تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،
مدت هاست
توانیم کردن مگر چاره ای / که بی چاره ای نیست پتیاره ای
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،
مدت هاست
توانیم کردن مگر چاره ای / که بی چاره ای نیست پتیاره ای
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسیادتان باشد اگر اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی در و پیکر بدهید
آتش از سینه ی آن سرو جوان بردارید
شعله اش را به درختان تناور بدهید
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زندسخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما ، پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
هوشنگ ابتهاج (سایه)
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفسهای خودم را بشمارم
ما زنده به عشقیم فنا را نشناسیم
شایسته ی دردیم دوا را نشناسیم
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رسیدند پس پهلوانان بدوی / نکوهش گر و تیز و پرخاش جوی
از این خویشتن کشتن اکنون چه سود / چنین رفت و این بودنی کار بودیک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را
من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را
از این خویشتن کشتن اکنون چه سود / چنین رفت و این بودنی کار بود
دوست آن است که بگیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
یکی روبهی دید بی دست و پای
اگه گفتین چی شد بعدش؟
رفت براش دست و پا خرید؟
معرفیش کرد کمیته امداد؟؟؟
زنگ زد شهرداری بیان جمعش کنن؟
نه
فرو ماند در لطف و صنع خدای
فک کنم حداکثر کاریه که از دستش برمیومده
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
دژم گشت سالار بسیار هوش / ز گفت برادر برآمد به هوش
شب پر از قطرههای الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی / که ای بیهده مرد پرخاش جوی
پیاده ندیدی که جنگ آورد / سر سرکشان زیر سنگ آورد؟
دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد
و سالهاست برای خودش غمی دارد
دلیری کجا نام او اشکبوس / همی برخروشید بر سان کوس
بیامد که جوید ز ایران نبرد / سر هم نبرد اندر آرد به گرد
دانی از زندگی چ میخواهم؟؟؟
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزاااار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو...
و گر نشنود بودنیها درست / بباید هم اکنون ز جان دست شست
تا ز خواب سهمگین بیدار گردیدم دگر
جان من اندر هوای آن بت جانانه نیست
تهمتن چنین داد پاسخ که نام / چه پرسی کزین پس نبینی تو کام
مرا مادرم نام مرگ تو کرد / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
دیگرم در سر هوای دلبر فتانه نیست
دل دگر مست جوانی و می و پیمانه نیست
دیگرم در سر هوای دلبر فتانه نیست
دل دگر مست جوانی و می و پیمانه نیست
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دستتویی از همه بد به ایران پناه / ز تو برفرازند به ایران کلاه
ســلام.
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |