معماری با مصالحی از جنس دل

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها

حال شعرهای من خوب نیست....

مدام لحظه های

بی تو بودن را

بالا می آورد...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي آشنا

مرا صدا كن

تا از شبستان تاريكي هايم شاخه گلي برايت بفرستم

كه زيبايي آن به وسعت بزرگي ات باشد

صدايم كن

تا از وراي غم هايم پيامي برايت بفرستم

كه معناي آن به اندازه راز چشمانت باشد.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزای عجيبی‌ان اين روزا
عجيب و غليظ و عميق
ذهن‌ام مثه يه سونای بخار، خيس و سنگين و مه گرفته‌ست
دم‌کرده و مرطوب
تو يه غلظت عجيب شناورن حس‌هام
من که يه عمر آدمِ خوابيدن رو سطح آب بودم
اين روزا دارم ته استخر شنا می‌کنم
تهِ تهِ استخر
اکسيژن نيست اين‌جا که منم




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر شب که می خواهم بخوابم

می گویم

صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ

وانمود می کنم

هیچ دلتنگ نبوده ام ...

صبح که بیدار می شوم

می گویم

شب٬ با چمدانی بزرگ می آید !!!

و دیگر

نمی رود ...!

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر از این دیوانه تر نمیشوم
گفته بودمت بی تو سخت میگذردبی انصاف ...
حرفم را پس میگیرم
بی تو اصلا انگار نمیگذرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يادش به خير
عهد جواني
که تا سحر
با ماه مي نشستم
از خواب بي خبر
اکنون که مي دمد سحر از سوي خاوران
بينم شبم گذشته
ز مهتاب بي خبر
اين سان که خواب غفلتم از راه مي برد
ترسم که بگذرد ز سرم آب بي خبر
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
بـــی تـو

چــه حـــواس پــرت شـــده ام

کـــسی اسمــم را میــپرســد

نام تــورا میـــگویم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توبه مي کنم
ديگر کسي را دوست نداشته باشم

حتي به قيمت سنگ شدن

توبه مي کنم ديگر براي کسي اشک نريزم

حتي اگر فصل چشمانم براي هميشه زمستان شود

چشمانم را مي بندم

توبه مي کنم ديگر دلم برايت تنگ نشود

حتي چند لحظه قول مي دهم

نامت را بر زبان نمي آورم

لبهايم را مي دوزم

توبه مي کنم ديگرعاشق نشوم

قلبم را دور مي اندازم

براي هميشه

و به کوير تنهايي سلام مي کنم
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه زخم هایی بر دلم خورد تا یاد گرفتم:
هیچ نوازشی بی درد نیست...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
زخم که میخوری....
مزه مزه اش کن....
حتما نمکش آشناست..!!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر روز،
آرام وبیخیال میگذری
بی آنکه بدانی
یک نسیم کافی ست
برای پریشانی موهایم.
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام آرامم...
مثل مزرعه ای که تمام محصولاتش را ملخ ها خورده اند...
دیگر نگران داس ها نیستم...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
من فرامــ‌وش نکـــ‌رده ام
من از نهــایــت درد
بـ‌ه بـــی حـسـی رسیـده ام...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوش به حال سیندرلا... لنگه کفشش را جا گذاشت...

یه لشکر آدم به دنبالش گشتن !!!!

ما دلـــــــــــــــــمان را جا میگذاریم....

هیچکس از مــــــــــــــا سراغی نمیگیرد...

انگار که هیچوقت نبوده ایـــــــــــــــــم...!!!...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من داغ بوده ام
و تازه می فهمم که چشم های تو کم کم
کم می شود
من تنها می شوم، تو تنها ....
نه! این فعل حذف به قرینه معنوی نمی شود!
می دانم نمی شوی ....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم
يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقيم محزونم !
و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم .
من صبورم اما . . .
بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .
من صبورم اما . . .
آه . . . اين بغض گران صبر نمی داند چيست !!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب فرا می رسد با سكوتی سرد
باز فكرم به سوی تو است ای مرد
كی به سوی من می آیی نمی دانم
این شده است برای من غصه و یك درد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمریست در طلب نرگس مستانه ات
تاریک کوچه های تنهایی دلم را یک به یک به نامت نشانه گذاری میکنم
و به خیال خورشید رویت به صورت ستارگان پرده خاموشی میکشم
باشد که بدانی
جز من در این کنجگاه ویرانه دل کسی
خشکیده یاسهای یادت را آبیاری نمیکند
و نقش نقش بهار گونه ات را بر تندیس خاطره ها به نگاره نمی کشد
و تا آن زمان که دوباره ...
شرم حضورت یارای زیستن را ز چشمانم برباید
منتظرت میمانم.





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی


چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی


زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنبال تو ميگردم
در ان سحري كه در جاده ها سگي پي استخوان مي گردد
در ان شبي كه در خيابانها آواره اي پي سرپناه مي گردد
من هم دنبال تو مي گردم.
بر آستان كويري كه در آن چوپاني مآيوس دنبال علف مي گردد
در آسمان مه آلودي كه در آن گمشده اي پي ستاره قطب مي گردد
من هم به دنبال تو مي گردم
آنسوي زباله داني كه درآن عاشقي پي وفاي معشوقه اش مي گردد
اينسوي گورستاني كه در آن زني پي گور جگر گوشه اش مي گردد
من هم دنبال تو مي گردم.
من در ذهن پير زنان كوچه نشين به جستجوي عبور كمياب توام
در قدمتِ دبستانهاي قديم پي عكس كودكي توام
من در بساط هر كهنه فروش پي پيراهن نوجواني توام
در عطاريها و مشام عطاران پي عطر ناياب توام.

من چون رهگذري كه در تابوت ياس ارام بر دوش خاطره ها مي گذرد
چون قمار بازي كه نمي داند از غم پاك باختن از كجا مي گذرد
من چون نيمه شبي كه ارام از سكوت برهوت مي گذرد
مثل جاني كه آهسته از كالبد يك رو به مرگ مي گذرد
خويشتن را در وجود تو گم كرده
به جستجوي تو از همه جا مي گذرم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


همه هستی من آیه تاریکی است
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم







 
بالا