من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
دل همه دم به یاد توست , دیده در انتظار توست
بر در و دیوار دلم , نقش تو و نگار توست
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزتو را سریست ک با ما فرو نمیاید
مرا دلی ک صبوری از او نمیاید
کدام دیده ب روی تو باز شد همه عمر
ک آب دیده ب رویش فرو نمیاید
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من ودل باطل بود
نترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی؟
روز ها فکر من این است و همه شب سخنمیار بی پرده از در ودیوار در
تجلی است یا اولی الابصار
شمع جویی وافتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
مرا به هیچ بدادی من هنوز بر آنمروز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خیشتنم
من تشنۀ آن دو چشمِ مخمورِ تواممرا به هیچ بدادی من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
من تشنۀ آن دو چشمِ مخمورِ توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
هوایت نکهتگل راکند داغ دلگلشن
تمنایت نگه در دیده خون سازد تماشا را
سفید از حسرت این انتظار است استخوان من
که یارب ناوکت درکوچهٔ دلکی نهد پا را
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو ب مبارکبادم
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شدمکن آزار، بکش، بهر چه داری بازم.....................................تو کزین بند در آخر کشیم پنهانی
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
وستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
زندگي با همه ي وسعت خويشدر سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
زندگي با همه ي وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اضطراب هوس ديدن و ناديدن نيست
زندگي خوردن و خوابيدن نيست
زندگي جنبش جاري شدن است
از تماشاگه آغاز حيات
تا به جائي كه خدا ميداند..
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
درد نهان عشق که صعب العلاج بود
آسان ز لعل یار به دامان گزاردیم
دیدیم بی وفایی یاران به عهد گل
بر تن نشان ز چاک گریبان گزاردیم
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادستمی نوش ک عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی ک زندگانی اینست
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو گل به سر زدی و شمع گل ز سر برداشت
ز بیم آنکه مبادا ز شرم آب شود
درختي كز جواني كوژ برخاست
چو خشك و پير گردد كي شود راست؟
تو از سلاله سروی بلند و بالا باش
شکستنی مشو ایستاده باش پایا باش
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
مرا خود با تو سری در میان استیاد ایامی که در گلش فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |