معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلمان خوش است که مینویسیم ...
و دیگــران می خـواننــد ...
و عــده ای می گـوینــد ؛
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند ...
و بعضــی مـی خنــدنـد ...
دلمــان خـوش اســت ... !
به لــذت هــای کــوتـاه ...
به دروغ هــایی که از راســت ...
بـودن قشنــگ تـرند ...
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند ...
یـا کســی عاشقمــان شــود ...
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم ...
دلمــان خـوش می شــود ...

به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی ...
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود ...
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم ...
و چــه ســــاده می شـکــنیم ...

همــــه چیـــز را ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت

که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،

... بعضی وقت ها یکی طوری
خاموشت میکنه

که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.

زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرفهائی هستند که

اگر نگویی می میری

اگر بگویی می میرند !

تا ابد در دلت می مانند

و با تو زندگی میکنند

بی آنکه گفته شوند . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنار آخرین مکث ماه
قدم هایم ناتمام می ماند
در کجای زمین
در کجای چشم انتظاری رو به ماه
در کجای دستهای سرگردان مادرم
فراموش می شوم ؟
در شب باران و عشق
در شب آخرین مکث ماه - مادر
انگشت را به سمت ماه بگیر
من آنجا خواهم مرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه ...

چشمانم شور نبود ؛

اگر آخر کارمان ندامت شد ....

دست هایم بی نمک بود
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
تنهايـي يـعني ...
يـه بـغض ِكهـنه و يـه چشـم ِخـيس و
يـه موزيك لايت و
يـه فـنجون قهـوه ي ِتـلخ


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم پُر است
پُـــرِ پُـــرِ پُـــر.... .
آنقــــــد ر که گاهی اضافه اش، از چشمانم می چـــــکد...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست به صورتم نزن

می ترسم بیفتد..

نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد ..

سیل اشک هایم تو را با خود ببرد ..

و باز ..

من بمانم و تنهایی . . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کُما رفته اند

حرف می زنند... راه می روند...نفس ...می کشند ...

اما چیزی حس نمی کنند

هیچ چیز!

فقط فکر میکنند و

فکر می کنند و

فکر می کنند ...

آری هستند

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ديرگاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
.
بانگي از دور مرا مي خواند،
ليك پاهايم در قير شب است
.
رخنه اي نيست در اين تاريكي
:
در و ديوار بهم پيوسته
.
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
.
روزگاري است در اين گوشة پژمرده هوا

هر نشاطي مرده است
.
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد
.
مي كنم هر چه تلاش،

او به من مي خندد
.
نقش هايي كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود
.
طرح هايي كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود
.
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است
.
جنبشي نيست در اين خاموشي
:
دست ها، پاها در قير شب است
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کُما رفته اند

حرف می زنند... راه می روند...نفس ...می کشند ...

اما چیزی حس نمی کنند

هیچ چیز!

فقط فکر میکنند و

فکر می کنند و

فکر می کنند ...

آری هستند

نیستند....:D
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا دیگر نه از حادثه خبری هست

و نه از اعجاز ان چشمهای اشنا

از دلتنگی ها هم که بگذریم

تنهایی , تنها اتفاق این روزهای من است ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کمبود خواب

با یک روز مرخصی حل می شود.

کمبود وقت

با مدیریت زمــان.


سایر کمبود ها نیـــز علاجی دارند

...
با دلتنگیم چه کنــم ؟!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم دل نیست
دریا نیست
مرداب است
که موجی هم سراغش را نمیگیرد
نه میل زیستن دارد
نه میمیرد.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهاااااااااااااااااااااااااااام

مثل فانوس‌بانِ پیر

وقتی آخرین کشتی

بندر را ترک می‌کند
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل غافل
روزگـــاری دیــده در دیــدار یاری داشتیم
بـــودن و دیــدار او را دائمــی پنداشتیــم
غرق شادی ها شدیم و غافل از ایام هجر
ای دریغا فصل گندم بود و ما جو کاشتیـم
روز تـلـخ غربــت و ایـــام سنــگین فراق
آمــد و ما بی خبــر افکــار باطــل داشتیم
چون به تنهایی رسیدیم درد را باور شدیم
باز هم آخر رسیدیــم و عجب گل کاشتیـم
قصه ها تکـرار و تکـرارند اما ای دریـغ
دل چه غافـل بود و او را عاقـلی پنداشتیم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر كه آيد گويد:
گريه كن، تسكين است
گريه آرام دل غمگين است
چند سالي است كه من مي گريم
در پي تسكينم
ولي اي كاش كسي مي دانست
چند دريا
بين ما فاصله است
من و آرام دل غمگينم
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه اشتباه بزرگیست !
تـلــخ کردن زندگیمان

برای کسی که در دوری ما
شیرینترین لحظات زندگیش را سپری می کند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی هست آغوشش را،شانه‌هایش رابه من قرض بدهد ؟ !



تا یک دل سیر گریه کنم؟!
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟

 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
گـاهـی در ذهـنـم آنــقــدر واقـعـیــت داری
کـه دسـتـهـایـم هــوایت را در آغـوش می گــیـرد ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!

ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچی از من نمی ماند!

 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاهی آدمدل اش
فقط یک «دوستت دارم» می خواهد،
که نمیرد!


(افشین صالحی)
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی
می دانستم می آیی
اما من

بی تو
هر شب تقدیر را دوره میکنم ...
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق که میشوی مواظب خودت باش

شبهای باقیمانده عمرت

به این سادگیها
صبح نخواهند شد ...
 
بالا