نترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی؟
تو با من چه کردی که با او کنی؟
نترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی؟
روز ها فکر من این است و همه شب سخنمیار بی پرده از در ودیوار در
تجلی است یا اولی الابصار
شمع جویی وافتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
مرا به هیچ بدادی من هنوز بر آنمروز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خیشتنم
من تشنۀ آن دو چشمِ مخمورِ تواممرا به هیچ بدادی من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
من تشنۀ آن دو چشمِ مخمورِ توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
هوایت نکهتگل راکند داغ دلگلشن
تمنایت نگه در دیده خون سازد تماشا را
سفید از حسرت این انتظار است استخوان من
که یارب ناوکت درکوچهٔ دلکی نهد پا را
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو ب مبارکبادم
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شدمکن آزار، بکش، بهر چه داری بازم.....................................تو کزین بند در آخر کشیم پنهانی
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
وستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
زندگي با همه ي وسعت خويشدر سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
زندگي با همه ي وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اضطراب هوس ديدن و ناديدن نيست
زندگي خوردن و خوابيدن نيست
زندگي جنبش جاري شدن است
از تماشاگه آغاز حيات
تا به جائي كه خدا ميداند..
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
درد نهان عشق که صعب العلاج بود
آسان ز لعل یار به دامان گزاردیم
دیدیم بی وفایی یاران به عهد گل
بر تن نشان ز چاک گریبان گزاردیم
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادستمی نوش ک عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی ک زندگانی اینست
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو گل به سر زدی و شمع گل ز سر برداشت
ز بیم آنکه مبادا ز شرم آب شود
درختي كز جواني كوژ برخاست
چو خشك و پير گردد كي شود راست؟
تو از سلاله سروی بلند و بالا باش
شکستنی مشو ایستاده باش پایا باش
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
مرا خود با تو سری در میان استیاد ایامی که در گلش فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
مرا خود با تو سری در میان است
و گرنه روی زیبا در جهان است
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
یکی دردو یکی درمان پسنددتا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی!
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفتدی میشدو گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |