چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشـک، فنجـان پُر شده ست
من پشیمان نیستم ، اما نمی دانم هنوزدیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجبکز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |