ros21
عضو جدید
از خدا جوييم توفيق ادب
بي ادب محروم ماند از لطف رب
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
از خدا جوييم توفيق ادب
بي ادب محروم ماند از لطف رب
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرویی
تو اگر نبودي اي درخت سبزیک تار موی او به دو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشماتو اگر نبودي اي درخت سبز
سبزه و گل و بهار هم نبود
اين هواي خوب و سايه هاي خيس
در كنار جويبار هم نبود
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما
مولانا جان
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
کاهنگ چین خطا بود از بهر مشک ناب
بارمحبت ازهمه باری گرانتراست
وان کس کشدکه از همه کس ناتوان تر است
تا یار برفت صبر از من برمید
وز هر مژهام هزار خونابه چکید
گوئی نتوانم که ببینم بازش
«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
عبید زاکانی
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزددیار هند و اقالیم ترک بسپارند
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دم از وفاداری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
حافظ جانم
در وصل جمالش گل خندان منست
در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم
هریک گوئیم که آن صنم آن منست
مولانا
وقت گل و روز شادماني امدتاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
وقت گل و روز شادماني امد
ان شد كه به سرما نتواني امد
رفت انكه دلت به مهر ما گرم نبود
سرما شدو وقت مهرباني امد
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
صائب
شب فراق نداند که تا سحر چنداست
مگرکسی که به زندان در بند است
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد.
"فاضل نظری"
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
"فاضل نظری"
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
"فاضل نظری"
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وزخواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
[/RIGHT]
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم.
"فاضل نظری"
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |