qalam
عضو جدید
دامن آلودده نشو تا به عزیزی برسی
عصمت یوسف خود را به زلیخا مفروش
مهدی سهیلی
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست..
دامن آلودده نشو تا به عزیزی برسی
عصمت یوسف خود را به زلیخا مفروش
مهدی سهیلی
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست..
اگر تپیدن دل ترجمان نمیگردید
که میشناخت درین تیره خاکدان غم را
- صائب تبریزی
ما و مجنون همسفر بوديم در دشت جنونروزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
- وحشی بافقی
ما و مجنون همسفر بوديم در دشت جنون
او بمطلب ها رسيد و ما هنوز آواره ايم
![]()
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
دل بنده عاشقی تن آزاد چه سود باشد
جان گشته خراب و عالم آباد چه سود باشد
- سنایی
دانی که چرا کعبه حق گشته سیه پوش
زیرا که خداوند عزادار حسین است
تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟
ز ناله سحر و گریه شبانه ما
چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه
جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کردآمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد
امدم تا از سر دلتنگیم گریه سختی در اغوشت کنم اما نشد
نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم، عهد کردم تا فراموشت کنم اما نشد