هر کی سوتی داده تعریف کنه!

NEW MOHAMMAD

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیروز رفتم یه کتاب دست دوم بخرم.:w10:
بعد از گشت و گذار تو چندتا کتاب فروشی ، کتاب(دست دوم) مورد نظر رو پیدا کردم.
دیدم قیمت روی جلد زده 20 تومن(چاپ 86 بود)، به یارو گفتم آقا این کتاب چنده؟
با کمال تعجب گفت 18 تومن:eek:
منم خواستم بهش بگم نو کتاب 25 تومنه(الکی، قیمت نو رو نمیدونستم!) یهو از دهنم پرید گفتم نو این کتاب 15 تومنه :w00:
یارو برگشت گفت خب برو نو بخر، منم درحالی که داشتم مغازه رو ترک میکردم ، گفتم دارم میرم بخرم:w15:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه خاهر دارم خدا بخاد سال جدید بیاد میخاد بشه 35 سالش!
بعد چن روز پیش دفتر مهد کودک بچه اشو ورق میزدم یکی از مشقاشون این بود که تو خونه 10 تا کلمه که با الف شروع میشه به مامانشون بگن اون واسشون بنویسه
با کمال تعجب بگین یکی از کلمه ها چی بود؟!
انگیلی برت!


به کی برم بگم آخهههه:w00:
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
ی آبجی داریم عاشق این خواننده جدید مدیدا مث تهی و تو ای اف ام و این جقله هاس!یه روز عکس یکیشونو گذاشته بک گراند گوشیش مامان محترمه هم دیده فکر کرده بی افشه!حالا چند روزه ابجیما تعقیب میکنه تا سر قرار مچشونا بگیره بکوبونه تو دهن دوتاشون!به منم میگه باید همکاری کنم!!!!!

خب به مامانت بگو که از اشتباه دربیاد.
 

پریسا*

عضو جدید
یه خاهر دارم خدا بخاد سال جدید بیاد میخاد بشه 35 سالش!
بعد چن روز پیش دفتر مهد کودک بچه اشو ورق میزدم یکی از مشقاشون این بود که تو خونه 10 تا کلمه که با الف شروع میشه به مامانشون بگن اون واسشون بنویسه
با کمال تعجب بگین یکی از کلمه ها چی بود؟!
انگیلی برت!


به کی برم بگم آخهههه:w00:

خییییییییلییییییییییی باحال بود:w15:
 

Soofia

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز میخواستم برم کلاس گیتار بابام رسوندم دم آموزشگاه رفت.رفتم بالا استاده گفت دیر اومدی گفتم ترافیک بود.وایساده بود دم پنجره گفت حالا ماشینتو کجا گذاشتی؟ گفتم اونور خیابون! پرسید کدومه؟ ۲۰۶ قرمزه یا مزدا ۳ سفیده؟! منم جوگیر شدم گفتم مزدا سفیده!
کلاس که تموم شدم اومدم پایین دیدم اونور خیابون نه ۲۰۶ قرمز هست نه مزدا سفید :ا
استاده هم داشت از پنجره با یه لبخند ملیحی نگام میکرد!
هیچی دیگه..تو افق محو شدم به سمت ایستگاه اتوبوس
 

