دیشب ...
زیر سنگینی سکوت اتاقم ...
آرام می بافتم
زشت و زیبا را ...
در میان تار و پود بافته هایم
شکل صورتت زنده تر از همیشه شکل گرفت ...
دستهایم سرعت گرفتند !
بدنت کم کم نیز شکل گرفت ...
بافتم ...
آنقدر بافتم که اتاقم پر شد از تو ...
به دورم پیچیدی !
گرم شدم ...
گرم ... داغ ...
سوختم !
پیچیدی....سفت تر !
نفسهایم به شماره افتاد ...
دنیا سیاه شد ...
یک بوسه ...
بافته ها باز شدند !
صبح شده بود ...!