمند نداره ؟:w15:
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز رفته بودم یه مراسم عقدی ...از اقوام درجه 2مون ....آقا من بعد 4-5 سال یه خانومه از اقواممون رو ندیده بودم ، همسن مامانمه تقریبا ..آخر که جشن تموم شد رفتم خدافظی کنم ..خانومه برگشت گفت : ایشالله تو هم خوشبخت بشی دخترم ، نمیدونم یهو چی شد یهو جواب دادم : ممنون ..ایشالله خودتونم خوشبخت شید:w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15:

یکی از بچه ها هم رفته بو مجلس ختم موقع دست دادن آخر کار زبونش نچرخید بگه خدارحمتش کنه گفته بود خشبخت شن ایشالا:w15:
 

mahaya67

عضو جدید
میخواستم پول پاره بدم به راننده تاکسی اینقد نگران بودم نگه این چیه چرا پارست که خاستم پیاده بشم گفتم ببخشید من همین بغل پاره میشم :redface:
(این نقل قول بودا من کلا سوتی نمیدممم)
 

f.babaei

عضو جدید
پسرهمسایمون کارت عروسی خواهرشو آورد دم در بهش گفتم خیلی ممنون نذرتون قبول باشه:biggrin:
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روم به درخت!!

.
.
.
با دوستم و مامان دوستم سوار تاکسی شده بودیم
وقتی رسیدیم دوستم میخواست بگه همین بغل پیاده میشیم هول شد گفت: "آقا لطفا همین کنار ما رو بغل کنید..." !!!!

راننده بیچاره جا خورد! یه ترمز میخی گرفت!!! :D
دوستم:

مامانش:

دوباره دوستم:

من:

اصن یه وضی!!!!! :D
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روم به درخت!!

.
.
.
با دوستم و مامان دوستم سوار تاکسی شده بودیم
وقتی رسیدیم دوستم میخواست بگه همین بغل پیاده میشیم هول شد گفت: "آقا لطفا همین کنار ما رو بغل کنید..." !!!!

راننده بیچاره جا خورد! یه ترمز میخی گرفت!!! :D
دوستم:

مامانش:

دوباره دوستم:

من:

اصن یه وضی!!!!! :D


شمام خو پیاده میشدی باهاشون :/ دیه تو تاکسی خالی تنها نمیرفتی !
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من گاهی دچار تپق میشم وقتی بحث تعارف و این چیزا پیش میاد
یبار با پسر داییم رفته بودیم درخونه ی بنده خدایی.بهمون گفتم بفرمایین داخل.من گفتم:خواهش میکنم:D
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه بودم.یعنی خیلی سال پیش.نشسته بودیم تو اتاق اینوری.یهو صدای در اومد.من گفت وو حتما فلانیه(یکی از رفیقای بابام).اقا تو نگی این رفیق بابام اومده بود خونمون با بابام توی اون اتاق بودن من نمیدونستم!!!! هیچی صدامو شنید ناراحت شد قهر کرد رفت:D
 

Similar threads

بالا