misento

عضو جدید
یه روز میخواستم برم کلاس گیتار بابام رسوندم دم آموزشگاه رفت.رفتم بالا استاده گفت دیر اومدی گفتم ترافیک بود.وایساده بود دم پنجره گفت حالا ماشینتو کجا گذاشتی؟ گفتم اونور خیابون! پرسید کدومه؟ ۲۰۶ قرمزه یا مزدا ۳ سفیده؟! منم جوگیر شدم گفتم مزدا سفیده!
کلاس که تموم شدم اومدم پایین دیدم اونور خیابون نه ۲۰۶ قرمز هست نه مزدا سفید :ا
استاده هم داشت از پنجره با یه لبخند ملیحی نگام میکرد!
هیچی دیگه..تو افق محو شدم به سمت ایستگاه اتوبوس
یکمی جیغ و داد را مینداختی که ماشینمو بردن آی مردم
:w15::w15:
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
ببین چن روز که بالا سره این بچه ها نباشی چقد سوتی میدن!!!
یه ساعته دارم میخونم هنوز دوازده صفحه دیگه مونده....هییییییییییی
حالا منم یه سوتی بگم از دوره دانشگاه و جوونیام.
یبار از صبح کلاس داشتم ،خفن 8-12 ،10-12 ،1-5 و افتضاح یعنی همه کلاسا رو نصفه بلند میشدم میرفتم سره کلاس بعدی اصن یه وصی
خلاصه ساعت 2-4 هم یه کلاس داشتم منم خسته دوستم گفت بیا بریم اون جلو بشینیم ،منم که ... قبول کردم حالا من خسته کجام؟تو دهن استاد
استادمونم خیلی باحال بود مثه رادیو یه بند حرف میزنه و هیچ سوالی رو هم پاسخ نمیده.
عاقا ما خوابیدیم ،دوستم هی میزد تو پهلوم فاطمه بیدار شو ،بیدار میشدم یه سوال میپرسیدم دوباره خوابم میبرد...
شانس من زد برقا رفت
دوستم گفت فاطمه حالادیگه باخیال راحت بگیر بخواب:D
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یه سوتی خفن بگم از بابام عزیزه دلمه
رفته بود قبض جریمه گرفته بود حدود یه صفحه جریمش کرده بودن ماهم داشتیم نیگا میکردیم و بحث و گفتمان راه انداخته بودیم بیا و ببین .یهو مامانم گفت اینجا چرا جریمت کردن؟
عزیزم بابام گفت "تجاوز کردم"دیگه خودشم نفهمید چطور جمش کنه
 

Soofia

عضو جدید
کاربر ممتاز
Re: !!!هر کی سوتی داده تعریف کنه!!!

Re: !!!هر کی سوتی داده تعریف کنه!!!

یه سوتی خفن بگم از بابام عزیزه دلمه
رفته بود قبض جریمه گرفته بود حدود یه صفحه جریمش کرده بودن ماهم داشتیم نیگا میکردیم و بحث و گفتمان راه انداخته بودیم بیا و ببین .یهو مامانم گفت اینجا چرا جریمت کردن؟
عزیزم بابام گفت "تجاوز کردم"دیگه خودشم نفهمید چطور جمش کنه

عاااااااااالی بود
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
یه چی بگم یعنی در حد مرگ خفن :/



سرکار بودم داشتم با دوستم غیبت کارفرما رو میکردیم خخخخخخخخخخ وسط غیبت . یهو مث جن اومد تو روم گفت : خووووووووووووووووووووووووب ؟

منو میگی ؟ وایییییییییییییی
اصن نفهمیدم چجور جمش کردم خخخخخخخخخخ

نکته اخلاقیش این بود که غیبت نکنید :D
 

Soofia

عضو جدید
کاربر ممتاز
Re: !!!هر کی سوتی داده تعریف کنه!!!

Re: !!!هر کی سوتی داده تعریف کنه!!!

وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
یه چی بگم یعنی در حد مرگ خفن :/



سرکار بودم داشتم با دوستم غیبت کارفرما رو میکردیم خخخخخخخخخخ وسط غیبت . یهو مث جن اومد تو روم گفت : خووووووووووووووووووووووووب ؟

منو میگی ؟ وایییییییییییییی
اصن نفهمیدم چجور جمش کردم خخخخخخخخخخ

نکته اخلاقیش این بود که غیبت نکنید :D

منم یه بار سر پروژه نقشه برداری با دوستم وسط حیاط دانشگاه بودیم اندازه هارو جمع کردیم دیدیم خطا داره دوستم گفت بیا از اول برداشت کنیم گفتم بیخیال بابا استاد نمیفهمه...گفت اگه فهمید چی.گفتم قیافشو نیگا کن تابلوئه خنگه! یهو برگشتم دیدم استاد پشت سرمه!!
هیچی دیگه ۱۲ شدم :D
ولی دمش گرم من جای اون بودم به طرف ۲ میدادم
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاغا من باز اومدم با سوتی های بی نظیرم :دی

رفته بودم ولایت هی میومدن دست و تبریک و... منم تو ماشین پیاده نشدن شوشه رو داده بودم پایین دست میدادم تا سر فرصت موچشون کنم آخه عجله داشتیم

