شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
تا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشقیار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
مرا دور از رخ دلدار دردی استتا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییمرا دور از رخ دلدار دردی است
که آن را نیست آرامی دریغا............
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
روا مدار خدایا که در حریم وصاليوسف گمگشته باز ايد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شددردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
تا کی به تمنای وصال تو یگانهدلم در سینه کوبد سر به دیوار
که این مرگ است و بر در می زند مشت
بیا ای همزبان جاودانی
که امشب وحشت تنهاییم کشت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفتهر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیسه کند رای ثوابت
تا زبند زلف او قصد رهایی می کنمتا تو نگاه میکنی کار من آه کردنست
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا زبند زلف او قصد رهایی می کنم
می دهد بر زلف مشکین پیچ و تاب دیگری
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورشیارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگرشاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم..
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
که جان دارد و جان شیرین خوش است (شعر با این بار معنایی رو کامل بنویسین دیگه!!میازار موری که دانه کش است..![]()
که جان دارد و جان شیرین خوش است (شعر با این بار معنایی رو کامل بنویسین دیگه!!)
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
گر به صد خار جفا آزردهسازی خاطرم
خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمآشنای تو به دل غیر تو را ره ندهد
که نسازند به یک خانه دو بیگانه بهم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باغی ودلم شاد کنید
در این سرای بی کسی،کسی ب در نمی زند
ب دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
مگسی گفت عنکبوتی راامده ام ک سر نهم، عشق تو ب سر برم
ور تو بگوی ام که نی، نی شکنم شکر برم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |