معماری با مصالحی از جنس دل

mohanna360

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر زمونه بی وفاست
نمی دونم خدا کجاست
یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست ؟
گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد
بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد ؟
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي رسم خوشايندي است.
زندگي بال و پري دارد
با وسعت مرگ،
پرشي دارد اندازه عشق.
زندگي چيزي نيست ،
که لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
....... زندگي "مجذور" آينه است.
زندگي گل به "توان" ابديت،
زندگي "ضرب" زمين در ضربان دل ما،
زندگي "هندسه" ساده و يکسان نفسهاست....
 

marziye70

عضو جدید
ساکنان دریا بعد از مدتی صدای امواج را نمیشنوند
چه تلخ است قصه ی عادت!!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را گم کرده ام امروز

و حالا لحظه هاي من ، گرفتار سکوتي سرد و سنگينند

و چشمانم که تا ديروز به عشقت مي درخشيدند، نمي داني چه غمگينند

چراغ روشن شب بود، برايم چشم هاي تو

نمي دانم چه خواهد شد ...

پر از دلشوره ام، بي تاب و دلگيرم

کجا ماندي که من بي تو هزاران بار در هر لحظه مي ميرم ...
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداوندا... ناداني ديروز ، شادي امروزم را گرفت!

ناداني امروزم را بگير تا شادي فردايم را از دست ندهم …
 

E.M.F

عضو جدید
بهار نوزاد است
ستاره نوزاد است
سیب نوزاد است
بیا با هم عهد ببندیم پا به پای سیب گریه کنیم
پا به پای ستاره و بهار
تا بزرگ شویم
تا ترکه ی انار خواب سیب و ستاره را زخم نکند
تا کسی شبیه خاکستر پا به خلوت دریا نگذارد
بیا با هم بزرگ شویم
با آوازی متمایل به ایینه های شمال
بیا با هم بزرگ شویم
بیدارم ، شرجی مهربان من
همراه باد ارغوانی ساز بزن
بیدارم
تا نگاه نوزادم در آغوش چشمان تو
قد بکشد
قد بکشد رو به جانب شمال
رو به علاقه ، به حوالی اقاقی
حتی برای شنیدن یک دوستت دارم ساده
گوش هایم نوزادند
که نمی گویی که نمی شنوم
بیدارم ، از هر پنجره ای بیدارتر
و نشانی برهنه ی کوچه ی نیامدنت را خوب می دانم
و حتی لب دریا را بارها بوسیده ام
و حتی میان گهواره هم عمری به عمد
همسن سیب وامانده ام
حالا ، ستاره ی سبز من ، بی تعصب بگو
بر می گردی با هم بزرگ شویم ؟
 

E.M.F

عضو جدید
دست های شرجی تو
شمالی ترین دقیقه ی دیروز
روی شانه ی من قد می کشید
و به دریا می رسید
هیچ فکر میکردی ته فنجان لب طلایی ام دریایی باشد
و هر روز کبوتری بال بسته
در ساحلش بنشیند و قهوه بنوشد
و تمام چهارشنبه سوری های دنیا
مثل همین شب نارس
آتشی در دل دریا روشن کند
و کنار آن بنشیند
و با کسی به لهجه ی انار تخته نرد بازی کند ؟
نگو که هیچ وجه مشترکی بین ایینه و کبوتر و دریا نیست
تمام ایینه های دنیا به دریا می ریزند
و تمام کبوترهای دنیا ته دریا آشیانه می کنند
اگر باور نمی کنی
پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
ببین خورشید در چه سکوت سبزی فرو رفته
گمان می کنم لی آ÷رین جمعه ی سال بارانی ام را جا گذاشتم
پنجره ام را جا گذاشتم
و شانه ام را که دست های شرحی تو روی آن قد می کشید
آه ، مهربان شرجی من
کنار همین شمعدانی هی شعر من بنشین
هیچ کس اندازه ی آسمان دروغ نمی گوید
هیچ بارانی پنج شنبه ی مرا
از عطر ارغوانی یینه تر نکرده
تا چه رسد به خاطرات شرجی کنج دی ماه پارسال
حالا هرکس برای من مریم بیاورد
گهواره هم می آورد
هر کس انار بیاورد
یوان پر از عطر پونه هم می آورد
هر کس دریا بیاورد
فنجان لب پریده هم می آورد
گمان می کنی چرا حوالی قنوت دست هیم را به آسمان سپردم ؟
هیچ کس به من نگفته بود
خدا میان گهواره ی قمری هاست
بالی عقربه های اردی بهشت
بی باور شنیدم ، شمالی ترین دقیقه ی دیروز
خدا با لهجه ی یاس
مرا به نام کوچکم صدا می کرد
من رأس غروب هر اتفاق
پیاله ی آب پشت سر خورشید می ریزم
و خورشید تشنه
رأس طلوع هر واژه زلال از یینه ام می چکد
به خود خدا خراب تر از آنم
که کسی شمعدانی هی شعرم را بچیند
و در یوان بن بست ماه بکارد
دلم حالا بری بوسه های شرجی ات تنگ شده
دوستت دارم
قدر ریحه ی خدا که لی چادر گل دار آسمان پیچیده
دوستت دارم
قد تمام لحظه های شمالی سالی که پشت یینه جا گذاشتم
سال و علاقه و اقاقی و کبوتر و یینه
تحویل شدند
سیب و سبز و سکوت برایم بیاور
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
“دلم” تنگ شده واسه روزایی که “دلــــــــــــم” برای چیزی تنگ نمیشد … .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم تنگ است ، دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است ، صدایم خیس و بارانیست ، نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانیست ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت میکنم..............

