معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساحل افتاده گفت : « گر چه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد آه كه من كيستم .»
موج ز خود رفته اي، تيز خراميد و گفت :
« هستم اگر مي روم گر نروم نيستم . »

(( محمد اقبال لاهوري ))
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می آیی
با دو استکان چایی تازه دم
دستت را می گیرم
می نشانمت کنارم
می گویی
می خندی
می گویم...
تا تو باز هم بخندی
تا تو چای بخوری
من گرم...
قند توی دلم آب شود...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قلمــــت را بردار
بنويس از همـــه ى خوبيها
زندگــــى، عشــــــق، اميــد
و هر آن چيز که بر روى زمين زيبا هست
گل مريــــم، گــــل رز
بنويس از دل يک عاشق بى تاب وصال
از تمنــــــا بنويــــس
از دل کوچک يک غنچه که وقت است دگر باز شود
بنــــويس از لبـــــخند
از نگاهـــــــى بنويـــــس
کـــــه پــــــر از عشــــــــق
به هر جاى جهـــــــان مى نگرد
قلمــــــت را بردار
روى کاغــــــذ بنويس
زندگى با همـــه تلخى ها
باز هــــم شيـــــرين اســـت ...
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عمر میگذرد
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد!
ما آدم ها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی را بخوریم!
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛
و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو...
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد،
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت بخواهی که زندگی را زندگی کنی...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز هم سرت را بالاي ستاره مي گيري؟
پشت اين آسمان،آسماني ديگر است
باز هم پر از ستاره
پشت آن آسمان،باز آسماني ديگر،پر از واژه و پري!
زبان بي نهايت،همين اختلاط اشاره و لبخند است
تو چرا از خواب ديشبت،هي براي آينه سخن مي گويي
آينه،تعبير همين معاني آسان ماست،
باور كن!





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
اندیشیدن به تو

گرانبهاترین سكوت من است

طولانی*ترین و پرهیاهوترین سكوت ....

تو همیشه در منی

مانند قلبِ ســــــــاده*ام

اما قلبی كه به درد می*آورد


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial\ narrow]هر صبح آمدنت را
بر من تازه تر کن
من به صبح های بودنت
عادت کرده ام...
چقدر تشنه ی
صبح به خیرهای توام,
لب تر کنی
سیراب میشوم...
[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=comic\ sans\ ms]لطفاً ناگهانى رخ بده!
غافلگيرم كن!
لحظه اى اتفاق بيفت كه اصلاً فكرش را هم نكنم!
آنجا كه حتى صورتت را هم از ياد برده باشم!
اصلاً
تو هر موقع هم كه بيايى،
هرگذشته اى هم كه داشته باشى،
با ارزشى...
درست مثل پيدا كردنِ پولِ مچاله شده،
بعد از سالها در جيب لباسم!
[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میان این همه قفل
تو کلیدی
میان این همه دیوار
تو پنجره ای!
بین این همه چشم
تنها نگاه تو حرف تازه است!
زمزمه کن
شهر در اشغال سکوت است...

 
بالا