معماری با مصالحی از جنس دل

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای زنده ماندن

دو خورشید لازم است .

یکی در آسمان

یکی در قلب
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حسادت یا خساست ..؟!!

اسمش را هر چه میخواهی بگذار

من میخواهم تـو؛ فـــقـطـ عــزیز دل من باشی..!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست[/FONT]
[FONT=&quot]آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست [/FONT]
[FONT=&quot]مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب [/FONT]
[FONT=&quot]در دلم هستی و بین من وتو فاصله هاست [/FONT]

 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو می ری و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم ،اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آه،در اقلیم تقدیر
سر ساعت:دلتنگی
در دقیقه:تنهایی
وثانیه:دلواپسی
تحویل میدهم سالی را که در کنار تو نبودم
و تحویل میگیرم سالی را که در کنارم نخواهی بود
باز هم بی تو
در تقویم زندگی
لحظه ای که غم نبودنت به اوج میرسد
سال تحویل میشود...

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زندگیت را،خودت مینوازی به زودی خواهی فهمید
مهم نیست چندنفرمهمان موسیقی زندگیت میشوند
مهمان ها،می آیندومیروند.....
وفقط خودت تاآخرشنونده خودت خواهی ماند
یادت باشدمهم این است که طوری بنوازی که تاآخراین موسیقی لذت ببری
وبلندشوی وبرای خودت دست بزنی....
بی خیال نداشته هایت
بی خیال هرچه که خیالت راناآرام میکند.....
به من بگوببینم!!!!!
امروزنفس کشیده ای؟
آری؟
پس خوش به حالت
عمیق نفس بکش؛
عمیق عشق را؛
زندگی را؛
بودن را؛
بچش؛
ببین؛
لمس کن؛
وباتک تک سلولهایت فریادبزن:
《معبودمن شکرکه مراجان بخشیدی》
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ﻧﻮﺷﺘﻢ ﭘﯿﺪﺍﯾﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺪﻩ، ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﻫﺴﺘﻢ . ﻧﻮﺷﺖ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﺒﺎﺵ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺁﺩﻡ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺑﺎﺯﺧﻤﻬﺎﯾﺶ ﺑﺴﺎﺯﺩ. ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺴﺎﺯﺩ. ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﺶ ﺑﺴﺎﺯﺩ، ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﺮﺩﺵ ﺑﺴﺎﺯﺩ . ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺣﺘﯽ،
ﺑﺴﺎﺯﺩ . ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺁﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺵ، ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﺷﺘﯽ
ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺷﻮﺩ . ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ، ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻠﻨﺪ
ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ ﺷﺎﻧﻪﺀ ﺩﯾﮕﺮﯼ . ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮔﻮﻝ ﺑﺰﻧﺪ ﻫﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ ﺍﯾﻦ
ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ . ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯﺵ ﺭﺍ . ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺳﻨﮓ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ ﺩﻡ ﻧﺰﻧﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ
ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﺑﻠﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﺒﺎﺵ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﻦ ....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
كفشهايم را ميپوشم ودر زندگي قدم ميزنم،من زنده ام وزندگي
((ارزش)) رفتن دارد
آن قدر مي روم تا صداي پاشنه هايم
گوش ((نااميدي)) را كر كند
خوب ميدانم كه گاه كفشها،
پاهايم را ميزند، ميفشرند وبه درد ميآورند
اما من همچنان خواهم رفت
زيرا(( زندگي)) ارزش لنگ لنگان رفتن را نيز دارد
زندگي نه ماندن است نه رسيدن
زندگي به ((سادگي)) رفتن است
به همين راحتي،
زندگي چقدر ((آسان)) است ...
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفت: هیچ‌کس از دوری و نبودِ هیچ‌کسی نمرده! مُرده؟
توو دلم گفتم اونایی که مردن، زبانِ گفتن ندارن..
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دروغ هایت را به من بده
آن ها را خواهم شُست
و در گوشه ی دنجِ بی گناهی از قلبم
از آنها حقایق خواهم ساخت ..
 
بالا