مشاعرۀ سنّتی

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز امشب دل دیوانه به دریا زده ام،
باده نوشیده و سرگشته به صحرا زده ام،

نیست یاری که زنم جرعه به پیمانه ی او...
پیک هایم، همه را تک تک و تنها زده ام ...



مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را


سعدی جان : )

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از آن زمان که دلم در به در ترا جوید
حبیب من چه دلی داده ام به در به دری


"شهریار"
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
از آن زمان که دلم در به در ترا جوید
حبیب من چه دلی داده ام به در به دری


"شهریار"
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود
وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
امروز در میانه کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جانبود
کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست
اول حبیب من به خدا بی وفا نبود
دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیده ما آشنا نبود
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود

شهریار جان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود
وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
امروز در میانه کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جانبود
کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست
اول حبیب من به خدا بی وفا نبود
دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیده ما آشنا نبود
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود

شهریار جان

دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد

"شهریار"
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد

"شهریار"
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

سروران بر در سودای تو خاک قدمند


شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق

خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند


خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن

قتل اینان که روا داشت که صید حرمند


صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب

زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند


گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان

تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند


هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست

تا نگویی که اسیران کمند تو کمند


حرف‌های خط موزون تو پیرامن روی

گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند


در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش

که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند


زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس

به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند


بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز

چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند


جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست

گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند


غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس

نشناسی که جگرسوختگان در المند


تو سبکبار قوی حال کجا دریابی

که ضعیفان غمت بارکشان ستمند


سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد

سست عهدان ارادت ز ملامت برمند
هرچی خواستم از این شعر کم کنم دلم نیومد خیلی خوبه خدایی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا
درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد

تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا
پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد

شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز
آن خدائی که هم او از همدان بازآورد
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا
درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد

تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا
پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد

شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز
آن خدائی که هم او از همدان بازآورد
دل در گره زلف تو بستیم دگر بار
وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار
جام دو جهان پر ز می عشق تو دیدیم
خوردیم می و جام شکستیم دگربار




عراقی:heart:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رقیبت گر هنر هم دزدد از من من نخواهد شد
به گلخن گر چه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد

مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه
به مشتی خوشه درهم کوفتن خرمن نخواهد شد

شهریار
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
رقیبت گر هنر هم دزدد از من من نخواهد شد
به گلخن گر چه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد

مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه
به مشتی خوشه درهم کوفتن خرمن نخواهد شد

شهریار
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم




مولانای عزیز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم




مولانای عزیز

ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد

دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد

وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد

شهریار
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد

دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد

وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد

شهریار
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد

دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد

وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد

شهریار
دل بی‌لطف تو جان ندارد
جان بی‌تو سر جهان ندارد
عقل ار چه شگرف کدخداییست
بی خوان تو آب و نان ندارد
خورشید چو دید خاک کویت
هرگز سر آسمان ندارد
گلنار چو دید گلشن جان
زین پس سر بوستان ندارد
در دولت تو سیه گلیمی
گر سود کند زیان ندارد
بی ماه تو شب سیه گلیمست
این دارد و آن و آن ندارد

مولانا جان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل بی‌لطف تو جان ندارد
جان بی‌تو سر جهان ندارد
عقل ار چه شگرف کدخداییست
بی خوان تو آب و نان ندارد
خورشید چو دید خاک کویت
هرگز سر آسمان ندارد
گلنار چو دید گلشن جان
زین پس سر بوستان ندارد
در دولت تو سیه گلیمی
گر سود کند زیان ندارد
بی ماه تو شب سیه گلیمست
این دارد و آن و آن ندارد

مولانا جان

دامن دریای خونخوارست بالین سیل را
در کنار بحر باشد خواب سنگین سیل را


بی قرار عشق را جز در وصال آرام نیست
می کند آمیزش دریا به تمکین سیل را





صائب تبریزی

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دامن دریای خونخوارست بالین سیل را
در کنار بحر باشد خواب سنگین سیل را


بی قرار عشق را جز در وصال آرام نیست
می کند آمیزش دریا به تمکین سیل را





صائب تبریزی


از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
من از دل و دل از من دیوانه گریزان
دیوانه ندیدم که ز دیوانه گریزد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
من از دل و دل از من دیوانه گریزان
دیوانه ندیدم که ز دیوانه گریزد

دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره ای است
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را

نیست صائب شنبه و آدینه در کوی مغان
می کند یکرنگ، مشرب سر به سر ایام را
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب دلم هواي كمي خواب كرده است
اما خيال تو مرا بي تاب كرده است

شايد نمي شود خيال تو را زخاطر ربود
انگار ذهن من، نبـود ِ تـو را ، باب
كرده است

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را دارم ای گل، جهان با من است.
تو تا با منی، جانِ جان با من است.

چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات
کران تا کران، آسمان با من است.

فریدون مشیری
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو چشم نگردان كه دلم تاب ندارد
تردید ندارم كه لبت شاد قشنگ است
با خاطره ات زنده ام و شاد چنان كه
در گوشه ی زندان كنمت یاد قشنگ است
من خانه خرابت شده ام گرچه بگویند
در كار جهان خانه ی آباد قشنگ است
تو را دارم ای گل، جهان با من است.
تو تا با منی، جانِ جان با من است.

چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات
کران تا کران، آسمان با من است.

فریدون مشیری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من .
پر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو خود حیات دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام

مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخـت محتاج به گرمــای تــوام
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این خر گمان کنم که خر مایه دارهاست

کودک به گریه گفت برایم نمی خری؟
این اسب با کلاس و نجیب است و سربراست

مادر به گریه گفت عزیز این که اسب نیست
این پول نفت ماست که در جیب اغنیاست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا ترا از دور دیدم، رفت عقل و هوش من
می‌شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا