معماری با مصالحی از جنس دل

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه آرزو آهسته می میرد

زمین ِ گندم و شالی ولی یك لحظه می سوزد!

نفس یك آن می لرزد....

بهار عاشقی یك عمر می رقصد

همیشه یك دعا یك باره می خندد!

"دلت یك بار می لرزد"

تن تنها ، گناه آلود ، امید عفو می بندد...

چه قدر آوارگی ناگاه می آید؟!!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگ کودکي ام...
روزهايي که همبازي سنجاقک هاي شيشه اي بودم
و همکلام با ماهي هاي قرمز حوض...
روزهايي که هنوز لبخند جايش را به اشک نداده بود..
و تنهايي برايم يک واژه ناشناخته بود!
روزهايي که عشق معناي پاک تري داشت،
محبت بي بهانه بود و بهار شادي هنوز از راه نرسيده خزان زده نمي شد!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود
زيباترين سخني که شنيدم سکوت دوست داشتني توبود
زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار توبود
زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود
زيباترين هديه عمرم محبت توبود
زيباترين تنهاييم گريه براي توبود
زيباترين اعترافم عشق توبود




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چيزي بگو بگذار تا هم صحبتت باشم
لختي حريف لحظه هاي غربتت باشم
اي سهمت از بار امانت هر چه سنگين تر
بگذار تا من هم شريك قسمتت باشم
تاب آوري تا آسمان روي دوشت را
من هم ستوني در كنار قامتت باشم
سنگي شوم در بركه ي آرام اندوهت
يا شعله واري در خمود خلوتت باشم
زخم عميق انزوايت دير پاييده است
وقت است تا پايان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگين تو خواهم بود
بگذار همچون آينه در خدمتت باشم ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باور می کنم

وقتی که دره ­های درد

بر پیشانی­ ام

تنها چند خط ساده است ...

باور می­ کنم

آیینه­ ها نیز دروغ می­ گویند ...!


 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, sans-serif]به فرزندانمان در کودکي وقت بيشتري براي عروسک بازي بدهيم

تاوقتي بزرگ شدند با آدمها بازي نکنن
!!!
[/FONT]
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




[FONT=times new roman,times,serif]دختـــرک رفت ولــی زیـر لب این را میگفت :

” او یقینــا پی معشــوق خودش می آیــد “

پســرک ماند ولــی روی لــبش زمـزمـه بود :

” مطمئنــا که پشیمــان شــده برمیـــگردد “


عشـــق قربـــانی مظلـــوم ” غـــرور ” اســـت هــنوز
[/FONT]
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دارم از تــو حــرف می زنــم...

امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...

ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...

به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد...

شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چـند ساعتی با هم بودیم

مـــــن به تـــــو نگاه میکردم…

و تــو به ساعتت

تـو قــرار داشتی و من بـــی قراری …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

[FONT=&quot]نمی دانم خوابم یا بیدار..

کم کم باید به نبودنت عادت کنم..

از وقتی تو رفتی..

من ماندم و یک دنیا دلتنگی..

چیزی که تو هیچگاه طعم اش را نچشیدی..

کاش تو هم وابسته بودی..

آنگاه..

طعم دلتنگی را می چشیدی[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بزرگی دست هایت را
بین دانه های کوتاه موهای تیره ات پنهان می کردی...
چندآه می کشیدی...
و بعد هم...
دوباره مثل همیشه
سکوت حاکم لب هایت می شد!
هنوز هم که هنوز است...
وقتی دنبال ردپای احساست می گردم....
همان دست هاست...
لا به لای همان دانه های کوتاه...
فقط کمی سپید شده اند!
نترس!
پیرمرد نشده ای!
گاهی آینه ها هم دروغ می گویند...

فقط عجیب است که آینه های خانه ما هم!!


نگران نیستم...
حتما از مرد فروشنده یاد گرفته اند!!
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم، مال تو هستم...!!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
بايد به بعضي ها گفت :
ناراحت چي هستي.... ؟!
دنيا که به آخر نرسيده .....
من نشد يکي ديگه ......!
تو که عادت داري...!!!!
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ، تو ، ما ، جهان ، همه در تغییرند

عمر در تغییر است

عشق در تاثیر است

همه در عاقبت خویش پر از تغییرند

همه در تاثیرند

خواب در پیله پر از تغییر است

و تو تعبیر همان خواب هستی

خواب پروانه شدن

که پر از تغییر است

تو ز تغییر دلم میترسی

لیک من بی تردید
انتخابت کردم

پیله ات را بگشا

در دلم باکی نیست

چون که پروانه شدن

بهترین تعبیرُ بهترین تغییر است
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
در زندگیم به هیچ کس خیانت نکردم ، جز خودم . . . !
پابندی به تو خیانت به خودم بود لعنتی . . . !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پشت قاب نگاه های ساکتمان...
و این همه رنگ و بی رنگ حرف های بی دغدغه...
که تو می گویی...و من حس می کنم...
که من می گویم...و تو ساده و بی پروا به حافظه داریشان...
پشت تمام خاطرات آمده و نیامده...
بیا سوگند یادکنیم به نام احساس...
به نام مهربانی...
به نام عشق...
بیا سوگند یاد کنیم
که درخاطر یکدیگر همچون کوه بمانیم...
ونگذاریم سرد و گرم لحظه ها...
قهوه تلخمان کند برای یکدیگر!
...
بیا سوگند یاد کنیم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید امشب به یادت بیایم
با بالهای خیال و کفشهایی از جنس امیدهای وارونه
از آسمان میآیم
از راه کهشانهای پروانه ای
با حضور دلگرم کننده ی ستاره های دیوانه
آری همان
ستاره های دنباله دار منظومه ای
حتی اگر درها راببندی
دیوارها را بلند تر کنی
امشب با یادت خواهم آمد
میدانم که همیشه
فراموش میکنی پنجره ها ی خیالت را به روی من ببندی
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود
عشــق،
تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین،
شــانه های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم،
خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم،
زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست،
اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ،
تا فردا بود.....!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم
که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم...
 
بالا