تو دلم نقل یه حرفایی هست ... که بگم میری،
نگم می میرم بعضی ها بد جوری عاشق میشند عشق یعنی تو بمون من میرم تو که رفتی و رسیدی به بهار هنوز اینجا سر کوه ها برفه آخرش عشق تو ویرونم کرد مرد ویرون بشه خیلی حرفه
[FONT=times new roman, times, serif]کاشکی تلخی زندگی...[/FONT][FONT=times new roman, times, serif] کمی الکل داشت...[/FONT] [FONT=times new roman, times, serif]شاید مستمان می کرد و درد را نمی فهمیدیم...[/FONT]
باران که می بارد جدایی درد دارد دل کندن از یک آشنایی درد دارد هی شعر تر در خاطرم می آید اما آواز هم بی همنوایی درد دارد وقتی به زندان کسی خو کرده باشی بال و پرت، روز رهایی درد دارد دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی آشفتگی ، سر به هوایی درد دارد تقصیر باران نیست این دیوانگی ها تنها شدن در هر هوایی درد دارد باید گذشتن را بیاموزم دوباره هرچند می دانم جدایی درد دارد...
روزی از روز ها، شبی از شب ها، خواهم افتاد و خواهم مرد، اما می خوام هر چه بیشتر بروم، تا هر چه دور تر بیفتم، تا هر چه دیر تر بیفتم، هرچه دیر تر و دور تر بمیرم، نمیخواهم حتی یک گام یا یک لحظه، پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم، افتاده باشم و جان داده باشم، همین " دکتر علی شریعتی"
زندگی را دوست دارم هر چند گاهی به طرز نومید کننده ای در اندوه بسر می برم، ولی با این حال در آن زمان میدانم، و مطمئن هستم، که هنوز زنده بودن و زندگی کردن چیز باشکوهیست …
بیست سال بعد، بابتِ کارهایی که نکردهای بیشتر افسوس میخوری تا بابتِ کارهایی که کردهای. بنابراین روحیه تسلیم پذیری را کنار بگذار، از حاشیهی امنیت بیرون بیا، جستجو کن، بگرد، آرزو کن، کشف کن … مارک تواین
کسی که نشسته است همیشه خسته نیست شاید جایی برای رفتن نداشته باشد کسی که نشسته است شاید خسته باشد شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد کسی که نشسته است حتما گم کرده ای دارد....