ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست
وین دلم را طاقت اندیشه ایام نیست
- سنایی
[FONT="]تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه[/FONT]
تا من سر آن روی چو مه خواهم داشت
بر لشگر عشق تو سپه خواهم داشت
هر جا که روی پس تو ره خواهم داشت
بازارچه تو را تبه خواهم داشت
تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها زفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها زفت
تو را من چشم در راهم شباهنگام / که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی / وزان دلخسته گانت راست اندوهی فراهم / تو را من چشم در راهم
مرا چشميست خون افشان ز دست آن كمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند / چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند .... پرسشی دارم ز صاحب وعظ مجلس باز پرس/ توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی
این هم از لطف شما بود و نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بود و نمیدانستیم
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست
| |
[FONT="]دل من لحظه لحظه در پی تو[/FONT]خخخخخ خوب اومدین..... /ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
هه هه عمر سعد .....دل من لحظه لحظه در پی تو
عمرسعدم خریدار ری تو
تو با حور و پری ها هم نژادی
فدای خالق دی ان ای تو
وفای یار ما هم شد وفای برگ پاییزیدل من لحظه لحظه در پی تو
عمرسعدم خریدار ری تو
تو با حور و پری ها هم نژادی
فدای خالق دی ان ای تو
وفای یار ما هم شد وفای برگ پاییزی
کنون با ما و فردا با همان اغیار دیروزی
باسلام خدمت دوستان...
بداهه
نازنینان بی وفایی را ز پیش اموختندسلام دیر اومدین امشب......
یکی را داده ای صد ناز و نعمت / یکی نان جوین آغشته در خون
نازنینان بی وفایی را ز پیش اموختند
ورنه گرداننده دلها وفا را افرید
اوهوم...دیر شد دیگه...
انچنان مهر توام در دل و جان جای گرفتدل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
انچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزنددیشب صدای تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب " شیرین " ، فرهاد رفته باشد
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند...
اقای رجایی اشکان که تا ما اومدیم رفت
شنیدم که چون قوی زیبا بمیردمن تاجایی که خوابم نبره هستم....
دوش مرغی به صبح می نالید / عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
دردا و ندامتا که تا چشم زدیمشنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابود شدیم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی وخدایی نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
شبی که ماه مراد از افق طلوع کندیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از طعن حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت صد مرحله دور
دور باد آفت دور و فلک از جان و تنش
من عاشق این یه بیتمشبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
من عاشق این یه بیتم
بخصوص با صدای شجریان
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دوش می امد و رخساره برافروخته بودشبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |