معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی آدم ها آن قدر زود عوض می شوند

آن قدر زود !

که تو فرصت نمی کنی

به ساعتت نگاهی بیندازی

و ببینی چند دقیقه فاصله ست میان دوستی ها تا ....ـها

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران

باران نم نم ریز

و من،

در امتداد من، نگاهم و پاهایم

و خیسِ خیابان

و آدمهای هراسان

و چتر

و چتر

و چتر

باران،

باران و اشکهای ناپیدا،

روی گونۀ من.

چه فرصت خوبی،

که هر چه بغض دارم،

در این خیابان خیس بترکانم.

 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…!
“حــــال مـــن خـــــــوب اســت” … خــــــوبِ خــــوب
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچکس بامن دراین دنیا نبود
هیچکس مانند من تنها نبود

هیچکس دردی ز دردم برنداشت
بلکه دردی برسر دردم گذاشت

هیچکس آن یاردلخواهم نشد
هیچکس دمسازو همراهم نشد

هیچکس جزمن چنین لیلی نشد
درکلاس عاشقی دل خون نشد

هیچکس فکرمرا باورنکرد
خطی ازشعرمرا معنا نکرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گـــــــــاهــــــــی بایــــــد مانـــــــــد و تـــحـــــــــمــل کـــــرد . . .
شــــــایـــــد لــازم باشـــــــد
احســـــاســــمـــــــــا ن را نســـبــت بــه آدم هــا فـــرامــــوش کنیـــــــــــم
نــه خـــود آنـــهـــا را . . . . .

 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی ها هستند که نمیتوان آنها را فراموش کرد...
بعضی از آدم ها را باید گوشه کناری از قلبت داشته باشی،باید آنها را برای هميشه در گنجینه ای برای خودت نگهداری...
حتّی اگر آنها تو را نخواهند...
و حتّی اگر دیگر هیچوقت نتوانی آنها را ببینی...
شاید یک پیام هم نتوانی به آنها بدهی
هر از چند گاهی سراغِ عکس هایشان میروی و با دیدن آنها لبخند ميزنی...
به عکسي خیره میشوی و گذشته تو را آرام صدا میزند...
بعضی از آدم ها زمانی بودند اما حالا نه!
حالا آنها از تو خیلی دورند،آنقدر دور که دیگر ممکن نیست تُن صدایشان را بشنوی...
 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ترک کردن را خوب یاد گرفته ام...
از زمانی که یادم هست مشغول ترک‌کردن بوده ام
از اسباب بازی هایم گرفته تا کتانی که دیگر به پایم نمی‌ رفت
سن و‌سالم که بیشتر شد ... دنیا را که کامل تر دیدم فهمیدم فقط من نیستم که ترک می‌کنم ...
یکی از دوست های دوران دبیرستانم درس خواندن را ترک کرد
پدر بزرگم زندگی را ترک ‌کرد
رفیق قدیمی ام کشور را ترک‌ کرد
یکی از پیرمردهای محل آلزایمر گرفت خاطراتش را ترک‌کرد...
دختر همسایه ی دیوار به دیوارمان همسرش را ترک‌کرد ... می‌گفتند شوهرش ترک نمی‌کرده ... و من فکر می‌کردم اگر ترک‌نکنی ترکت می‌کنند !!!!!!!!
سال ها گذشت ...
اولین بار که دلم برای کسی لرزید با خودم گفتم دیگر هیچ وقت ترک کردن را تجربه نخواهم کرد ؛اما ترک کردن همیشه دست خودت نیست...
باید تقصیر را گردن سرنوشت انداخت یا شرایط نمی‌دانم ؛فقط‌می دانم گاهی ترک‌کردن تنها راه نجات است....
از آن روز ها زمان زیادی گذشته
این روزها وقت ترک کردن آدم ها ، نه درد می کشم، نه تب می کنم و نه بدنم می لرزد...
یک بی حسی کامل
نه احتیاج به قرص دارم و نه احتیاج به پرستار
سال هاست هر‌ کسی را می توانم ترک‌ کنم
بدون خماری ... بدون بدن درد ... بدون خاطرات ...
زندگی معلم خوبی بود
ترک‌ کردن را خوب یاد گرفته ام

#حسین_حائریان
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
ازلحظه به لحظه زندگی کردن گریـــــزی نیست

باید هـــــــرلحظه را چنان باید زیست که گویی واپسین لحظه است،

پس، وقت را در جــــــــــــدل،گــــــــ لایه و نــــــــزاع تلف نباید کرد

شاید لحظه بعد حتیٰ بزای پوزش طلبی در دست نباشد.
 
بالا