بگذار حرفهای دلم آنقدر یکدیگر را بزنند تا بمیرند......​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


من دیوانه نیستم!
فقط کمی تنهایم!
همین!
چرا نگاه می کنی؟
تنها ندیده ای؟؟
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, sans-serif]اين روزها پوستم کمي نازکتر شده .
اين روزها طاقتم کمي بي حوصله تر شده
.
اين روزها انتظارم کمي بي صبرتر شده
اين روزها شبهايم کمي بي ماه تر شده
.
اين روزها دست هايم کمي خالي تر شده
.
اين روزها وجودم پر از تَرک شده
....
تلنگر نزن ، مي شکنم.
[/FONT]
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه عاشقانه است این روزهای ابری

چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی

چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا

چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق

و من چه عاشقانه زیستن را دوست دارم

عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم

عاشقانه سرودن را دوست دارم

عاشقانه نوشتن را دوست دارم


عاشقانه اشک ریختن را...

دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار بهترین و عاشقانه ترین کسانم...

و من عاشقانه می گریم...

عاشقانه می خندم...

عاشقانه می نویسم...

و در سکوت تنهایی

عاشقانه می میرم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مــي خــواهــم کمــي بــروم

آن ســوي دنیــا

آنجــا کــه آسمــان، پنجــره بیشتــر دارد

و خــدا هــم،دیــدي بهتــر !...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

این بار دلم نه براے آدمے..

نه براے عشقے..

نه براے چیزیــ...

که دلم براے خودم تنگ شده ...

تنهایـــے ، آدم را عَوض مے کند ! از تو چیزے مے سازد کہ هیچ وقت نبوده اے



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتــــ :روزت بخیر !

و ندانست روزها نیز بی او بی خیرند !
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مــي خــواهــم کمــي بــروم

آن ســوي دنیــا

آنجــا کــه آسمــان، پنجــره بیشتــر دارد

و خــدا هــم،دیــدي بهتــر !...



باشه برو .........اما ستاره ات را نیز با خود ببر .....

وقتی بدون ستاره ات بروی ......قلب مرا نیز از من میگیرند .........

تو همه ی زندگی منی ......همه ی وجود من ......




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چیــــزے نیستــــ

لآبد تآریـــخ مَصـــرَفم گذشتــــہ اَستـــــ ...!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


سنگ است که صبوری میداند

برای آمدنت تو بگو سنگ باید شوم،که صبور باشم

یا صبر از دست بدهم تا سنگ نشوم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

لبخند که می زنی

یوسفی می شوم

که بی هیچ برادری

در چالِ گونه ات

گم می شوم
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنكه دستش رااينقدر محكم گرفته اي ديروز عاشق من بود….

دستانت را خسته نكن

محكم يا آرام…

فردا تو هم تنهايي…
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در زير باران...

بدون چتر...

ميخواهم تنهايي ام را به رخ اين هواي دو نفره بکشم!

باران... نبار!

من نه چتر دارم...

نه يار...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود
زيباترين سخني که شنيدم سکوت دوست داشتني توبود
زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار توبود
زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود
زيباترين هديه عمرم محبت توبود
زيباترين تنهاييم گريه براي توبود
زيباترين اعترافم عشق توبود
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باور می کنم

وقتی که دره ­های درد

بر پیشانی­ ام

تنها چند خط ساده است ...

باور می­ کنم

آیینه­ ها نیز دروغ می­ گویند ...!

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی نمیدانم بخاطر با تو بودن
باید چگونه صبر کنم
مگر نمیدانی
صبر دل میخواهد که من ندارم
اخر دلم نزد توست
کاش میدانستی
چقدر دوستت دارم
اگر هم میگویی
ادعا میکنم
باشد بگو
خدایم میداند
و همین برایم کافیست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رویای با تو بودن را نمیتوان نوشت،
حتی نمی توان سرود.
با تو بودن قصه شیرینی است
کنار پنجره نشسته ام و چشم به باغ پرشكوه خاطره ها دارم!
صداي گامهاي استوارت به گوشم مي رسد،
فقط تويي كه در باغ خاطره ها به كوچه تنهايي من پا گذاشته اي!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره بي دليل ابرهاي تيره دلم گرفت

صورتم را به شيشه چسباندم

هوا گرفته بود

شايد مي خواهند ابرها ببارند

آن طرف شيشه ابرها گرفته بود

اين طرف شيشه باريدن گرفت...
 
بالا