یهو ننه بزرگ ما اومد ماچ کنه حالا 2 تا کله تو چهرچوب پنجره هم جا نمیشد که هی یه به اینور اونور میخورد یا دماغش به دماغم میخورد اصن یک وضی .. آخر اوم لوچمو ماچ کنه لبمو بوسید :redface: از دیروزه یه حس بدی دارم دهنم تلخه :D
 

jentle man

عضو جدید
عاغا من باز اومدم با سوتی های بی نظیرم :دی

رفته بودم ولایت هی میومدن دست و تبریک و... منم تو ماشین پیاده نشدن شوشه رو داده بودم پایین دست میدادم تا سر فرصت موچشون کنم آخه عجله داشتیم

یهو ننه بزرگ ما اومد ماچ کنه حالا 2 تا کله تو چهرچوب پنجره هم جا نمیشد که هی یه به اینور اونور میخورد یا دماغش به دماغم میخورد اصن یک وضی .. آخر اوم لوچمو ماچ کنه لبمو بوسید :redface: از دیروزه یه حس بدی دارم دهنم تلخه :D
خخخخخخخخخخخخخخخخخ
 

Soofia

عضو جدید
کاربر ممتاز
Re: !!!هر کی سوتی داده تعریف کنه!!!

Re: !!!هر کی سوتی داده تعریف کنه!!!

پدر بزرگم فوت کرده رفتم مغازه خرید کردم گفتم بقیش باشه میخواستم بگم یه فاتحه هم بفرستید گفتم یه تسلیتم بگید آقا!
بیچاره گرخید گفت خانم من نمیدونستم که پدربزرگتون فوت کرده!
 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
دختر خواهرم داداشمو گاز گرفته بود... به خانومش گفتیم چرا گازش گرفتی؟ حالا همه بودن... بابا و داداشا و خانوماشون و دامادمون و آجیم... گفت این کار من نیست من یه جاییشو گاز میگیرم که نتونه نشون کسی بده:whistle:
بعدشم اومد جمعش کنه دید همه سیاه شدن از خنده:w15:
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دختر خواهرم داداشمو گاز گرفته بود... به خانومش گفتیم چرا گازش گرفتی؟ حالا همه بودن... بابا و داداشا و خانوماشون و دامادمون و آجیم... گفت این کار من نیست من یه جاییشو گاز میگیرم که نتونه نشون کسی بده
بعدشم اومد جمعش کنه دید همه سیاه شدن از خنده:w15:

فک کنم پستت مشکل داره آخه من نفهمیدم شی شد !

خاهر زادت دادشت رو گاز گرفت اونوخ چه ربطب به زنش داره !:whistle:
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه سوتی جالبم عشقم (بابامو میگم) داد امروز :دی

رفتیم خونه فامیلمون اینا بعد زنگ زدیم تا طرف بگه بله بابا و مامان من داشتن حرف میزدن این یدفه گوشی رو برداشت گفت بله ؟ بابای مام یهو هول شد گفت: الو سلام !! دروباز کن :biggrin:

دیه یه 7-8 10 نفری میخندیدن :biggrin:
 

etnn

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا چند وقت پیش یه بنده خدایی با خواهر مادرش اومده بودن خونمون واسه امر خیر ..
بعد من چای گذاشتم دم بکشه .... هرچی منتظر شدم مامان اینا ندا نمیدادن که بیا ..منم چاییا رو ورداشتم گذاشتم رو بخاری گفتم حالاحالاها ندا نمیدن ..کم کم دم بکشه:d خودمم نشستم کلاه قرمزی ببینم :ی

یهو مامانم ندا دادوردار بیار این چاییا رو اینا یه کم عجله دارن ( خیلی نشسته بودن آخه :D) ... آقا چشمتون روز بد نبینه ....چاییا رو ریختم ، ینی چایی به این ضایعی تو عمرم درست نکرده بودم .. یَک رنگ ضایعی داشت مثه چی بگم! :w15::w15: دیگه به هیچ عنوان فرصت برگشت هم نبود :d
ورداشتیم بردیم گذاشتیم جلو مهمونا :biggrin: خودمم رفتم مبل روبرو نشستم ، نور افتاده بود تو چاییا همون یه ذره رنگشونم رفته بود ....آب جوش شده بود ازون زاویه:w15: داشتم از خنده می مردم خیلی خودمو نیگر داشتم خدایی ... داشتم تو دلم میگفتم مامان اینا یه چی نگن من ضایع شم ...یهو بابای عزیزتر از جونم که همون زاویه منو از چایی داشت :D اومد درستش کرد گفت : ما همیشه چایی کم رنگ میخوریم واس همین دخترم طبق عادتش عمل کرده :D
بعد مامان طرف خیلی جدی گفت : آره ما هم همیشه کم رنگ میخوریم ..دختر خانومتون میدونسته سلیقه ما رو ..چاییش عالیه:w15: بعد یهو همه برگشتن یه نیگاه معنی داری بهم انداختن ..ینی من داشتم میپکیدماااااااااااا:w15:
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا چند وقت پیش یه بنده خدایی با خواهر مادرش اومده بودن خونمون واسه امر خیر ..
بعد من چای گذاشتم دم بکشه .... هرچی منتظر شدم مامان اینا ندا نمیدادن که بیا ..منم چاییا رو ورداشتم گذاشتم رو بخاری گفتم حالاحالاها ندا نمیدن ..کم کم دم بکشه:d خودمم نشستم کلاه قرمزی ببینم :ی

