معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای شب سکوت کن تا همه بدانند که درد تنهاییت چیست؟
سکوت به من چنان آرامشی می دهد
که گاه از خود بی خود می شوم
و در پهنای آسمان لاجوردیت به دنبال رویایی می گردم
تا شاید بتواند
این سکوت پر رمز و راز را به دنیایی پر از احساس تبدیل کند...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!





 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!






[FONT=&quot]نبودن هیچ کس سخت نیست[/FONT]
[FONT=&quot]فراموش کردن یک بودن سخت است[/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگيره
بی بهونه می باره،به کسی توجه نميکنه
از کسی خجالت نميکشه
می باره و می باره و می باره
اينقدر می باره تا آبی بشه
کاش...
کاش می شد مثل آسمون بود
کاش می شد وقتی دلت گرفت آنقدر بباری تا
بالاخره آفتابی بشی
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده
انگار نه انگار که غمی بوده
همه چيز فراموشت بشه...!!!
کاش می شد
 

کوثر89

عضو جدید
یاد من باشد فردا دم صبح ،
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا ...
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم شاید
به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم در دل ،
لحظه را در یابم ...

من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم ...
یک بغل عشق از آنجا بخرم ... !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معلمم گفت : زندگی را تعریف کن
گفتم..زندگی تعریف کردنی نیست
ناراحت شد و نمره ام را صفر داد
سالها بعد که او را دیدم که پیر شده بود و عصا به دست راه می رفت
جلو رفتم و گفتم : زندگی را تعریف کن،ارام خندید و گفت نمره ات بیست
زندگی را باید زیست!!!
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
سالهاست
خانه نشین شده ام
تا کسی زنگ را به صدا درمی آورد


لبخند صبوری ام را فرش چشمانش میکنم
سالهاست
چای را سرد و تلخ مینوشم
دیگر گلویم نمیسوزد ، خیالت راحت ...
سالهاست

مردانگی ام را به رخ آینه زمان میکشم

فراموش کرده ام که نمی توانم راه بروم
وقتی آمدی .. البته اگــــر آمدی
یادت باشد
تو هم به روی خودت نیاور !
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز

[FONT=courier new, courier, mono]چیز زیادی از تو نمیخواهم [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]


[FONT=courier new, courier, mono]فقط کمی از آغوشت[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono]و مرگی که… دست دست کند مرا ...[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]​
 
بالا