شیشه ی خاطرات را "ها" می کنم،
دستهای یخ زده ات عرق می کنند،
چشمهایم می بارند؛
نقطه چین می شوی در زمزمه هایم...
محو می شوم؛
محو می شوی در تمام دقایق؛
رنگهایت را می شمارم.............!
رنگ به رنگ می شوم..............
رنگارنگ می مانی.............
وای!
دست بردار از دار زدن آدمکهای عاطفه ام...!
دست بر نمی دارم از انتظار در پس دیوار سنگی دلت...!
شاید جایی باشد برای خندیدن به لبهای چین خورده ام.....
شاید راهی باشد برای بند زدنِ رازهای ترک خورده ات