یهو مامانم ندا دادوردار بیار این چاییا رو اینا یه کم عجله دارن ( خیلی نشسته بودن آخه :D) ... آقا چشمتون روز بد نبینه ....چاییا رو ریختم ، ینی چایی به این ضایعی تو عمرم درست نکرده بودم .. یَک رنگ ضایعی داشت مثه چی بگم! :w15::w15: دیگه به هیچ عنوان فرصت برگشت هم نبود :d
ورداشتیم بردیم گذاشتیم جلو مهمونا :biggrin: خودمم رفتم مبل روبرو نشستم ، نور افتاده بود تو چاییا همون یه ذره رنگشونم رفته بود ....آب جوش شده بود ازون زاویه:w15: داشتم از خنده می مردم خیلی خودمو نیگر داشتم خدایی ... داشتم تو دلم میگفتم مامان اینا یه چی نگن من ضایع شم ...یهو بابای عزیزتر از جونم که همون زاویه منو از چایی داشت :D اومد درستش کرد گفت : ما همیشه چایی کم رنگ میخوریم واس همین دخترم طبق عادتش عمل کرده :D
بعد مامان طرف خیلی جدی گفت : آره ما هم همیشه کم رنگ میخوریم ..دختر خانومتون میدونسته سلیقه ما رو ..چاییش عالیه:w15: بعد یهو همه برگشتن یه نیگاه معنی داری بهم انداختن ..ینی من داشتم میپکیدماااااااااااا:w15:

:biggrin::biggrin::biggrin:
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا چند وقت پیش یه بنده خدایی با خواهر مادرش اومده بودن خونمون واسه امر خیر ..
بعد من چای گذاشتم دم بکشه .... هرچی منتظر شدم مامان اینا ندا نمیدادن که بیا ..منم چاییا رو ورداشتم گذاشتم رو بخاری گفتم حالاحالاها ندا نمیدن ..کم کم دم بکشه:d خودمم نشستم کلاه قرمزی ببینم :ی

یهو مامانم ندا دادوردار بیار این چاییا رو اینا یه کم عجله دارن ( خیلی نشسته بودن آخه :D) ... آقا چشمتون روز بد نبینه ....چاییا رو ریختم ، ینی چایی به این ضایعی تو عمرم درست نکرده بودم .. یَک رنگ ضایعی داشت مثه چی بگم! :w15::w15: دیگه به هیچ عنوان فرصت برگشت هم نبود :d
ورداشتیم بردیم گذاشتیم جلو مهمونا :biggrin: خودمم رفتم مبل روبرو نشستم ، نور افتاده بود تو چاییا همون یه ذره رنگشونم رفته بود ....آب جوش شده بود ازون زاویه:w15: داشتم از خنده می مردم خیلی خودمو نیگر داشتم خدایی ... داشتم تو دلم میگفتم مامان اینا یه چی نگن من ضایع شم ...یهو بابای عزیزتر از جونم که همون زاویه منو از چایی داشت :D اومد درستش کرد گفت : ما همیشه چایی کم رنگ میخوریم واس همین دخترم طبق عادتش عمل کرده :D
بعد مامان طرف خیلی جدی گفت : آره ما هم همیشه کم رنگ میخوریم ..دختر خانومتون میدونسته سلیقه ما رو ..چاییش عالیه:w15: بعد یهو همه برگشتن یه نیگاه معنی داری بهم انداختن ..ینی من داشتم میپکیدماااااااااااا:w15:

:w15::w15::w15:
 

Similar threads

بالا