چه قدر خوب است که ما هم یاد گرفته ایم گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی خوابِ نور و سلام و بوسه می بینیم گاه به یک جاهایی می رویم
یک دره های دوری از پسین و ستاره
از آوازِ نور و سایه ی روشنِ ریگ
و می نشینیم لبِ آب
لبِ آب را می بوسیم
ریحان می چینیم
ترانه می خوانیم
و بی اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهانِ دورترین رویاها
بویِ خوشِ روشنایی روز را می شنویم
باید حرف بزنیم
گفت و گو کنیم
زندگی را دوست بداریم
و بی ترس و انتظار
اندکی عاشقی کنیم
...
...
سیدعلی صالحی
دلم یک بغل " تو " را می خواهد.
که به جای تلاقی نگاه و سعی بر گریز بی امان
مرا به اسم کوچکم صدا بزنی !
و برای دقایقی نه چندان کوتاه
به یک دونفره دوست داشتنی دعوتم کنی ،
مرا تنگ در آغوش بکشی
آنقدر که نفسم را در نفست پیدا نکنم "
کمی عقبم ببری
به چهره ام خیره شوی ،
همین !
من نگـــرانـَـم
نـِـگران این دل دل زدن ها
نـِـگران این ثانیه ها و این لحظه ها
نـِـگران این افکار نا مرتب و مغشوش
آخــَــرَش به کـُـجــا خـواهـَـد رسـیـد ؟؟؟
واقعي بوديم ، باورمان نكردند ،
مجازي شديم ، فيلترمان كردند !
و چه دنيايي ساختهاند براي ما نسل سوخته ...
اما من گاهی ادمهای دنیای مجازی را
به ادمهای اطرافم ترجیح میدهم!
وقتی بی ترس از قضاوت ادمها ...
از دردها و دغدغه هایم میگویم
گاهی درد دل بعضی ها انگار...
حرفهای دل توست ...
که انقدر نگفتی باورت شده بی دردی
و دلیل این بغض که همیشه با توست
و نفس کشیدن را برایت سخت میکند نمیفهمی!
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی
این هم از لطف شما بود و نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بود و نمیدانستیم
رنج بیعشقی و تنهایی و بیمهری یار
همه تقدیر خدا بود و نمیدانستیم