eng_majid
عضو جدید
دردا و ندامتا که تا چشم زدیمشنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
نابوده به کام خویش نابود شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیمشنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابود شدیم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی وخدایی نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
شبی که ماه مراد از افق طلوع کندیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از طعن حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت صد مرحله دور
دور باد آفت دور و فلک از جان و تنش
من عاشق این یه بیتمشبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
من عاشق این یه بیتم
بخصوص با صدای شجریان
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دوش می امد و رخساره برافروخته بودشبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر تن او دوخته بود
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دلم رمیده شد و غافل از من درویش
که ان شکاری سرگشته را چه امد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابرویست کافر کیش
شب چو در بستم و مست از می نابش کردمدلم رمیده شد و غافل از من درویش
که ان شکاری سرگشته را چه امد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابرویست کافر کیش
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویتشب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کفت جوابش کردم
دیدی ان ترک خطا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
انقدر گریه نمودم که خرابش کردم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می ایدشبی در خواب او را با رقیبان در سخن دیدم
نبیند هیچ کس در خواب یارب آنچه من دیدم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می اید
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار می برند که زندانيت کنند
- فاضل نظری
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق خورشید قیامت کن مرا
- صائب تبریزی
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
- سعدی
لبت نـه گـوید و پیداست مـیگـوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری
- استاد بهمنی
دل جور تو ای مهر گسل می خواهد
خود را به غم تو متصل می خواهد
می خواست دلت که بی دل و دین باشم
باز آی چنان شدم که دل می خواهد
- شیخ بهایی
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
- جناب حافظ
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب منیار اگر مرحم داغ دل محزون نشود
با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود
- هلالی جغتایی
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
- استاد شهریار
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |