باز امشب دل دیوانه به دریا زده ام،
باده نوشیده و سرگشته به صحرا زده ام،
نیست یاری که زنم جرعه به پیمانه ی او...
پیک هایم، همه را تک تک و تنها زده ام ...
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سعدی جان : )