معماری با مصالحی از جنس دل

معمار فرناز

عضو جدید
به مانند ساعت ها
محكومم به تكرار تقديرها
بگذار كه از زخم من
تراوش كند
لبخندي حك شده بر لب
محض فريب آدمها
كه حال من بسي خوب است
و بهترين از اين نمي شود هرگز
روز و روزگار خوش است
و ايام به كام دهان سوخته ي ماست
.
.
.
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
ﺁﻏــﻮ ش ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ تــو ﺟـــــــﺎ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﺍﮔﺮ ﺧـــــــﻮﺏ ﮔـــــــﻮﺵ ﮐﻨﯽ
ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺑـــــــﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﻭ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻗﻠﺒـــــــﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨـــــــﻮﯼ
تــو ﺭﺍ ﻓﺮﯾـــــــﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ...
ﻣﺨـــــــﺎﻃﺐ ﮐﻼﻣـــــــﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ...
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺿﺮﺑـــــــﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺒـــــــﻢ ﻫﻢ تــوﯾﯽ ..
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی در فراسوی این لحظات از خود میپرسم، با خود چه کردی ؟!!!
که همچون باران می باری. . .همچون باد گریزانی . . .
و همچون تاریکی در هراسی
حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی
تو خود، او بودی و او تو نبود . . .
چه بد کردیم به خود . . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،اما دلـــــــــــت

میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند

جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر
..
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ڪـــــــاشـ ــ آבما یِڪــَـ ــــمـ جُراتـــــ בاشتَنـ گوشے

رو بَر مے בاشتَن و زَنگـ مے زَבن

و

مے گُفتــَــ ــــن:

ببینבلَم واسَــــ ـــتـ تَنگـ شُدهـ

واسِهـ هیچـ چــــ ــیزهـ בیگه اے

هَمـ زَنگـ نزבمـ...!
 

4fafa

عضو جدید
کاربر ممتاز
" از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،
تا درخت‌های دودگرفته‌ ی خیابانِ پهلوی سابق
دوباره جوانه بزنند
و جوی‌های لب‌ ریز بطری‌های خالی آب معدنی
از نو طعمِ شیرین آب قنات را تجربه کنند !

تا آبی شود این آسمانِ خاکستری
و تابلوهای نمایش‌ گر آلودگی هوا
از خوشی به رقص در بیایند !
از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمی
با یکدیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !
بگذار کودکان پشت چراغ قرمز‌ها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوق آمدنت !
بگذار فواره‌های تمام میدان‌ها دوباره قد بکشند
و در تک تک کوچه‌ها
بوی گل‌ سرخ بپیچد..."
یغما گلرویی

 

4fafa

عضو جدید
کاربر ممتاز
" گره مى زنم تار ابریشم سرخگون را
به آواى تندر
به آواى باران
مى آمیزم این شبنم پرتپش را
به دریاى یاران
اگر چند کوتاه
اما
گره مى زنم این صدا را
درین کوچه آخر
به هیهاى بالنده بالاى یاران..."
محمدرضا شفیعی کدکنی
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تماشايي ترين تصوير دنيا مي شوي گاهي

دلم مي پاشد از هم ، بس كه زيبا مي شوي گاهي

حضور گاه گاهت بازي خورشيد بــا ابر است

كه پنهان مي شوي گاهي و پيدا مي شوي گاهي

به ما تا مي رسي كج مي كني يكباره راهت

راز ناچاريست گر همصحبت ما مي شوي گاهي

دلت پاك است اما بـا تمام سادگيهايت

به قصد عاشق آزاري معما مي شوي گاهي

تو را از سرخي سيب غزل هايم گريزي نيست

تو هم مانند آدم زود اغوا مي شوي گاهي


"مهدی عابدی"
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام...

خسته ام...

سکوت کمر فکرم را شکست…
خسته ام…
از تظاهر به خندیدن،به بودن،به صبر،به ایستادگی…
کاش میشد به عزراییل رشوه داد…

اینجا !!!
در این سرزمین خاکی
پر است از ادم هایی که مرا نمی فهمند و فقط ترجمه ام می کنند…


آن هم به زبان خودشان…
خسته ام

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوبــــــی بعضی از روزهــــــا اینه که دیگه برنمی‌گردن ...

-
-
-


به کلاغها بگویید قصه ی من اینجا تمام شد…
یکی “بود و نبود” مرا با خود برد …

+
+
+
+
 
بالا