دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی باید
بر دل بهایی نه هر بلا که بتوانی
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
دوش در حلقه ی ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
رین هار از این بیابان وین راه بی نهایت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
ممنون از همراهیتون.
در مذهب ما باده حلال است ولیکنتو گفتی که بر گنبد لاژورد / بگسترد خورشید یاقوت زرد
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
برروی تو ای سرو گل اندام حرام است
تهمتن زمین را به مژگان برفت / کمر برمیان بست و چون باد رفت
تمامِ خانه، پیچِ کوچه ها، طولِ خیابان را ...تهمتن زمین را به مژگان برفت / کمر برمیان بست و چون باد رفت
نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آهتا که در بازارِ طعنه هیچ حرفی نشنویم
بی خیالی ، پنبه را کرده فرو در گوشمان
نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آه
چگونه حس نباید کرد سرمای زمستان را؟!
تو وقتی می رسی که فرصت لب باز کردن نیست
و در خود می کُشم من آرزوهای فراوان را
سلام : )سلام
آمدی ، گل در وجودم زاده شد
برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد
کوچ کردی مدتی از بزم عشق
باز قلبت ، راهی این جاده شد
سلام : )
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
...
یك روز كه زیبا غزلی در نظر افتاد
ما را هم از عشّاق سرودن به سر افتاد
اما ز بد اقبالی و ناشی گری ما
با بانوی منزل جدلی سخت درافتاد![]()
الهی ! اشک چشمی، سوز آهی
دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد
مجموعه ایست از رگ و اینجور چیـزها
چون عاشقم و عشق بسان گدازه داغ
پس دست می زنم بـــه تمامی جیزها!
...
الهی ! اشک چشمی، سوز آهی
فروزان خاطــری، روشن نگاهــــی
زهرسو بسته شـــــد درهای امید
کلیدی ، رخنه ئی ، راهی پناهی
یک شب برایش تا سحر “گلپونه ها” خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست
فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
“من مانده ام تنهای تنها” را نمی دانست!
تاريخ يك كتاب قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
دلا خو کن ب تنهایی.. ک از تن ها بلا خیزد..
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد.............
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
داغ داريم نه داغـی كه بر آن اخم كنيم
مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم
مرد آن است كه از نسل سياوش باشد
"عاشقی شيوهی رندان بلا كش باشد "
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
دل از مهر وصفا پر بود، بی رنگ و ریا بودیم
صفا و مهر رفت و آمده جور و جفا امشب
تنم از ترس میلرزد چرا، چون بیکَس و تنها
دلم ازغصه پرخون شد، زدست بی وفا امشب
روی دیوار دلم سایه ای از قامت توستبه رستم بر آنگه ببارید تیر / تهمتن بدو گفت برخیره خیر
روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری ...
یکی در کمان راند و بفشارد ران / نظاره به گردش سپاهی گران
نگاه کن به غزالان اهلی چشمم
دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست
بگیر از لب داغم دو بیت بوسه ناب
همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست
...
اقا ما هر چه منتظر بودیم ی دونه "ک" برا ما بیفته نشد
هر چی "م" و "ت" بود تو خاورمیانه افتاد رو ما!!!
بذار پس خودم این بیتو که دوسش دارم بگم دلم خنک بشه:
که گفتت برو دست رستم ببند؟ / نبندد مرا دست چرخ بلند
اوفففففففففففف
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |