معماری با مصالحی از جنس دل

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهائي ام را دوست دارم
نه اينکه چون بي وفا نيست
نه اينکه چون خدا هم تنهاست
نه ...
تنهائي را دوست دارم
وقتي تو را به من مي رساند
و در ازدحام شلوغ ترين نقطه دنيا ...
دزدانه که سرک مي کشي
به خيالم
و نمي داني از گوشه تنهائي من
هميشه دامنت پيداست...
تنهائي ام را دوست دارم
تنها براي تو
براي من
براي
...
 

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
ضـَــرورَت بوבَنــَـت هــَمیشگیسـت

فـَرقــے نـمے ڪُنــَــב ...

چـِـهـ בَر ڪِنــارِ مـَטּ

چـِـهـ בَر خـاطِـرِ مـَـטּ ...

 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فقر.....

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست .... طلا و غذا نیست.......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند.......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی... آن یادگاری نوشته اند......
فقر ، همه جا سر میکشد........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست.......
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است............
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ …
ﺗﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ …
ﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﻨﮕﯽ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ …
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻦ …
ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺎﻝ ﻧﻬﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻪ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ …
ﺍﻭ ﺭﺍ …
ﺩﺭ ﺗﻨﮓ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ …
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ …
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ …
ﺭﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ …
ﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﻡ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ …
ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چندسال است؟
که وقتی می‌گویم باران،
واقعاً منظورم باران است
وقتی می‌گویم پاییز،
واقعاً منظورم پاییز است
و وقتی به تو فکر می‌کنم
واقعاً منظوری ندارم

چند سال است؟
که پاییز چسبیده به پنجره غمگینم نمی‌کند
از خواندن عقاید یک دلقک گریه‌ام نمی‌گیرد
و از عقب انداختن چیزی نگران نمی‌شوم

دیر است دیگر
آنقدر مرده‌ای که نگاهم از تو عبور می‌کند
و برای دوباره دیدنت
باید آنقدر به عقب برگردم
تا نسلم منقرض بشود
به روزهایی
که جایی
میان خون و خفا شروع به تپیدن کردم

من
یک قلب قدیمی‌ام
از آن‌ها که سخت عاشق می‌شوند
از آن ساختمان‌های عجیبی
که هرچه بیشتر می‌لرزند
محکم‌تر می‌شوند
و یک‌روز می‌بینی به سختی می‌خندم،
به سختی گریه می‌کنم،
و این ابتدای سنگ شدن است

بی‌هیچ منظوری به تو فکر می‌کنم
و بی‌هیچ دلیلی متشکرم که دوباره پاییز است
متشکرم که هوا بارانی‌ست
و با اینحال
حرف دوباره‌ای با تو ندارم

مثل دلقک بی‌دلیلی
با سنگی نهصدهزارماهه در سینه
که رقت‌انگیزترین هق‌هقش را بر چهره کشیده است
در پیاده‌روهای پاییزهای دوباره نشسته است
و برایش مهم نیست
سکه‌هایی که در کلاهش می‌اندازند
تقلبی‌ست
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قدر خاطره دارم
که گاهی فکر می‌کنم چقدر پیرم!
وقتی چشم‌هایم را می‌بندم و انگشتان پایم
به منقل زیر کرسی مادربزرگ می‌چسبد
وقتی از رادیو، هر قصه‌ای می‌شنوم،
ظهر جمعه می‌شود
و چای، از مزارع سیلان تا قهوه‌خانه‌های لاهیجان
تنها در استکان‌های کمرباریک
طعم چای می‌دهد

چشم‌هایم را می‌بندم و
صدبار جریمه می‌شوم
خط می‌خورم
و درخت انار باغچه دلش خون می‌شود
همین‌که می‌فهمد
مدیر مدرسه از شاخه‌هایش
چوب فلک ساخته است

چشم‌هایم را می‌بندم و
چقــــــــــدر خاطره دارم!

