مشاعرۀ سنّتی

eng_majid

عضو جدید
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی وخدایی نروم جز به همان ره که توام راهنمایی


یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از طعن حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت صد مرحله دور
دور باد آفت دور و فلک از جان و تنش
 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از طعن حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت صد مرحله دور
دور باد آفت دور و فلک از جان و تنش
شبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
 

soroor_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر تن او دوخته بود

در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
 

eng_majid

عضو جدید
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند

دلم رمیده شد و غافل از من درویش
که ان شکاری سرگشته را چه امد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابرویست کافر کیش
 

soroor_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم رمیده شد و غافل از من درویش
که ان شکاری سرگشته را چه امد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابرویست کافر کیش

شبی در خواب او را با رقیبان در سخن دیدم
نبیند هیچ کس در خواب یارب آنچه من دیدم
 

eng_majid

عضو جدید
دلم رمیده شد و غافل از من درویش
که ان شکاری سرگشته را چه امد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابرویست کافر کیش
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کفت جوابش کردم

دیدی ان ترک خطا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
انقدر گریه نمودم که خرابش کردم
 

soroor_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کفت جوابش کردم

دیدی ان ترک خطا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
انقدر گریه نمودم که خرابش کردم
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
لبت نـه گـوید و پیداست مـی‌گـوید دلت آری

که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری


دلت می‌ آید آیا از زبانی این همه شیرین

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری


- استاد بهمنی
 

soroor_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
لبت نـه گـوید و پیداست مـی‌گـوید دلت آری

که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری


دلت می‌ آید آیا از زبانی این همه شیرین

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری


- استاد بهمنی

خوشکله;)


---------------------

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
:gol:

دل جور تو ای مهر گسل می‌ خواهد

خود را به غم تو متصل می‌ خواهد


می‌ خواست دلت که بی‌ دل و دین باشم

باز آی چنان شدم که دل می‌ خواهد


- شیخ بهایی



 

soroor_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:

دل جور تو ای مهر گسل می‌ خواهد

خود را به غم تو متصل می‌ خواهد


می‌ خواست دلت که بی‌ دل و دین باشم

باز آی چنان شدم که دل می‌ خواهد


- شیخ بهایی




دارد تمام عشق من از دست میرود
انگیزه های زیستن از دست میرود
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی‌ شمار آرد


- جناب حافظ



 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست

که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست


- استاد شهریار



 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا