معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درون من..منی است
که سیگار بر لب خاطرات می گذارد...
دود می شود با رفتن ها...
درون من باوریست
که آسمان را به آتش می کشد....
جهنم را با رویایم سرد...!
درون من افکاری موج می زند
که مدام
طناب می شود بر گردنم....
چهار پایه ای نیست...

من از ارتفاع رویاهایم سقوط کرده ام...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها چقدر آرام شده ام..

سکوت تمام زندگی ام را برداشته!

دلم یک تلنگر می خواهد..

دلم میخواهد نبینم.نشنوم.نخوانم!

دلم این روزها آرامش می خواهد..

میخواهم کتاب زندگی ام را ویرایش کنم!

چه باک از اشتباهات عاقلانه ام!

می خواهم این بار بی خیال باشم و بگذرم..

زندگی!آماده ام برای جنگیدن

آماده ام برای پیروزی

تنها یک تلنگر بزن!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم که غمگین می شود،
خودش را جدا می کند از جمع،
که مبادا آسیبی به خوشی های دیگران بزند.
مورد فراموشی قرار می گیرد و تنها تر و تنها تر می شود.
آنچنان در تنهایی خود غرق می شود که دیگر با هیچ تلنگری بر نمی خیزد
و این آغاز تلخ یک پایان است...
 

ترانه3

کاربر بیش فعال
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی هیچ صدایی می آیندزمانی که نمی دانی

در دلت یک مزرعه آرزو می کارند....

بی هیچ نشانی از دلت می گریزند

تا تمام چیزی که به یاد می آوری حسرتی باشد به درازای زندگی....

چقدر بی رحمند رویاها

 

ترانه3

کاربر بیش فعال
ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﻫﻢ

ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻱ

ﻭ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﻫﻢ

ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺍﻳﻦ "ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻱ؟ "

ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ

ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﺲ ﻛﻪ ﻋﺎقلند ﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﻨﺪ

ﻛﻪ ﺍﻳﻦ " ﭼﺮﺍ "

ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﺳﺖ

ﺍﺻﻼ ﺧﺮﺍبش ﻣﻲ ﻛﻨﺪ

ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﻛﻪ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ﺣﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ .....
 

ترانه3

کاربر بیش فعال
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]خــدايا ؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کــمــي بــيـا جــلــوتــــر . .[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مــي خــواهـــم در گوشــت چــيــزي بــگــويم . . . ![/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ايـن يـک اعــتـراف اســت . . .[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مــن .. بــي او .. دوام نــمي آورم[/FONT]
 

ترانه3

کاربر بیش فعال
ساده می گیرم،
گاهی...
ساده می گذرم!
می خندم،
گاهی...
بلند بلند می خندم...!
با هــر سازی میرقصم!
نه اینکه دل خوشم!
نه اینکه شادم!
مدتــی طولانی شکستم،
زمین خوردم،
سـخــــــــتی دیدم،
گریه کردم.........
وحالا...
برای زنـده مــاندن،
خودم را به کوچه ی علی چپ زده ام ...!
روحم بزرگ نیست...!
دردم عمیق است...!
می خندم که جای زخم ها را نبینی...


 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺗﻨﻬــﺂ ﭼﯿﺰﯼ ڪـﻪ ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺭﻡ

بـﺸﻨـﻮﻡ ...

ﺍﯾﻨــﻪ ڪـﻪ

ﺧـُـﺪﺍ ﺑﻬــﻢ ﺑــﮕـﻪ : ﺍﯾــﻦ ﺩﻧـﯿﺎ ﯾــﻪ

ﺷـﻮﺧـﯿـﻪ ﺑـﺰﺭﮔــ ﺑــﻮﺩ ...

ﻧـــﺎﺭﺍﺣــﺖ ڪـﻪ ﻧـﺸﺪﯼ؟؟؟ ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی مفهوم دوست داشتن انقدر پیچیده میشود
که گاهی دلم میخواهد ورقه دوست داشتنم را سفید تحویل خدا بدهم و بگویم صفر را بده خدا
من اصلا نمیتونم جواب بدم
*نقل از یه نفر*
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن،
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم،
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها و روي ساحل
مردي به راه مي گذرد
نزديك پاي او
دريا همه صدا
شب گيج درتلاطم امواج
باد هراس پيكر
رو ميكند به ساحل و درچشم هاي مرد
نقش خطر را پر رنگ ميكند
انگار
هي مي زند كه : مرد! كجا ميروي كجا ؟
و مرد مي رود به ره خويش
و باد سرگردان
هي مي زند دوباره : كجا مي روي؟
و مرد مي رود و باد همچنان
امواج بي امان
از راه مي رسند
لبريز از غرور تهاجم
موجي پر از نهيب
ره مي كشد به ساحل و مي بلعد
يك سايه را كه برده شب از پيكرش شكيب
دريا همه صدا
شب گيج در تلاطم امواج
باد هراس پيكر
رو ميكند به ساحل و .....





 
بالا