شنیده‌ام آدم‌ها پیش از آنکه بمیرند
تمام خاطره‌هاشان را دوره می‌کنند
و مرگ چقدر باید منتظر بماند
تا کار من تمام شود
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فروغ فرخزاد میگه:
چقدر هفتاد ٬ هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا!!!
برای بودن با تمام مردم دنیا!!!
چقدر حیف است که من میمیرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمیکنم!!!
میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمیبینم!!
دلم میخواست چند کلیسا معبد و مسجد بزرگ جهان را میدیدم !!!
و دلم میخواست یکبار هم که شده از ارتفاعی بلند پرواز میکردم!!
دلم میخواستهای من زیادند٬
بلندند٫
طولانی اند٫
اما مهمترین دلم میخواست های من این است که:
انسان باشم٬ انسان بمانم و انسان محشور شوم!!!
چقدر وقت کم است تا وقت دارم باید مهر بورزم ٫ وقت کم است باید خوب باشم!!!مهربان باشم!!!
و دوست بدارم همهٔ زیبایی ها را!!!
می گویند : انسان های خوب به بهشت می روند٫ اما من میگویم٫ انسان خوب هر جا که باشد ٫ آنجا بهشت است
 

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
میان دفتر شعرم ،
......... مرا گم کردی و رفتی .
نوشتم بی" تـو" میمیرم ،
.......... تبسم کردی و رفتی .

نوشتم بی" تـو" غمگینم ،
........ نوشتم بی" تـو" افسرده ،
مرا با این صفت ها هم ،
........ تجسم کردی و رفتی .

نوشتم بعد" تـو" شبها ،
دل من ماندِه و غمها ،

"تـو" با غمهای این شبها ،
....... تفاهم کردی و رفتی .

شنیدی عشق در قلبم ،
عمیق و بی نهایت بود ،

گمانم بر دل کوچک ،
....... ترحم کردی و رفتی .

نوشتم بین صد واژه ،
مرا پیدا کن و برگرد ...
میان شعرها اما ،
.... مرا گم کردی و رفتی ...
 

sweet_dream

عضو جدید


در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشم

در عین كودك بودنم نان آورت باشم
هر جا كه می خواهی بخوابی با عروسك هات

با آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشم
وقتی كه سیب از شاخه ی همسایه می چینی
یك رشته كوه مطمئن پشت سرت باشم
آنروزها می خواستم تا خواهرم باشی
یا من پسر باشم شما هم مادرم باشی
تا آخر بازی سرم بر دامنت باشد
چشمم به تصویر گل پیراهنت باشد
...
دیشب كه پشت كوهها خورشیدمان جا ماند
دیشب كه خواب كودكی ها پشت درها ماند
دیشب كه باد از بندها پیراهنت را برد
گل های سبز و صورتی دامنت را برد
یعنی كه باید پیش من با روسری باشی؟
یعنی كه باید سهم از من بهتری باشی؟
دیدی كه دنیا با خیالاتم چه ها كرد
آخر بلوغ اینجا درونم كودتا كرد
دیدی چه شد پایان تلخ پیله سازیها؟
دیدی چه آمد بر سر اسباب بازیها؟
هفت آسمانم بی چراغ و مات و بی رنگ است
بانو! برای خاله بازی ها دلم تنگ است
می خواهم اینجا در كنارت همسرت باشم
یك كوه قرص و مطمئن پشت سرت باشم
بعد از گذشت این همه تبعید اجباری
حالا اجازه می دهی در كشورت باشم؟
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
برای کفشی که
همیشه پایت را می زند
فرقی نمی کند
تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه
هر مسیری را با او
همقدم شوی
باز هم
دست اخر
به تاول های پایت می رسی
ادم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند
کفشی که همیشه پایت را میزند
ادمی که همیشه آزارت می دهد
هیچ وقت نخواهد فهمید
. تو چه درد ی را تحمل کردی
تا با او همقدم باشی .
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
اه لعنت برهرچه تمام شدنی است!
حتی بعدازرفتنت هم دست ازسرم برنمیداری؟؟؟
خودت عمرم راتمام کردی،
ویادت سیگارم را!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مهم نیست چند سال دارم
من 26 ساله شده ام
اما موهای سفیدم نشان از پیری می دهد
چه زود تمام شد جوانی

ایناز
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هیس بگذار انها از تو بگویند
شاید صدای گفتن از تو را بادها برایم آوردند
اما هنوز هم عطر حضورت را کسی حس نمی کند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هیس زنها فریاد میزنند
هر کی هم بهت گفت هیس زنها فریاد نمیزنند
یه پارچ یخ بریز روش والا
 
بالا