خخخخخخخخخخآقا چند وقت پیش یه بنده خدایی با خواهر مادرش اومده بودن خونمون واسه امر خیر ..
بعد من چای گذاشتم دم بکشه .... هرچی منتظر شدم مامان اینا ندا نمیدادن که بیا ..منم چاییا رو ورداشتم گذاشتم رو بخاری گفتم حالاحالاها ندا نمیدن ..کم کم دم بکشهخودمم نشستم کلاه قرمزی ببینم :ی
یهو مامانم ندا دادوردار بیار این چاییا رو اینا یه کم عجله دارن ( خیلی نشسته بودن آخه) ... آقا چشمتون روز بد نبینه ....چاییا رو ریختم ، ینی چایی به این ضایعی تو عمرم درست نکرده بودم .. یَک رنگ ضایعی داشت مثه چی بگم!
دیگه به هیچ عنوان فرصت برگشت هم نبود
ورداشتیم بردیم گذاشتیم جلو مهموناخودمم رفتم مبل روبرو نشستم ، نور افتاده بود تو چاییا همون یه ذره رنگشونم رفته بود ....آب جوش شده بود ازون زاویه
داشتم از خنده می مردم خیلی خودمو نیگر داشتم خدایی ... داشتم تو دلم میگفتم مامان اینا یه چی نگن من ضایع شم ...یهو بابای عزیزتر از جونم که همون زاویه منو از چایی داشت
اومد درستش کرد گفت : ما همیشه چایی کم رنگ میخوریم واس همین دخترم طبق عادتش عمل کرده
بعد مامان طرف خیلی جدی گفت : آره ما هم همیشه کم رنگ میخوریم ..دختر خانومتون میدونسته سلیقه ما رو ..چاییش عالیهبعد یهو همه برگشتن یه نیگاه معنی داری بهم انداختن ..ینی من داشتم میپکیدماااااااااااا
![]()
ایول به خودت
ایول به بابا ومامانت