مشاعرۀ سنّتی

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تکیه به شانه‌ام بده، دل به ترانه‌ام بده

راوی آوارگی‌ام، راه به خانه‌ام بده

یک‌سره فتح می‌شوم، با تو اگر خطر کنم

سایه‌ی عشق می‌شوم، با تو اگر سفر کنم

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست، مشکل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم

چه سازم به خاری که در دل نشیند
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست، مشکل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم

چه سازم به خاری که در دل نشیند

دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
از خرقهٔ کفر، رقعه‌واری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
از خرقهٔ کفر، رقعه‌واری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت

سلام.
دراین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام

دد از تیر گشتاسپی خسته شد / دلیریش با درد پیوسته شد

دوستانم ملامتم کردند دشمنانم به شوق رقصیدند
بی گمان عشق را نمی فهمند ای تو بالاتر از گمان برگرد

 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستانم ملامتم کردند دشمنانم به شوق رقصیدند
بی گمان عشق را نمی فهمند ای تو بالاتر از گمان برگرد

چه قشنگ الناز..

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شدو جان نیز هم
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چه قشنگ الناز..

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شدو جان نیز هم
عزیزی:gol::gol:

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزی:gol::gol:

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مي روي و گريه مي آيد مرا ساعتي بنشين که باران بگذرد[/FONT]
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزی:gol::gol:

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم

من نخواهم تو را
ای سراپا غرور
ای که هر چه گفتی کردم
نخواهم تو را
شبیهم به تو
می دانم
شبیهی به من
می دانی
اما بی معرفت
تا نخواهی مرا
من نخواهم تو را....

همین الان یهویی..
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من نخواهم تو را
ای سراپا غرور
ای که هر چه گفتی کردم
نخواهم تو را
شبیهم به تو
می دانم
شبیهی به من
می دانی
اما بی معرفت
تا نخواهی مرا
من نخواهم تو را....

همین الان یهویی..


خیلی هم ناز:redface:

الاهی غمم بار خاطر نباشد
که در غم مرا جان صابر نباشد
الاهی نباشد وداعی و گر هست
برای کسی بار آخر نباشد
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی هم ناز:redface:

الاهی غمم بار خاطر نباشد
که در غم مرا جان صابر نباشد
الاهی نباشد وداعی و گر هست
برای کسی بار آخر نباشد

مرسی..


دلم بازیچست
از آن عروسک های خیمه شب بازی
که گاهی
خودم
گاهی دورو برم
تکانش میدهند تا برقصد
برایم
برایشان
عروسک خیمه شب بازی من
دیگر نرقص
گوشه ای ساکت بنشین
شادباشت نمی دهند
به چه دل خوش کردی؟
فقط ساکت بنشین
در انتهای سکوت
گم کرده بجو
تو اهل آنجایی
نه سرزمین رقصنده ها


همین الان یهویی!
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرسی..


دلم بازیچست
از آن عروسک های خیمه شب بازی
که گاهی
خودم
گاهی دورو برم
تکانش میدهند تا برقصد
برایم
برایشان
عروسک خیمه شب بازی من
دیگر نرقص
گوشه ای ساکت بنشین
شادباشت نمی دهند
به چه دل خوش کردی؟
فقط ساکت بنشین
در انتهای سکوت
گم کرده بجو
تو اهل آنجایی
نه سرزمین رقصنده ها


همین الان یهویی!

یهویی هارو خیلی دوست دارم.مرسی قشنگ بود:redface:

آمدی با تاب گیسو ،تا که بی تابم کنی
زلف را یکسو زدی،تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یهویی هارو خیلی دوست دارم.مرسی قشنگ بود:redface:

آمدی با تاب گیسو ،تا که بی تابم کنی
زلف را یکسو زدی،تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی

یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست
نرود از دل من تا نرود از تن جان

چو شدم شیفته‌ی روی تو‌، از شرم مرا
بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران
 

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست
نرود از دل من تا نرود از تن جان

چو شدم شیفته‌ی روی تو‌، از شرم مرا
بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
 

hossein_aj

عضو جدید
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد


طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد



بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر

که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد


طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد



بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر

که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد


طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد



بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر

که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد

درختیست ایدر دو بن گشته جفت / که چونان شگفتی نشاید نهفت
یکی ماده و دیگری نر اوی / سخن گو بود شاخ با رنگ و بوی
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
درختیست ایدر دو بن گشته جفت / که چونان شگفتی نشاید نهفت
یکی ماده و دیگری نر اوی / سخن گو بود شاخ با رنگ و بوی


یک سخن کز دل برآید برلب اینقوم نیست
گرچه از بانگ اذان گوش فلک کر میکنند
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک سخن کز دل برآید برلب اینقوم نیست
گرچه از بانگ اذان گوش فلک کر میکنند

دو لشکر بشد هر دو آراسته / پر از کینه سر گنج پر خواسته
بدیشان نگه کرد شاه اردشیر / دل مرد برنا شد از رنج پیر
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دو لشکر بشد هر دو آراسته / پر از کینه سر گنج پر خواسته
بدیشان نگه کرد شاه اردشیر / دل مرد برنا شد از رنج پیر

روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز

زنی را ز تخم بزرگان بخواست / بپرورد و با جان و دل داشت راست
نژادش به گیتی کسی را نگفت / همی داشت آن راستی در نهفت
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زنی را ز تخم بزرگان بخواست / بپرورد و با جان و دل داشت راست
نژادش به گیتی کسی را نگفت / همی داشت آن راستی در نهفت
سلام:redface:
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم برآرم يا نه
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام:redface:
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم برآرم يا نه

سلام
همای آمد و تاج بر سر نهاد / یکی راه و آیین دیگر نهاد
سپه را همه سربسر بار داد / در گنج بگشاد و دینار داد
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام
همای آمد و تاج بر سر نهاد / یکی راه و آیین دیگر نهاد
سپه را همه سربسر بار داد / در گنج بگشاد و دینار داد

در اوج یقین اگرچه تردیدی هست
در هر قفسی، کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب یعنی
توی چمدان ماه، خورشیدی هست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز

دل خسته و سینه چاک می‌ باید شد

وز هستی خویش پاک می‌ باید شد


آن به که به خود پاک شویم اول کار

چون آخر کار خاک می‌ باید شد


- ابوسعید ابوالخیر
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا