تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم ........ تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم ........ تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
منظور خردمند من آن ماه که او را .......با حسن ادب شیوه صاحبنظری بود
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو!
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم ..... که در طریقت ما کافریست رنجیدن
با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کجآخر قدمي راست بنه اي همه جا کج
جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم
سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم
دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک کند
ما که هر گام درین راه دو منزل کردیم
|
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم / محتسب داند که من این کار ها کمتر کنم
ماییم و نوای بی نوایی / بسم الله اگر حریف ماییمرا حیران تر از حیران تر از حیران پذیرفتی
تو را گریان تر از گریان تر از گریان صدا کردم
دلم تنهاتر از تنها تر از تنهاییت را دید
تو را یکتا لقب دادم ،تو را عرفان صدا کردم
ماییم و نوای بی نوایی / بسم الله اگر حریف مایی
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز
یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد / که هرچه دیده بیند دل کند یاد
ز دست دیده و دل هر دو فریاد / که هرچه دیده بیند دل کند یاد
یک تار موی او به دو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت
یک تار موی او به دو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخورتو که قصد جدائی کرده بودی
خیال بی وفائی کرده بودی
چرا با این دل خوش باور من
زمانی آشنائی کرده بودی . . .
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
رگبار ِ اشک ، شوره زار ِ ابدی را بارور نمی کند .
رگبار های اشک ، بی حاصل است
و کاج ِ سرافراز ِ صلیب چنان پربار است
که مریم ِ سوگوار
عیسای مصلوب اش را باز نمی شناسد .
دانی که را سزد صفت پاکی / آن کو وجود پاک نیالاید
دلم یخ بسته، اسکیموی شرقی، با دمِ گرمت
کمی از این دلِ یخ بسته ی قطبی حمایت کن
نیوتن گفت آری، هر عمل، عکس العمل دارد
تو هم "قانونِ دوّم شخص عاشق" را رعایت کن
دلم یخ بسته، اسکیموی شرقی، با دمِ گرمت
کمی از این دلِ یخ بسته ی قطبی حمایت کن
نیوتن گفت آری، هر عمل، عکس العمل دارد
تو هم "قانونِ دوّم شخص عاشق" را رعایت کن
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد / جانب حرمت فرو نگذاشتیم
من آن شب چراغ سحرگاهيم
که روشن کن از ماه تا ماهيم
و ليکن مرا بخت ابله شمار
ببسته است برگردن روزگار
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست / آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین / کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
دوش گفتم صنما عهد به جای آرتار و پود عالم امکان، به هم پیوسته استعالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
دوش گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |