misento
عضو جدید
بابام فهمید چیه کل خانواده تو ماشین بودن پدرجان هم کنار بندهآخ..... بابات فهمید؟؟؟!!!!!!
بابام فهمید چیه کل خانواده تو ماشین بودن پدرجان هم کنار بندهآخ..... بابات فهمید؟؟؟!!!!!!
ی آبجی داریم عاشق این خواننده جدید مدیدا مث تهی و تو ای اف ام و این جقله هاس!یه روز عکس یکیشونو گذاشته بک گراند گوشیش مامان محترمه هم دیده فکر کرده بی افشه!حالا چند روزه ابجیما تعقیب میکنه تا سر قرار مچشونا بگیره بکوبونه تو دهن دوتاشون!به منم میگه باید همکاری کنم!!!!!
یه خاهر دارم خدا بخاد سال جدید بیاد میخاد بشه 35 سالش!
بعد چن روز پیش دفتر مهد کودک بچه اشو ورق میزدم یکی از مشقاشون این بود که تو خونه 10 تا کلمه که با الف شروع میشه به مامانشون بگن اون واسشون بنویسه
با کمال تعجب بگین یکی از کلمه ها چی بود؟!
انگیلی برت!
به کی برم بگم آخهههه
ببخشید یه سوالل!عکست خیلی خوووووووبه
خییییییییلییییییییییی باحال بود
یکمی جیغ و داد را مینداختی که ماشینمو بردن آی مردمیه روز میخواستم برم کلاس گیتار بابام رسوندم دم آموزشگاه رفت.رفتم بالا استاده گفت دیر اومدی گفتم ترافیک بود.وایساده بود دم پنجره گفت حالا ماشینتو کجا گذاشتی؟ گفتم اونور خیابون! پرسید کدومه؟ ۲۰۶ قرمزه یا مزدا ۳ سفیده؟! منم جوگیر شدم گفتم مزدا سفیده!
کلاس که تموم شدم اومدم پایین دیدم اونور خیابون نه ۲۰۶ قرمز هست نه مزدا سفید :ا
استاده هم داشت از پنجره با یه لبخند ملیحی نگام میکرد!
هیچی دیگه..تو افق محو شدم به سمت ایستگاه اتوبوس
یکمی جیغ و داد را مینداختی که ماشینمو بردن آی مردم
من ؟آخی چقدر ضایع شدی خدا بهت صبر بده
من ؟
من نبودم اون یکی بود
یه سوتی خفن بگم از بابام عزیزه دلمه
رفته بود قبض جریمه گرفته بود حدود یه صفحه جریمش کرده بودن ماهم داشتیم نیگا میکردیم و بحث و گفتمان راه انداخته بودیم بیا و ببین .یهو مامانم گفت اینجا چرا جریمت کردن؟
عزیزم بابام گفت "تجاوز کردم"دیگه خودشم نفهمید چطور جمش کنه
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
یه چی بگم یعنی در حد مرگ خفن :/
سرکار بودم داشتم با دوستم غیبت کارفرما رو میکردیم خخخخخخخخخخ وسط غیبت . یهو مث جن اومد تو روم گفت : خووووووووووووووووووووووووب ؟
منو میگی ؟ وایییییییییییییی
اصن نفهمیدم چجور جمش کردم خخخخخخخخخخ
نکته اخلاقیش این بود که غیبت نکنید
خخخخخخخخخخخخخخخخخعاغا من باز اومدم با سوتی های بی نظیرم :دی
رفته بودم ولایت هی میومدن دست و تبریک و... منم تو ماشین پیاده نشدن شوشه رو داده بودم پایین دست میدادم تا سر فرصت موچشون کنم آخه عجله داشتیم
یهو ننه بزرگ ما اومد ماچ کنه حالا 2 تا کله تو چهرچوب پنجره هم جا نمیشد که هی یه به اینور اونور میخورد یا دماغش به دماغم میخورد اصن یک وضی .. آخر اوم لوچمو ماچ کنه لبمو بوسید از دیروزه یه حس بدی دارم دهنم تلخه
دختر خواهرم داداشمو گاز گرفته بود... به خانومش گفتیم چرا گازش گرفتی؟ حالا همه بودن... بابا و داداشا و خانوماشون و دامادمون و آجیم... گفت این کار من نیست من یه جاییشو گاز میگیرم که نتونه نشون کسی بده
بعدشم اومد جمعش کنه دید همه سیاه شدن از خنده
فک کنم پستت مشکل داره آخه من نفهمیدم شی شد !
