مشاعرۀ سنّتی

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
دوش دیوانه شدم عشق مرا دیدو بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیـــــــــچ مگو



شما تو اون تاپیک که حروفو خودمون انتخاب میکنیم شرکت کنید اینجوری آرزو ب دل نمونید!
وعده وصل به فردا دهي و مي داني
هر كه امروز تو را ديد به فــردا نرسد.
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشـــــترش می دهند

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
از بس که کشت رستم،دیگر زند هوا را
!!!!!
نه از خودم در اوردم

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
 

omid20110

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دوست آن باشد ک گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن
 

omid20110

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
از بس که کشت رستم،دیگر زند هوا را
!!!!!
نه از خودم در اوردم

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا

آنهمه شوکت و ناموس شهان آخر کار
چند سطریست که برصفحه دفتر گذرد

عاقبت جمع شود در دو سه خط از بد و نیک

آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
آنهمه شوکت و ناموس شهان آخر کار
چند سطریست که برصفحه دفتر گذرد

عاقبت جمع شود در دو سه خط از بد و نیک

آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد


دوستت دارم و دانم ک تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست آن باشد ک گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

دردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی خواهد آمد دوستداران را چه شد

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
از بس که کشت رستم،دیگر زند هوا را
!!!!!
نه از خودم در اوردم

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا


این دغل دوستان که میبینی
مگسانند گرد شیرینی
 

omid20110

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دوستت دارم و دانم ک تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهو وش چنان شوخی که با من می کنی بازی
استاد شهریار
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهو وش چنان شوخی که با من می کنی بازی
استاد شهریار
یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

سعدی
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

سعدی

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش
شبی را تا سحر با من بمان تا خوب دریابی
اگر از عشق دورم من دلیل سنگ بودن نیست
مرا دردیست کز جانم نفس را میکشد بیرون
نمیدانی که هر قهری نشان جنگ بودن نیست؟!

بداهه
 
آخرین ویرایش:

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
شبی را تا سحر با من بمان تا خوب دریابی
اگر از عشق دورم من دلیل سنگ بودن نیست
مرا دردیست کز جانم نفس را میکشد بیرون
نمیدانی که هر قهری نشان جنگ بودن نیست؟!

تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی
به بند عشق کشیدی و تا خدا بردی
چو ذره بودم و عشق تو آفتابم کرد
مرا نگر که کجا بودم و کجا بردی
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
شبی در خواب او را با رقیبان در سخن دیدم
نبیند هیچ کس در خواب یارب آنچه من دیدم
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

حافظ
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
ثواب روزه وقبول حج آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خُم مِی دیدم، خون در دل و پا در گل بود
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن.. :w05:

نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است

در تنگ قفس باز است و افسوس
كه بال مرغ آوازم شكسته است


نمیدانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد


گهی در خاطرم می جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی غمهای انبوه

كه در رگهام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین اندوه


فغانی گرم و خون آلود و پردرد
فرو می پیچدم در سینه تنگ

چو فریاد یكی دیوانه گنگ
كه می كوبد سر شوریده بر سنگ


سرشكی تلخ و شور از چشمه دل
نهان در سینه می جوشد شب و روز

چنان مار گرفتاری كه ریزد
شرنگ خشمش از نیش جگرسوز


پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه

چو روح خوابگردی مات و مدهوش
كه بی سامان به ره افتد شبانگاه


درون سینه ام دردی است خونبار
كه همچون گریه می گیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم



شب دوستان خوش :gol:
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است

در تنگ قفس باز است و افسوس
كه بال مرغ آوازم شكسته است


نمیدانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد


گهی در خاطرم می جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی غمهای انبوه

كه در رگهام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین اندوه


فغانی گرم و خون آلود و پردرد
فرو می پیچدم در سینه تنگ

چو فریاد یكی دیوانه گنگ
كه می كوبد سر شوریده بر سنگ


سرشكی تلخ و شور از چشمه دل
نهان در سینه می جوشد شب و روز

چنان مار گرفتاری كه ریزد
شرنگ خشمش از نیش جگرسوز


پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه

چو روح خوابگردی مات و مدهوش
كه بی سامان به ره افتد شبانگاه


درون سینه ام دردی است خونبار
كه همچون گریه می گیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم



شب دوستان خوش :gol:

من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
باز آ به هم ای شاعر افسانه بگرییم

شب خوش
 
آخرین ویرایش:

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پس با احتیاط برانید..خطر پیچیدگی مو

دگرباره بیدار شد خفته مرد / برآشفت و رخسارگان کرد زرد

چشم:redface:
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم

ولی از مرد تبردار بدم می‌آید

ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگو

که من از کار تو بسیار بدم می‌آید


 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم:redface:
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم

ولی از مرد تبردار بدم می‌آید

ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگو

که من از کار تو بسیار بدم می‌آید



دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت / لیکن به کمال ذره ای راه نیافت
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت / لیکن به کمال ذره ای راه نیافت

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،
مدت هاست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا