معماری با مصالحی از جنس دل

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیزارم ...



از هر مسئله ای که



تنها راه حلش



گذر زمان است !
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام شهر ، تو را می خوانند



تنها منم که تو را می نویسم ...!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بانو
هیس
ارام دوست داشتنت را نه فریاد کن
نه بر زبان بیاور
انکه باید بفهمد
سالهاست
گوشهایش را گرفته
چشمانش را بسته

a.m
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چه قدر خوب است
که ما هم یاد گرفته ایم
گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا
حتی خوابِ نور و سلام و بوسه می بینیم
گاه به یک جاهایی می رویم
یک دره های دوری از پسین و ستاره
از آوازِ نور و سایه ی روشنِ ریگ
و می نشینیم لبِ آب
لبِ آب را می بوسیم
ریحان می چینیم
ترانه می خوانیم
و بی اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهانِ دورترین رویاها
بویِ خوشِ روشنایی روز را می شنویم
باید حرف بزنیم
گفت و گو کنیم
زندگی را دوست بداریم
و بی ترس و انتظار
اندکی عاشقی کنیم
...
...
سیدعلی صالحی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یک بغل " تو " را می خواهد.
که به جای تلاقی نگاه و سعی بر گریز بی امان
مرا به اسم کوچکم صدا بزنی !
و برای دقایقی نه چندان کوتاه
به یک دونفره دوست داشتنی دعوتم کنی ،
مرا تنگ در آغوش بکشی
آنقدر که نفسم را در نفست پیدا نکنم "
کمی عقبم ببری
به چهره ام خیره شوی ،
همین !
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نیمه گمشده را بیخیال شو لطفا ، اگر سهم تو بود که گم نمی شد !
همین نیمه ای که هستی رو پیدا کن …
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ …
ﺷﻮﺧﯽ ﺷﻮﺧﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …
ﺑﯽ ﻓﮑﺮ،
ﻗﻠﺒﺶ ﺭﺍ ﺟﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ …
ﺟﺪﯼ ﺟﺪﯼ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ…
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یـه رابـطـه فـقـط مـخـصـوص دو نـفـره…
ولـی بـعـضـی احـمـق ها،
شـمـارش بـلـد نـیـسـتـن
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نگـــرانـَـم
نـِـگران این دل دل زدن ها
نـِـگران این ثانیه ها و این لحظه ها
نـِـگران این افکار نا مرتب و مغشوش
آخــَــرَش به کـُـجــا خـواهـَـد رسـیـد ؟؟؟
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم کمی تو را.....!!!!!!!!!
دروغ چرا ....؟؟؟؟؟؟
خیلی تو را میخواهد ....
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جغرافیای دیگری خلق کرده
نبودنَت
ابروهایم شده اند
خط ِ استوای جدیدی
که حوالی شان
همیشه بارانیست . . !
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغوش ِ تو تنها سرزمینیست
که ساکنانَش در آن
برای محدود شدن ِ مرزهایَش میجنگند
سر ِ تنگ تر شدنش، میمیرند.. !
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشکها می‏‎آیند
اشکها میروند
غم، میماند امّا
تا تو بیایی..
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خُدایا ! اَگِه مَن نَبودَم این هَمِه
غَمُو چیـــــکار میکَردی؟
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گآهے شآیـב لآزمـ بـآشـב ،
از یــآב ببـــریـمـ
یـــاב آنهـــایـے رآ ڪـہ …
بـآ نبـــوבنشآטּ
بـوבنمـآن رآ ،
بــہ بـآزے گـرفـتنـב ………
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غم انگیز است....
شب از پهلویی به پهلوی دیگر شوی
ببینی تاریکی
از جای خود تکان نخورده است!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واقعي بوديم ، باورمان نكردند ،
مجازي شديم ، فيلترمان كردند !
و چه دنيايي ساخته‌اند براي ما نسل سوخته ...
اما من گاهی ادمهای دنیای مجازی را
به ادمهای اطرافم ترجیح میدهم!
وقتی بی ترس از قضاوت ادمها ...
از دردها و دغدغه هایم میگویم
گاهی درد دل بعضی ها انگار...
حرفهای دل توست ...
که انقدر نگفتی باورت شده بی دردی
و دلیل این بغض که همیشه با توست
و نفس کشیدن را برایت سخت میکند نمیفهمی!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فکر می کردم تنهایی یعنی …
من …
سکوت …
پنجره های خاک گرفته …
اتاق خالی از تو …
نمیدانستم سنگینی اش بیشتر می شود در ازدحام آدم ها !
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـَن شبیهـ ِ روزهای آخـرسال هسـتم. . .
آرامــ و نزدیکـ به اِنـتهــا
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی
این هم از لطف شما بود و نمی‌دانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بود و نمی‌دانستیم
رنج بی‌عشقی و تنهایی و بی‌مهری یار
همه تقدیر خدا بود و نمی‌دانستیم
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مردی نزد پزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت ،

دکتر برای درمانش به او گفت به فلان سیرک برو ،

آنجا دلقکیست آنقدر می خنداندت که غمهایت را یادت می رود ...

مرد لبخند تلخی زد و گفت :

من همان دلقکم
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستت دارمهایت
بوی عشق میدهند و طعم زندگی
بازهم بگو دوستت دارم
 
بالا