خاهر زادت دادشت رو گاز گرفت اونوخ چه ربطب به زنش داره !
ما به شوخی به خانمش گفتیم...
آها از اون شوخی ها
ممنون خسته نباشی جالب بود
آقا چند وقت پیش یه بنده خدایی با خواهر مادرش اومده بودن خونمون واسه امر خیر ..
بعد من چای گذاشتم دم بکشه .... هرچی منتظر شدم مامان اینا ندا نمیدادن که بیا ..منم چاییا رو ورداشتم گذاشتم رو بخاری گفتم حالاحالاها ندا نمیدن ..کم کم دم بکشه خودمم نشستم کلاه قرمزی ببینم :ی
یهو مامانم ندا دادوردار بیار این چاییا رو اینا یه کم عجله دارن ( خیلی نشسته بودن آخه ) ... آقا چشمتون روز بد نبینه ....چاییا رو ریختم ، ینی چایی به این ضایعی تو عمرم درست نکرده بودم .. یَک رنگ ضایعی داشت مثه چی بگم! دیگه به هیچ عنوان فرصت برگشت هم نبود
ورداشتیم بردیم گذاشتیم جلو مهمونا خودمم رفتم مبل روبرو نشستم ، نور افتاده بود تو چاییا همون یه ذره رنگشونم رفته بود ....آب جوش شده بود ازون زاویه داشتم از خنده می مردم خیلی خودمو نیگر داشتم خدایی ... داشتم تو دلم میگفتم مامان اینا یه چی نگن من ضایع شم ...یهو بابای عزیزتر از جونم که همون زاویه منو از چایی داشت اومد درستش کرد گفت : ما همیشه چایی کم رنگ میخوریم واس همین دخترم طبق عادتش عمل کرده
بعد مامان طرف خیلی جدی گفت : آره ما هم همیشه کم رنگ میخوریم ..دختر خانومتون میدونسته سلیقه ما رو ..چاییش عالیه بعد یهو همه برگشتن یه نیگاه معنی داری بهم انداختن ..ینی من داشتم میپکیدماااااااااااا
آقا چند وقت پیش یه بنده خدایی با خواهر مادرش اومده بودن خونمون واسه امر خیر ..
بعد من چای گذاشتم دم بکشه .... هرچی منتظر شدم مامان اینا ندا نمیدادن که بیا ..منم چاییا رو ورداشتم گذاشتم رو بخاری گفتم حالاحالاها ندا نمیدن ..کم کم دم بکشه خودمم نشستم کلاه قرمزی ببینم :ی
یهو مامانم ندا دادوردار بیار این چاییا رو اینا یه کم عجله دارن ( خیلی نشسته بودن آخه ) ... آقا چشمتون روز بد نبینه ....چاییا رو ریختم ، ینی چایی به این ضایعی تو عمرم درست نکرده بودم .. یَک رنگ ضایعی داشت مثه چی بگم! دیگه به هیچ عنوان فرصت برگشت هم نبود
ورداشتیم بردیم گذاشتیم جلو مهمونا خودمم رفتم مبل روبرو نشستم ، نور افتاده بود تو چاییا همون یه ذره رنگشونم رفته بود ....آب جوش شده بود ازون زاویه داشتم از خنده می مردم خیلی خودمو نیگر داشتم خدایی ... داشتم تو دلم میگفتم مامان اینا یه چی نگن من ضایع شم ...یهو بابای عزیزتر از جونم که همون زاویه منو از چایی داشت اومد درستش کرد گفت : ما همیشه چایی کم رنگ میخوریم واس همین دخترم طبق عادتش عمل کرده
بعد مامان طرف خیلی جدی گفت : آره ما هم همیشه کم رنگ میخوریم ..دختر خانومتون میدونسته سلیقه ما رو ..چاییش عالیه بعد یهو همه برگشتن یه نیگاه معنی داری بهم انداختن ..ینی من داشتم میپکیدماااااااااااا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
بسلامتی هر کی تاپیکو میخونه | زنگ تفريح | 1 | ||
Д | هر کی اسپم انگلیسی بلده بیاد کل کل کنه.................... | زنگ تفريح | 4 | |
هر کی دلش تنگه بیاد...!!! | زنگ تفريح | 42 | ||
هر کی دلش تنگه بیاد...!!! | زنگ تفريح | 1 | ||
هر کی آخر پست بده برندس!!!! | زنگ تفريح | 7 |